ماجرای نیکی و جیسون برای سرپرستی فرزند
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| در سریال انگلیسی Trying زوجی در تلاشاند تا بتوانند بچهای را به فرزندی قبول کنند.از مراحل مختلفی گذشتهاند و بارها کوشیدهاند تا از خودشان تصویری موجهتر و باهوشتر نشان دهند و خانه را طوری آماده کنند که بازرس یا کارشناس تحت تاثیر قرار بگیرد و بگوید «wow! چه صابون شیک و خوشبویی، چه روتختی جذابی، چه شمعهای معطر و چه کتاب مفیدی.»
نیکی و جیسون آدمهایی معمولی با شغلهایی معمولی و نسبتا کم درآمد هستند که سر از لغات قلنبه سلنبه و هنر ارائه شده در گالریها و جلسات سخنرانی در نمیآورند و مجبورند با زوجهایی رقابت کنند که فاخر و تحصیلکرده و باسوادند و شغلهای مهمی دارند. بالاخره بعد از گذراندن سالی سخت خبر میرسد که میتوانند برای به سرپرستی گرفتن پسربچهای درخواست بدهند.
در وهله اول هر دو شاد و هیجان زده میشوند اما نیکی کمکم میفهمد این چیزی نیست که دنبالش بوده و بالاخره بعد از چند روزی سکوت همراه با عذاب وجدان اعتراف میکند که ترجیح میداده یک دختر داشته باشد. جیسن میگوید: من اگر میخواستم خودخواهانه انتخاب کنم، ترجیحم یک پسر بود چون رابطه خاصی بین پدر و پسرها وجود داره.
نیکی: اوه واقعا؟ تو کلا چند تا مکالمه با بابات داشتی؟ البته غیر از اون مکالمهتون راجع به پورت HDMI! من واقعا مردها رو درک نمیکنم. شما واکنشتون به همه چیز عجیبه و جاهای اشتباه احساساتتون رو نشون میدین و فیلمهایی تماشا میکنین که یک ساعت و نیم رانندگی با سرعت زیاده و همیشه موهاتون رو زیادی کوتاه میکنین! من باید با یه پسر چیکار کنم؟
باید اعتماد به نفسش رو زیاد کنم؟ یا اینکه یه کم از این اعتماد به نفس کم کنم؟ چون جامعه از همون اول به اندازه کافی اعتماد به نفسش رو بالا میبره. پس اگه من هم این کار رو انجام بدم تبدیلش میکنم به … فردی! (فردی دوست نزدیکشان است که تازگی به همسرش خیانت کرده و از هم جدا شدهاند) وقتی ما توانایی انتخاب جنسیت رو داریم، چرا بهترینش رو انتخاب نکنیم؟ من میخوام بچهم رو راهنمایی کنم و بهش کمک کنم. چه جوری میتونم این کارو انجام بدم اگه ندونم پسر بودن چه جوریه؟
جیسون: بعد انتظار داری من این کار رو برای یه دختر انجام بدم؟
نیکی: آره چون دخترها بهت میگن چه احساسی دارن.
جیسون: تو خودت رو مبل میشینی و کوسن رو بغل میکنی و هی بلندتر آه میکشی تا یه نفر ازت بپرسه چی شده. پسرها ساده و سر راستن.
انگار داری از یه جور ماشینآلات نگهداری میکنی. بعضی وقتها با دستمال مرطوب تمیزشون میکنی و دوباره مثل روز اول میشن.
بالاخره وقتی بعد از ماجرایی نیکی تصمیم میگیرد با پسر بچه موافقت کند، جیسن میگوید: فکر میکردم معتقدی دنیا همه ما پسرها رو تبدیل به هیولا کرده.
نیکی: آره همینطوره. پس شاید دنیا نیاز داره یکی از اونها توسط ما بزرگ شه.