هنوز نفمیدهایم دقیقا چه اتفاقی افتاد
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | خرده روایتهایی از چهرههای ویژه معاصر ایران و جهان،تا آخر بهار… این قسمت محمود احمدینژاد.
هنوز از دوران هشت ساله ریاست جمهوری احمدینژاد سرگیجه داریم. چه بر ما گذشت؟ چی شد؟ این توفان ناگهانی سیاسی با حامیان خاص خودش چگونه در سپهر سیاسی ایران ظاهر شد؟
در کدام خلأ سیاسی؟ اشتباه نکنید. برداشت من از دوران احمدینژاد یکسره منفی نیست. به نظرم در پارهای از اتفاقات او جلوتر از هیات حاکمه ایران عمل کرد اما اختلاط اعتماد به نفسش با نوعی خودپسندی سیاسی و همراهی مشاوران نامطمئن او را از جایگاه یک رئیسجمهور با تمام اختیارات محدودش در ساختار جمهوری اسلامی به توهم یک منجی سیاسی سوق داد.
همین هفته قبل در حال مرور جلسهاش با اعضای تیم ملی ایران بودم که راهی جام جهانی ۲۰۰۶ میشدند. در نگاه دوباره حیرت میکنی از لحن و گویش احمدینژاد که از مرز صمیمیت و خاکی بودن به سمت نوعی نمایش اعتماد به نفس غیرضروری و بیش از حد شیفت میکند. این مشکل در بسیاری از سخنرانیها و کنفرانسهای مطبوعاتیاش به همراه او بود.
ما ایرانیها هم در دوران او شگفتزده و حیران بودیم. او در دوره اول ریاست جمهوری خود به شکلی عامدانه طبقه متوسط ایران را نادیده گرفت. او قهرمان طبقه فرودست بود و به طبقه متوسط که گفتمان و کنش اصلی سیاسی و اجتماعی کشور در تقابل با آنها شکل میگرفت یکسره بیاعتنا بود.
آنقدر بیاعتنا و آنقدر سرگرم ساخت و ساز برای طبقه فرو دست بود که برخلاف وعدههای انتخاباتیاش در مقابل فرایند گشت ارشاد و شیوه بیش از حد سختگیرانهاش خاموش ماند. او طبقه متوسط را نمیشناخت. طبقهای که میتوانند از طبقهای با غرها و نقهای ملایم بیضرر، به انبوهی جمعیت خشمگین بدل شوند.
او چهارسال به این طبقه بزرگ شهرنشین بیتفاوت ماند و سردار رادان هم با جدیت به اعمال گشت ارشاد در تهران مشغول شد. واکنش طبقه متوسط در انتخابات ۸۸ به همین اتفاق بود. طبقهای عصبانی که آماده بودند کشور را در طبقه خود و خواستههایشان خلاصه کنند(هنوز هم این گونه هستند) طبقه مسلط بر فضای مجازی، دانشگاهها و کافهها و خیابانهای شلوغ شهرهای بزرگ.
احمدینژاد و طبیعتا حاکمیت خشم این طبقه را در تابستان ۸۸ تجربه کردند. و اینجا اشتباه دوم احمدینژاد شکل گرفت. آنجا که عنوان قهرمان طبقه فرودست را برای خود کافی ندید و در مورد ظرفیت سیاسی خود و مشاورانش دچار خطا شد و تصمیم گرفت رئیسجمهور طبقه متوسط هم باشد. اما دیر شده بود.
اصرار فراوان برای این که خود را با بخشهایی از حاکمیت در تضاد نشان بدهد موجب شد تا بخشهایی از اصولگرایان از او چشم بپوشند. از گفتمان با طبقه فرودست غافل شد و موج تحریمها که بخشی ازآن روی موج حرفها و تصمیمهای او شکل گرفته بود، ساختار شکننده طراحی شده از سوی او برای محافظت از فرودستان را در هم شکست.
دو سال آخر ریاستجمهوری او برای فروپاشی اعصاب و روان کافی بود. منشور کوروش و نمایشگاه هدیه تهرانی و نامه مخفی شده رضاشاه و چندین و چند حرکت عجیب دیگر. طبقه متوسط کینه او را به دل داشتند و طبقه فرودست از نتایج سیاستهای او ناامید شده بودند.
شیوخ اصولگراها و اصلاحطلبان او را چهرهای خطرناک میدانستند و شبکههای ماهوارهای هم با تمام قدرت او را زیر حمله خود میگرفتند. و او در این میانه تصمیمهای شگفتانگیزی اتخاذ میکرد که دیگر حتی مرورشان هم میتواند اعصابمان را به هم بریزد. بگذریم. او همچنان در عرصه سیاسی کشور حضور دارد اما بعید است که فرصتی برای ورود دوباره به پاستور پیدا کند.
آری او یارانهها را برانداخت، بنزین را به شکلی سیستماتیک سهمیه بندی کرد، بهترین نتایج تاریخ ورزش ایران در المپیکها را ثبت کرد، مسکن مهر و سهام عدالت را کلید زد، و اشرافیت اقتصادی حاکم بر کشور را هدف گرفت اما در نهایت وقتی پاستور را ترک کرد شباهتی به یک رئیسجمهور پیروز نداشت. آنقدر اشتباه داشت که کسی به موفقیتهایش فکر نکند. بعید است حتی طبقه فرودست هم در گزینههای آتی سیاسی کشور به او فکر کنند.