خلبان فانتوم بدون سلاح
روزنامه هفت صبح، علی غفوری| شاید بیشتر خوانندگان یا حداقل بخش بزرگی از آنها ندانند که یکی از شجاعترین خلبانان ایران کسی بود که همواره بر هواپیمایی سوار میشد که حتی یک گلوله یا موشک حمل نمیکرد. بهنظر عجیب میآید اما واقعی است. ایران در سالهای آخر رژیم گذشته، به یک واحد ویژه مجهز شد که از آن با نام گردان 11 شناسایی یاد میشود. این گردان، مجهز به تعدادی فانتوم و اف5 بود که تنها وسیله دفاعیشان پادهای جنگ الکترونیک و تنها ماموریتشان عکسبرداری بود.
شکلگیری گردان 11 شناسایی مستقر در مهرآباد تهران بخشی از یک قرارداد بزرگ بین آمریکا و ایران با هدف شناسایی و عکسبرداری از تجهیزات کشورهای منطقه و شوروی در راستای یک همکاری دفاعی راهبردی با آمریکا با نام مستعار ایبکس بود.خلبانان این گردان عمدتا جوان و شجاع و وطنپرست بودند و به دلیل حساسیتهای آن سالها (که اوج دوران جنگ سرد بود) فرماندهان آمریکایی ترجیح دادند که فانتومهای این گردان بدون توپ دماغه و موشک به ماموریت بروند تا در صورت به دام افتادن، ماموریت آنها منجر به جنگ با کشور رقیب نشود.
آنها در سالهای پیش از انقلاب به درجهای از مهارت رسیده بودند که در مانورهای مشترک حتی از ناو هواپیمابر آمریکایی در وسط آبهای خلیجفارس عکسبرداری میکردند و با وجود تهدید مستقیم فرماندهان آمریکایی، ماموریت را تا به آخر انجام میدادند. اما سرآمد این خلبانان کسی نبود جز سرهنگ فریدون ذوالفقاری. فرمانده شجاع گردان مذکور پس از انقلاب تا زمان شهادت. وی فروردین 1324 در محله قلهک تهران بهدنیا آمد. پدر وی نیز افسر ارتش و مردی منضبط بود.
1342 پس از دریافت دیپلم به خواست پدر برای تحصیل به اروپا رفت و حتی در رشته مهندسی برق لیسانس گرفت اما با بازگشت به ایران سرانجام حرف خود را به کرسی نشاند و وارد دانشکده خلبانی در 1346 شد.ذوالفقاری که از نظر زبان در سطحی عالی بود، بلافاصله پس از آموزشهای مقدماتی با خلبانانی نظیر محمدحسین قهستانی عازم تگزاس شد و پس از 2 سال آموزش، 1348 به تهران بازگشته و برای اف 5 انتخاب شد. در 1354 پس از 1800ساعت پرواز با اف 5 برای انجام یک دوره تخصصی برای پرواز با اف 4 شناسایی با درجه سروانی به آمریکا رفت و پس از یک دوره 6 ماهه دیگر در پایگاه شاو آمریکا خلبان ارشد شد.
هوش و استعداد زیاد در کنار جدیت در کار و وطنپرستی سبب شد تا مورد توجه افسران ارشد نیرو قرار بگیرد و اوایل سال 1357 همزمان با آغاز اعتراضهای سراسری در ایران به آمریکا اعزام شد تا بهعنوان فرمانده، دوره ببیند. وی در آذر همان سال با درجه سرگردی که همانجا به او اعطا شد به تهران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب با حکم سرهنگ محمود قیدیان (معاونت عملیات نیروی هوایی) به ریاست گردان 11 منصوب شد.
پس از پیروزی انقلاب، مسئولان که تجربه نظامی چندانی نداشتند تا مدتی به نیروهای نظامی به ویژه نیروی هوایی بیتوجه بودند اما با گذشت مدت کوتاهی پی بردند که ارتش با همه ابزارهایش نهتنها لازم بلکه ضروری است، به همین دلیل از تیرماه 1359 دو ماه قبل از جنگ توجه به ابزارهای پیشرفته ازجمله گردان 11 بیشتر شد.
با آغاز جنگ در شهریور 59 بار دیگر نام این گردان بر سر زبانها افتاد چراکه فرماندهان، احتیاج به عکسهای جدید از سرزمین عراق داشتند. آن سالها خبری از پهپاد و یا کمکهای ماهوارهای ابرقدرتها نبود و طبیعتا کشور برای تهیه عکسهای باکیفیت بسیار بالا باید روی پای خود میایستاد. ذوالفقاری آن سالها با درجه سرگردی بیشتر ماموریتها بهویژه ماموریتهای سخت را خود داوطلبانه میرفت. ازجمله عکسبرداری از بغداد و آن عکسهای معروف از کاخ صدام و مجلس عراق. قضیه از این قرار بود که:
18 مهر قرار شد عکسهای ایران از بغداد بهروز شود. عمده عکسهای ایران از خاک عراق قدیمی شده و نه مکان توپها معلوم بود و نه موشکها. نیروی هوایی میخواست به تلافی بمبارانهای تهران و شهرهای بزرگ کشور مناطق سیاسی و نظامی عراق را منهدم کند و اینکار برای کاهش تلفات، احتیاج به عکسهای روز داشت. طبق دستورالعمل فرماندهی کل، این ماموریت باید از پایگاه الرشید، کاخ صدام حسین، مجلس الوطنی، ساختمان وزارت جنگ، ساختمان حزب بعث، ستاد ارتش، کارخانه اسلحهسازی بغداد و پالایشگاه الدوره عکس گرفته میشد!
بدون هر توضیحی معلوم بود این ماموریت تقریبا ناممکن است و حتی سرهنگهای کارکشته هوایی احتمال اجرای آن را بین 15 تا 20درصد میدانستند. ذوالفقاری صبح روز 18 مهر یک داوطلب برای کمک عقب خواست و بدون آنکه این ماموریت عجیب را به کسی دیگر واگذار کند، سوار بر فانتوم آر اف 4 ای (RF4E) شد. فانتوم مذکور به 7 دوربین پیشرفته و یک پاد ضدالکترونیک مجهز شده و ذوالفقاری چه مایل بود و چه نبود باید به این پاد اعتماد میکرد.
حال آنکه میدانست حتی اگر این پاد در «گمراه کردن» یک موشک ناتوان باشد او وسط شهر بغداد اسیر دشمن ميشود. شرح عکسبرداری از بغداد خواندنی است؛ ساعت 9:30 صبح، فانتوم ذوالفقاری از پایگاه همدان کنده شده و به سمت بغداد حرکت کرد. ذوالفقاری قبل از پرواز از کمک خود حلالیت طلبید. دو خلبان با گذر از کوههای مرتفع زاگرس وارد خاک عراق شده و با گرفتن ارتفاع 500 پا به سمت بغداد حرکت کردند.
در دو مایلی بغداد ارتفاع هواپیما به 50 پا کاهش یافت. نفس در سینه دو خلبان حبس شده بود. پدافند بغداد بیدار شده و به هر سمتی شلیک میکرد اما ارتفاع بسیار پایین ذوالفقاری (معادل یک ساختمان 5 طبقه) عملا فرصت را از حریف گرفت. دجله، منطقه سبز، شمال بغداد و تمامی مناطق مهم عکسبرداری شد اما هدف اصلی هنوز مانده بود. فرمانده پدافند منطقه بغداد که از افسران باتجربه عراق بود، بعد از اینکه پی برد هواپیمای ایرانی هیچ بمبی پرتاب نکرده، پی برد که ماموریت این هواپیما متفاوت و احتمالا شناسایی باشد، پس به فرمانده پدافند پالایشگاه الدوره دستور داد که دیوار آتش تشکیل دهد.
نحوه ایجاد دیوار آتش به این شکل است که دهها توپ پدافند یک منطقه بزرگ را نشانه گرفته و با پرتاب هزاران گلوله سلاحهای با کالیبر بالا مسیر مقابل هواپیمای حریف را میبندند.کمکخلبان که تا آن لحظه سکوت رادیویی را حفظ کرده بود، بهصدا درآمد: «فرمانده، دیوار آتش». سرگرد ذوالفقاری مقابل خود یک دیوار آتش بدون روزنه دید اما او قصد نیمهتمام گذاشتن ماموریت را نداشت بهویژه که میدانست الدوره در جنوب تنها مسیر بازگشت اوست؛ چرا که برگشت به شمال مساوی بود با درگیری با رهگیرهای میگ 23 الرشید.
بنابراین با تمام توان، خود را به زمین چسباند. کمک هشدار داد: ارتفاع 30 پا! در این مرحله ذوالفقاری تنها 9 متر از زمین فاصله داشت. در 3 مایلی پالایشگاه، ذوالفقاری ارتفاع خود را به 700 پا رسانده و آنگاه مجددا دوربینها بهکار افتاد. مجددا هشدار کمک بلند شد: موشک. ذوالفقاری با گردشی آرام موشک را پشتسر گذاشت. مجددا اینبار فریاد کمک بلند شد: موشک دوم مستقیم! سرگرد باتجربه، با سرعت بالا خود را به سمت موشک کشاند و در آخرین لحظه با یک تغییر مسیر، موشک را ناکام گذاشت. آنگاه با روشن کردن پسسوزها به سمت استان واسط عراق تغییر مسیر داد. صدای کمک خلبان مجددا بلند شد: سرعت 1400کیلومتر. فاصله تا مرز 100 مایل.
این اطلاعرسانی آخر کمک نبود. دقایقی بعد اعلام کرد موشک. موشک. موشک سام 6. این موشک مخوف تقریبا هدف را از دست نمیداد. ذوالفقاری با یک گردش 180 درجهای از کنار موشک روسی رد شد اما فیوز هوشمند مجاورتی (موشکهای ضدهوایی عمدتا مجهز به سیستمی هستند که اگر از نزدیکی هدف عبور کنند و بدانند در حال از دست دادن هدف هستند به شکل اتوماتیک منفجر میشوند) با انفجاری قوی دم فانتوم را متلاشی کرد.
انفجار نهتنها به بدنه و انتهای هواپیما صدمه زد بلکه منبع سوخت خارجی و سیستم ترمز را نیز غیرقابل استفاده کرد. با نزدیک شدن اف 14ها به مرز، 2 میگ 23 پایگاه الرشید که از پی ذوالفقاری افتاده بودند، ترجیح دادند بازگردند. 20دقیقه بعد ذوالفقاری هواپیمای آسیبدیده را با زحمت فراوان در باند بر زمین نشاند و ساعتی بعد عکسهای واضحی از وضعیت پدافندی دشمن روی میز فرمانده نیروی هوایی بود.
برای دیگران
ذوالفقاری تنها برای ممانعت از مرگ همرستههای خود داوطلب نمیشد بلكه گاهی برای جلوگیری از شهادت خلبانان فانتوم سایر گردانها نیز داوطلب میشد. ازجمله آنکه لازم بود یک خلبان ورزیده امتحان کند که آیا موشکهای سام 6 عراق میتوانند در ارتفاع بالای 40هزارپا هم موثر باشند یا خیر و پاسخ به این پرسش اساسی یک طعمه گرانقیمت میخواست.
اما شاید بتوان شاهکار ذوالفقاری را در زمستان 1361 دانست؛ جاییکه داوطلب شد تا اطلاعات دقیقتری از بغداد در اختیار فرماندهان هوایی بگذارد. 40 هواپیما از 3 پایگاه هوایی آماده بمباران بغداد به تلافی حملات عراق به شهرهای بزرگ از ارتفاع بسیار بالا بودند اما فرماندهان مطمئن نبودند که آیا سام 2 آنگونه که سازندگانش ادعا میکنند تا 60 هزارپا کشنده است و یا سام 6 قابل منحرفسازی است یا خیر. بازهم ذوالفقاری داوطلب شد و گفت بگذارید من بروم و اگر موشکها تا آن ارتفاع رسیدند شما ماموریت بقیه را لغو کنید.
6 بهمن همان سال ذوالفقاری کابین عقب خود ستوان مددی که از افسران جوان و شجاع گردان شناسایی بود را انتخاب کرده و (وی داوطلب شده بود) از مهرآباد تیکاف کرد. در مرز آنها سوختگیری کرده و از استان دیالی وارد خاک عراق شدند. تجربه تلخ سرهنگ دوران و سرگرد محمود اسکندری پیش چشم آنها بود. این دو نفر از بهترینهای فانتوم، 7 ماه قبل اسیر انبوه موشک و توپ شده بودند.
در 30 مایلی بغداد ذوالفقاری ارتفاع خود را به 30 هزارپا رسانده و از شمال وارد بغداد شد. ابتدا دشمن دهها موشک سام 2 شلیک کرد که مددی با غلاف الکترونیکی همه را منحرف کرد اما در ادامه سام 6، کمک را غافلگیر کرد. فریاد مددی بلند شد: سام 6! اختلال الکترونیکی جواب نداد و موشکهای سام 6 از چند جهت در حال نزدیک شدن بودند که ذوالفقاری با قبول یک جی سنگین یکی از آنها را رد کرده و برای 40 هزار پا، اوج گرفت.
در کمال ناباوری دو خلبان، در ارتفاع 35 هزار پایی، سام 6ها یکی پس از دیگری منفجر شدند. معلوم بود که توان ادامه را در ارتفاع بسیار بالا ندارند. بلافاصله ذوالفقاری به مهرآباد بازگشت و به فرماندهی گزارش داد که هیچ موشک روسی قادر به انهدام هدف در بالای 35 هزار پا نیست. بلافاصله تایگرها از ماموریت به دلایل فنی کنار گذاشته شدند و فانتومها برای بمباران اهداف غیرنظامی بلند شدند. آن روز بمباران بهخوبی پیش رفت.
شهادت
سرهنگ هوشنگ صدیق فرمانده نیروی هوایی وقت اصولا مخالف پرواز ذوالفقاری بود و استدلالش نیز این بود که چنین فردی نباید بهراحتی از دست برود. آموزشهای متعدد و متنوعی که او در ایران و آمریکا دیده بود، ارزشمندتر از آن بود که از فریدون برای پروازهای تکفروندی استفاده شود. بهویژه آنکه سرهنگ تمام نیز شده و مطابق دستورالعملها تا حد ممکن نباید چنین خلبانانی به ماموریتهای برونمرزی اعزام میشدند.
اما آنسوی میدان شرایط نیز مدام سختتر میشد. هرچه به سالهای آخر جنگ نزدیک میشدیم توان هوایی عراق افزایش مییافت. در اواخر سالهای جنگ عراق نهتنها به خلبانانی با انگیزه دستیافته بود بلکه به سطحی از اطلاعات نظامی رسید که میتوانست صدای خلبانان را شناسایی کرده و لحظه به لحظه آنها را رصد کند. 10خرداد 1365دستوری به ستاد نیروی هوایی رسید مبنی بر عکسبرداری از مواضع دشمن در غرب اهواز و داخل خاک عراق.
سرهنگ ذوالفقاری هرچه فکر کرد نتوانست این ماموریت را به جوانترها بدهد. منطقه مورد نظر مملو از پدافندهای موشکی و زیر نظر نیروی هوایی عراق بود مضافا اینکه تمام گزارشها نشان میداد که پایگاه کوت ممکن است در ابتدای ورود جنگندههای ایرانی غافلگیر شود اما در خروج اصلا اجازه عبور به مهمانان ناخوانده را نمیدهد. اصولا دستور عکسبرداری هوایی دیگر اشتباه بود اما ذوالفقاری برای آنکه ثابت کند مسئله ترس نیست بلکه دستور اشتباه است، شخصا داوطلب شد.
او با چهرهای مغموم بهدنبال داوطلب رفت. سروان محمدرضا نوروزی اعلام آمادگی کرد. سرهنگ صدیق فرمانده وقت نیرو با مخالفت شدید به ذوالفقاری گفت تو نباید بروی. ذوالفقاری با اشاره به دستور ستاد با بیحوصلگی گفت یکی باید برود و آن شخص را من انتخاب میکنم. صدیق که میدانست از دست رفتن مردی مانند ذوالفقاری ضربه بزرگی به روحیه خلبانان است به سرعت به سراغ حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی که آن زمان جانشین فرمانده کل قوا در جنگ بود، رفت تا با یک دستور اگر شده حتی ذوالفقاری را بازداشت موقت کند.
اما در حالیکه فعالیتهای او به نتیجه رسیده بود، به او گفتند فریدون ایران تیکاف کرد. پس از این، همهچیز شبیه ماموریت دوران و اسکندری پیش رفت. ابتدا فرماندهی اطلاعات و شناسایی ارتش متوجه لو رفتن ماموریت شد و در ادامه تمام رادارهای پیش اخطار حرکت دهها هواگرد دشمن را گزارش دادند. اولین اخطار را رادار سوباشی همدان داد.
آن روز ظرف 5 دقیقه ذوالفقاری با اف 4 بدون سلاح توسط 6 میراژ محاصره شد و اگرچه تقریبا تمامی میراژها را میدید اما قادر به برخورد موثر با آنها نبود و بهرغم مانورهای پیدرپی اسیر موشکهای فانسوی شد. اتفاقا این عملیات بهگونهای بود که هم مسئولان رادار ایران و هم عراق و هم خود خلبان همگی لحظه به لحظه آن را زنده میدیدند و آخر داستان اینگونه تمام شد که متصدی رادار ایران که هیجانزده شده بود، خلاف مقررات اسم خلبان را بهزبان آورد و گفت:
ذوالفقاری میراژ چهارم درست روبهروی توست. هواپیمای ذوالفقاری در آن زمان بیش از 1500کیلومتر سرعت داشت و موشک ماترا530 فرانسوی نیز با دوبرابر این سرعت به سمت او میآمد و طبیعتا در چند صدم ثانیه فرصتی برای عکسالعمل نماند. جالب اینکه او آنقدر خلبان قوی و چیرهدستی بود که با آن شرایط بازهم هواپیما را در خاک عراق نشاند اما شدت جراحات وارده به او و زمین ناهموار جنوب عراق جان او را گرفت.
ضربات وارده به هواپیما آنقدر زیاد بود (ممکن است اجکت هم شده باشد) که مرحوم نوروزی حدود 2ثانیه قبل از توقف هواپیما به بیرون پرتاب شده و شهید میشود. با توجه به اهمیت این دو مرد برای ارتش، یک تیم حرفهای شناسایی با کمک افسران لشکر اهواز و نیروی هوایی تشکیل شده و با نفوذ به خاک دشمن پیکر هر دو شهید را بازمیگردانند. بعدها با یک عملیات پیچیده اف 4 شناسایی نیز بازگردانده میشود.