وقتی که اعلیحضرت از خواب بیدار نمیشوند!
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | خیلی از ایرانیهای طبقه متوسط در رویای مهاجرت به کانادا هستند، اما شاید برایتان جالب باشد که این رویا را رضاشاه نیز در سر داشته. ماجرا به خلع او از مقام سلطنت برمیگردد. او که ۱۶سال به عنوان پادشاهی مستبد بر کشور سلطنت کرده بود، به شکلی نابهنجار و در فرآیندی تحقیرآمیز از سوی نیروهای متفقین برکنار شده بود.
آن هم درحالیکه ایران اصلا در جنگ دوم جهانی حضور نداشت. درواقع یورش متفقین به ایران به عنوان یک لقمه آسان و بیدردسر و بدون بازتاب جهانی و اطمینان از اینکه ارتش ایران بهسرعت وا خواهد داد هنوز جزو نقاط تاریک تاریخ معاصر ایران است. چگونه یک کشور به این سادگی در مقابل نیروهای ذخیره و غیرتهاجمی خارجی اینگونه تصرف میشود و چگونه پادشاهش بدون آنکه طرف جنگ رسمی باشد اینگونه با شیوهای تحقیرآمیز برکنار و تبعید میشود!
مشهور است مشوق این وادادگی نصایح فروغی بوده است. سوم شهریور یورش شروع شد و ششم شهریور فروغی ترک مقاومت را در برنامه خود قرار داد و مذاکره با متفقین را شروع کرد. هرچه هست، رضاشاه ۲۵شهریور استعفا داد و با چند اتومبیل و اتوبوس راهی بندرعباس شد تا با یک کشتی باری فرسوده از کشور خارج شود.
شمس و علیرضا نیز به عنوان همراه با رضاشاه عازم این سفر بیبازگشت شدند. برای اینکه شرایط خانواده سلطنتی در آن دوران را متوجه شوید این حکایت را بخوانید: محمود فروغی پسر فروغی میگوید: «خبر آوردند که والاحضرت شاهپور علیرضا میفرمایند که من نمیروم. هرجا برادرم [محمدرضا] هستند من هم آنجا میمانم. یکی از نادر وقتهایی بود که دیدم مرحوم فروغی عصبانی شدند، گفتند برو بهش بگو یا برو یا میآیم مثل موش دمت را میگیرم از مملکت میاندازمت بیرون.»
این روایت سید حسن موسویکرمانی هم جالب است: « رضاشاه در سال ۱۳۲۰ از ایران رفت. در آنموقع، من داشتم از کرمان میآمدم. بین راه، ماشین ما بین اصفهان و نایین داغ کرده بود. راننده کنار نهر آبی توقف کرد. یکساعتونیم استراحت کردیم و ماشین هم خنک شد. سوار ماشین شدیم، من پشتسر شوفر نشسته بودم، متوجه شدم از روبهرو، از ـ سمت اصفهان ـ ماشینی چراغ زد که بایستید. رضاشاه داخل ماشین بود.
رضاشاه انگار مرده بود، رنگ به صورت نداشت، عین خاکستر شده بود. ماشینها را نگه داشتند تا ماشین رضاشاه از آنجا رد شود. پشتسرشان چهار افسر مسلسلبهدست آمادهباش بودند. پنج دستگاه ماشین سواری همراه آنها بود. پنج یا هفت دستگاه اتوبوس هم همراه آنها بود، ولی صندلی نداشتند. تمام اتوبوسها را از کف تا سقف از اثاث و چمدانهای رضاشاه پر کرده بودند.
ماشینهای آنها که رفت، ماشین ما حرکت کرد. دو، سه کیلومتر دیگر که رفتیم، به قهوهخانه رسیدیم و ماشین توقف کرد. از ماشین پیاده شدم و از قهوهچی درباره رضاشاه و همراهانش پرسیدم. گفت: «دوتا چایی، پشتسرهم ریختم و رضاشاه خورد و کمی هم اینجا نشست. دو تومان هم پول چایی داد. بعد بلند شد و با چوب خیزرانی که در دست داشت، شروع کرد به زدن گونیها! فکر کردم دیوانه است. من ایستاده بودم و او در حال زدن گونیها بود. ناگهان سرش را بلند کرد و گفت که توی این گونیها چیه؟ گفتم: «قربان، گندم». گفت که «اینجا گندم خرواری چند»؟ گفتم: «خرواری ۸ تومان.»
این را هم یحیی احمدیکرمانی روایت کرده: «کاروان به بندرعباس میرسند. شدت گرمای بندرعباس در اول مهرماه مخصوصا یک ساعت قبل از عزیمت رضاشاه بهحدی بود که گله داری -بازرگان بندرعباسی- مقداری یخ به عنوان تحفه به شاه تقدیم داشت. یخ در آن گرمای شدید بندرعباس نعمتی بود. شاه با مشاهده یخ دست در جیب بردند و ۱۵سکه پهلوی طلا درآوردند تا به گلهداری بدهند. عرض کردم ایشان از مکنت و ثروت برخوردار است، اجازه بفرمایید پس از بازگشت به تهران در مقام تقدیر از رفتار او برآیم.» (گلهداری بعدا در سال ۱۳۲۳ از بندرعباس به مجلس شورای ملی رفت)
در نهایت او به همراه ۱۱نفر همراهش سوار کشتی باری انگلیسی شده و به جزیره موریس فرستاده شدند. درحالیکه خودش مدام بر مهاجرت به کانادا یا حداقل آرژانتین اصرار داشت. پنجماه در موریس اقامت میکند و بعد به دوربان میرود و در نهایت به ژوهانسبورگ مهاجرت میکند. ژوهانسبورگ و شکلوشمایل اروپاییاش و اقامت آبرومند رضاشاه در یک هتل بزرگ و بعدش هم خانهای ویلایی کمی اعتمادبهنفس شاه درهمشکسته را بازگرداند.
در سال ۱۳۲۲ حال مزاجی رضاشاه رو به بهبود گذاشت و بهتدریج به زندگی در تبعید خو گرفت. در بهار ۱۳۲۳ اشرف پهلوی هم به دیدن پدر رفت و نامهها و هدایایی برای او و برادران خود برد. حتی روایت است که رضاشاه گاه در شهر قدم میزده و خرید هم میکرده است. اما بیماری رضاشاه، دردهای عمیقی را بر او وارد میکرد. تألمات روحی یک پادشاه تبعیدی و بیاعتنایی به طبیب و دارو، بیماری او را شدت بخشیده بود.
روزها احساس دلدردهای شدیدی میکرد و چشم او روزبهروز ضعیفتر میشد. دیگر قادر به راه رفتن در اتاقی که همیشه در آن قدم میزد نبود. در ۲۶ تیرماه ۱۳۲۳ دلدرد او شدید شد و ساعت ۴:۳۰ بعد از نیمهشب، دچار حمله قلبی شدید شد. این حمله قلبی به بستری شدن هشت روز تمامِ رضاشاه منجر شد. ساعت ۶ صبح روز چهارشنبه ۴مرداد ۱۳۲۳، سیدمحمود، پیشخدمتِ مخصوص رضاشاه برای اعضای خانه خبر آورد: «اعلیحضرت از خواب بیدار نمیشوند».