صد سال صد قصه دیگر | ظهور و سقوط اعجوبه
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | چهارشنبه داستان مخملباف را تا ساخت نوبت عاشقی و سفر به لندن پی گرفته بودیم. امروز بقیه ماجرا.
به هرحال نگاه سیاسی و ایدئولوژیک قاطعانه او در فیلمهای اوایل دهه شصت در گذر از عدالتطلبی سالهای ۶۵ تا ۶۷ به یک نسبی گرایی شکاکانه آغشته به تمایلات جنسی لیبرالیستی در اواخر دهه شصت ختم شده بود. هم شبهای زاینده رود و هم نوبت عاشقی توقیف میشوند و مخملباف زیر انتقادات شدید رسانههای اصولگرا به اردوگاه اپوزیسیون منتقل میشود.
او در اوج شهرت و موفقیت است. از شهرت او همین بس که در سال ۱۳۶۸ یک مردکلاهبردار با تکیه بر شباهت چهرهاش با مخملباف یک خانواده ثروتمند را راغب میکند که امکانات منزل و مالیشان را در اختیار او بگذارند. بدون کوچکترین چشمداشتی. عباس کیارستمی با سبک خاص خودش این داستان را به فیلم کلوزآپ تبدیل کرد که خود مخملباف هم در نقش خودش درآن ظاهر میشود. در سال ۱۳۷۰ دوتا پروژه سینمایی بسیار سنگین را همزمان بر میدارد.
ناصرالدین شاه آکتور سینما که فیلمی پرهزینه و تکنیکی با نگاهی احساساتی و سطحی به تاریخ سینمای ایران است و دومی یک کمدی سیاه به نام هنرپیشه با شرکت اکبر عبدی و ماهایا پتروسیان و فاطمه معتمد آریا. پتروسیان آن سالها با فیلم پرده آخر به چهرهای جوان و محبوب بدل شده بود و به بازیگر مهم دو فیلم مخملباف. پتروسیان در این سالها فقط ۲۱سال دارد. ناصرالدین شاه با شیوه نمادین داستانگوییاش دل از دل تماشاگران ربود اما اصل ماجرا در هنرپیشه رخ داد.
مخملباف یکی از عجیبترین فصول تاریخ سینمای ایران رادر تاب خوردن افراطی دونفره و مشترک ماهایا پتروسیان و فاطمه معتمد آریا و سپس عسل خوراندن معتمد آریا توسط پتروسیان و صحنه بارداری نمادین، در فیلم هنرپیشه میسازد. او در این دوران در نقطه اوج تسلط تکنیکیاش است و … مشخص بود که حال فیلمهایش خوب نیستند.
او در سال ۱۳۷۱ باز هم نشان میدهد که چقدر میتواند خبرساز باشد. اوفیلمی ساخت با اسم سلام سینما درباره عشق جوانها به سینما. ادامهای بر ناصرالدین شاه آکتور سینما وهنرپیشه که هردوی آنها ادای دین به سینما بودند و خب باز هم حاصل فیلم متوسط و سطحی ازآب درآمد. او در سال ۱۳۷۳ با فیلم هوشمندانه نون و گلدون (یا اسم بینالمللیاش عصر بیگناهی ) که تعریضی است بر سابقه سیاسیاش و حمله به پاسبان، شهرت عمومی خود را افزایش میدهد.
پشتیبانی عمومی از مخملباف به حدی بود که در سال ۱۳۷۵ فیلم گبه او را (که یک فیلم سطحی دیگر بود؟)به جای بچههای آسمان به اسکار فرستادند و بچههای آسمان را سال بعد ارسال کردند که همزمان شد با حضور فیلم مشهور روبرتو بنینی و شانس کسب اسکار را از دست داد.
مخملباف در سال ۱۳۷۴ همسرش فاطمه مشکینی را در اثر آتش گرفتن آبگرمکن خانهاش از دست داد. گروهی از جمله فرجالله سلحشور مصر هستند که این ماجرا خودسوزی بوده و واکنش به روابط محسن و خواهرزنش یعنی مرضیه. هرچه بود مخملباف دو سال بعد با مرضیه ازدواج کرد. حالا او در نقطهای کاملا دور از مخملباف سالهای ۶۰ تا ۶۴ ایستاده بود. چهرهای شناخته شده در عرصه بینالمللی و مهمان ویژه بسیاری از جشنوارههای بزرگ.
از اواخر دهه هفتاد پروژههای سینمایی درآسیای میانه برمیدارد مثل قندهاروسکوت و نگاهش به آن سوی آب است. جشنوارهها و از این چیزها. ازسال ۱۳۸۴ وبا پایان دولت خاتمی مقیم لندن میشود و یکدفعه فوران میکند:دو فیلم اولش حیرت انگیز هستند:سکس و فلسفه و فریاد مورچهها. سکس و فلسفه را با سرمایه فرانسه و تاجیکستان میسازد درباره مردی که با چهارزن در ارتباط بوده. گذاشتن کلمه سکس در عنوان فیلم انگار دغدغه سالیان سال مخملباف بوده.
فیلم بعدیاش فریاد مورچهها روی شهرت و محبوبیت لونا شاد (مه نور شادزی ) مجری اصفهانیالاصل صدای آمریکا ساخته شد و برهنه ساختن او. هردو فیلمهای بسیار ضعیفی ازآب درآمدند و در آی ام دی بی نمرات زیر شش گرفتند. مخملباف این گونه اعتبار هنری خودرا ذره ذره نابود کرد. طی جریانات سال ۸۸ مخملباف در کنار قبادی و پناهی رادیکالترین مواضع را اتخاذ کردند. مخملباف در ادامه سیر حرکتی عجیبش فیلم باغبان را در سال ۱۳۹۱ در اسرائیل ساخت. درباره عمارتهای مقدس بهائیان در شهر حیفا !
مخملباف دیگر فیلمساز مهمی در سطح جهان محسوب نمیشود. هم خودش و هم فرزندانش سمیرا و حنا و میثم در گذر از موطن خود و رفتن به سوی فرهنگهای دیگر استعدادشان تلف شد. مخملباف حالا ۶۴ ساله است و سالهاست که در فضای سینمایی جهان چهره مطرحی تلقی نمیشود. در ایران هم دیگر در ذهن مخاطبان جوان جایی ندارد. او که همچون اعجوبهای همه فن حریف در سینمای ایران ظاهر شده بود…