داستان مشتاق علیشاه و سیم چهارم «سهتار»
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| فرمان میدهند به سنگسار! کجا؟ کرمان. چه سالی؟ حدود دویست و پنجاه سال پیش. چرا؟ مشتاق علیشاه، صدای زیبایی داشت و خداوند را فارغ از آنچه دیگران میپنداشتند، میشناخت. ضمن اینکه استادانه سهتار مینواخت؛ چنان مهارتی که حتی ساختمان «سهتار» را تغییر داد. تا پیش از مشتاق، «سهتار» سه سیم داشت و مشتاق علیشاه سیم چهارم را به «سهتار» اضافه کرد؛ سیمی که امروز به «سیم مشتاق» معروف است.
به تبعیت از او بعدها درویشخان هم سیم ششم را به «تار» افزود. در واقع مشتاق در تغییر ساختمان هر دوی این سازها تأثیر داشت. در واقع چنین مهارتی در موسیقی و چنان سخنانی از خداوند که خاصه عرفای ایرانزمین و دنبالهروی تفکرات عطار و مولوی و حافظ بود، حاسدان و تنگنظران را به تحریک علیه او واداشت؛ آنها که آیین خداوندی را خالی از مهر و شفقت میدیدند و در نهایت هم حکم به سنگسارش دادند.
مشتاق علیشاه، روز محاکمه، در آغاز رو به مردمی که سنگ به دست گرفتهاند و آنها که سنگدلانه برای تماشای اجرای حکم آمدهاند، در آخرین لحظه، بهخاطر خودشان، از روی عشق و دلسوزی، میگوید هر کس در این معرکه باشد و این صحنه را ببیند، سوی چشمانش خواهد رفت. پس اگر از قاتلان من نیستید، لاقل نظارهگر این واقعه نباشید. مردم اما گوش ندادند. به بیرحمانهترین شکلی، به حکم واعظ شهر، سنگش زدند و او را غرق در خون کردند.
یک عده هم که تماشاکنان هلهله کردند و با شقاوتی غریب، مرگ این مرد الهی را تماشا کردند. منتها چند سال بیشتر نگذشت که خون مشتاق دامن شهر را گرفت. آقامحمدخان قاجار به کرمان حمله برد و بیست هزار چشم را از کاسه درآورد! هنوز هم روایتهای مکرر در کرمان وجود دارد از اینکه مردم چگونه بابت ریختن خون مشتاق، به چنین عذابی دچار شدند. مولوی در دفتر سوم مثنوی حکایتی دارد درباره عدهای که به هندوستان آمدهاند.
همان آغاز، مردی به این گروه میگوید میدانم ممکن است در مسیر راه خسته و گرسنه شده باشید اما مبادا سراغ فیلبچهها بروید؛ بچه فیلی که از مادر دور افتاده، بهظاهر بیپناه و بیمراقب مانده اما چنانچه دست به خونش آلوده کنید، مادر بالاخره از راه میرسد و انتقامی سخت از قاتلان میگیرد. بعد مولوی فورا میگوید بچهفیلها در واقع همان اولیای خدا هستند؛ بهظاهر غریب و بیکس ماندهاند، درحالیکه پشت و پناهی استوار و سنگین دارند.
مبادا آنها را بیازارید که پیل مادر از راه خواهد رسید و شما را زیر دست و پا خواهد کوفت: «اولیا، اطفال حقّاند ای پسر/ در حضور و غیب، ایشان با خبر/ غایبی مندیش از نقصانشان/ کو کشد کین از برای جانشان». (مثنوی، ابتدای دفتر سوم) انسانهای الهی را بهظاهر بیپناه میبینید، در رنج، بیپشتوانهای به صاحبان قدرت، حتی سربهزیر و در تواضع. اما آنها به مَثَل، فرزندان خداوند هستند. گمان مبر اگر نقصانی دارند یا جایگاه و منصبی ندارند، بیپناهاند.
فکر آزارشان را به سر راه مده که مادر بهخاطر آزار طفل، از شما کین خواهد کشید؛ انتقامی سخت. در مجموع درباره این شخصیت عجیب تاریخی، درباره مشتاق علیشاه، پیش از این فقط یک کتاب بود: پژوهشی از محمدعلی گلابزاده. البته پژوهشگر و مورخ بزرگ، زندهیاد باستانی پاریزی هم در مقالهای به ماجرای مشتاق اشاره کرده بود. معدودی مقالات دیگر هم دربارهاش وجود دارد. اما «مشتاق سیم آخر» نوشته حسن فاضل، تازهترین کتاب درباره اوست؛ رمانی تاریخی که نویسنده در آن تماما به تاریخ وفادار بوده و بهتازگی منتشر شده.