کلایدرمن و یانی در راه تهران و تختجمشید
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | میخواهم دوره تاریخی این مطلب را کمی نزدیکتر بیاورم. به بیست و پنج سال پیش. ربع قرن. سالهای 77 و 78 از آن دورههای تکرارناشدنی تاریخ معاصر ایران است. به آن روزها که فکر میکنم تصاویر و صداها مثل یک فیلم سینمایی در ذهنم رژه میروند. سیطره اصلاحطلبان بر سپهر سیاسی کشور آغاز شده بود و اصولگرایان هنوز ماجرا را هضم نکرده بودند.
دورنمای انتخابات مجلس هم در بهمن 78 در جلوی دیدگانشان گسترده شده بود. کسی شک نداشت که انتخابات مجلس را اصلاحطلبان خواهند برد. در روزنامههای اصلاحات، سرمستی از موفقیت و قدرت بیداد میکرد. در روزنامهها و رسانهها با استفاده از فضای بازی که مرحوم بورقانی حاکم ساخته بود، همهچیز و همهکس را مورد انتقاد قرار میدادند.
طبقه متوسط با همان قدرت، اعتماد بهنفس و البته غرور حرصدرآورش به سمت سهمخواهی بیشتر از قدرت در حرکت بود و براي طبقات سنتی خط و نشان میکشید و البته طبقه فرودست که طبق معمول در خاموشی ناظر این حوادث بود.یادم است سفیر هلند را در مراسمی دیدم و او میگفت که دیگر دلیل مهاجرت ایرانیان را نمیفهمد.
بهنظر او همه انگیزهها از بین رفته بود اما بهنظر میرسید بخش سران اصلاحات به موفقیتهای فعلیشان راضی نیستند. بیشتر میخواستند. پس فشار را بیشتر و بیشتر کردند. قدرت اصلاحطلبان در عرصه رسانه بود. نیروهای جوان و تازهنفس و چهرههای کهنهکاری که به شکل پراکنده در مطبوعات مختلف حضور داشتند و حالا تجمیع شده بودند.
بهخصوص در توپخانه اصلی که در ساختمان ضلع شرقی میدان هفتتیر قرار داشت و سعید حجاریان و یارانش روزنامه صبح امروز و آفتاب امروز را منتشر میکردند (سردبیر آفتاب امروز رمضانپور بود). از آنسو در میدان جوانان حلقه شمس و جلاییپور و یارانشان قرار داشتند. در جامعه و صبح آزادگان و نشاط.
عبدالله گنجی و ابراهیم نبوی هم مهاجمان آزاد بودند که خب گذارشان بیشتر به سمت میدان جوانان و تیم شمس و جلاییپور بود. در صبح امروز آنقدر نیروهای تهاجمی تراز اول وجود داشتند که دیگر نیازی به این دو نبود. این رسانهها جمعی کاریکاتوریست درجه اول را نیز به استخدام خود درآورده بودند.
نیک آهنگ کوثر، مانا نیستانی، بزرگمهر حسینپور و… دورانی که در حوزه فرهنگ و هنر گویی همه مقاومت و خطوط قرمز اصولگرایان درهم شکسته شده بود. با تیترهایی بهشدت تهاجمی و خبرهایی که به سمتمان سرازیر میشدند: رفع توقیف آدم برفی، سرکوب گروه فشار کاوه در اصفهان، کنترل بچههای اللهکرم و دهنمکی در تهران، آمادگی ریچارد کلایدرمن برای کنسرت در تهران، یانی میخواهد در تخت جمشید کنسرت بدهد، فیلم مشترک با آمریکا و…
اما این فشار بینهایت از سمت رسانههای اصلاحات که حتی هاشمیرفسنجانی و دختر شجاعش فائزه هاشمی را نیز دربر میگرفت، تنش سیاسی را به اوج خود رسانده بود. این تنش فزاینده بالاخره دامان خود اصلاحات را گرفت. محاکمه طولانی کرباسچی در خرداد 77 و سپس قتلهای زنجیرهای در پاییز این سال تنش را دیگر غیرقابل تحمل ساخته بود.
به عینه یادم هست چهره روزنامهنگاران و نویسندههایی را که در پاییز 77 نگران سرنوشت خود بودند. و حادثه پشت حادثه. این ماجراها ختم شدند به توقیف روزنامهها و سپس ماجرای کوی دانشگاه در تیرماه 78 و سپس ترور حجاریان در اسفند 78. مجموعه این اتفاقات (قتلهای زنجیرهای، کوی دانشگاه و ترور حجاریان) موجب شد تا اصلاحطلبان دست از آرزوهای خود بشویند.
حتی انتخابات بهمن 78 هم نتوانست آن ضربه کاری مورد نظرشان را عملی کند. آنها مجبور شدند این اصل مسلم را آویزه گوش خود کنند که سقف تواناییهایشان در رسیدن بهقدرت با ساختارهای قانونی جمهوری اسلامی بهشدت محدود است. قوه قضائیه، شورای نگهبان، نیروی انتظامی و صداوسیما هرگز توسط آنها و در هیچ شرایطی فتح نخواهند شد.
بهخصوص که همه این اتفاقات چند سالی پس از فروپاشی شوروی و تجزیه آن به 14 جمهوری رخ داده بود. وقتی اصلاحطلبان در انتخابات سال 1382 اکثریت عظیم نمایندههایشان را در سد شورای نگهبان از دست دادند، متوجه شدند که حتی مجلس نیز میتواند بهتدریج براي آنها به قلعهای دور از دسترس بدل شود.
در سال 1379 دیگر همه بهنقشهای اصلی خود بازگشته بودند و در چهار سال دوم ریاست جمهوری خاتمی که او با چشمانی اشکبار حضور در انتخاباتش را پذیرفته بود، دیگر آن رودخانه پرفشار آرام گرفته بود و طبقه متوسط حالا در جلد یک کودک غرغرو فرو رفته بود که با والدین خود قهر کرده باشد اما آنموقع نمیدانستیم که ماجراهای اصلی تازه در پیش است. همان اتفاق غریبی که در انتخابات 88 رخ داد…