خرمشهر... خرمشهر عزیز
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اولین بار که بالاخره سوار هواپیما شدم ۶ ساله بودم. از خرمشهر به سمت تهران. اما سرنوشت این گونه بود که خاطره اولین پرواز من چیز گند و وحشتناکی ازآب دربیاید. هواپیمایی که با آن به سمت تهران آمدیم هیچ شباهتی به هواپیماهای لوکس فیلمها و عکسها نداشت.
یک سی ۱۳۰ نظامی بود با دو ردیف نیمکت فلزی در دوسوی دالان هواپیما. از همان مدلهایی که چتربازها مینشینند و آماده پریدن به بیرون میشوند. نمیدانم چطور شد که تصمیم گرفتیم با هواپیما برگردیم. آن سالها سوار هواپیما شدن برای اکثریت قریب به اتفاق مردم دور از دسترس بود.
در آن سالها - ۵۵ و ۵۶ ،خاله بزرگم در خرمشهر بود. همسرش افسر نیروی دریایی بود و خانه ویلایی قشنگی در محله کوهک خرمشهر داشتند. مسیر تهران به خرمشهر را با قطار میرفتیم. از آن کوپههای شش نفره و دلهره خوابیدن در جای چمدانها ( آن سالها همه یک خاطره از افتادن همسفرشان از آن بالا به روی بقیه داشتند).
سفر به خرمشهر پر از خاطرات خوب بود. بهخصوص قسمت بلم سواری روی کارون و طی کردن فاصله تا آبادان. آبادان پر از رنگ و موسیقی. بگذریم. نمیدانم چه شد که دربازگشت آن سفر قرار شد با هواپیما برگردیم. من و مادرم. داخل هواپیما ده دوازده نفر دیگر هم نشسته بودند. عموما از خانوادههای افسران نیرو دریایی.
و خب پرواز با آن هواپیمای نظامی خشک که فکر کنم حدود دو ساعت به طول انجامید همراه شد با حالت تهوع و سرگیجه و کیسههای کاغذی و وحشت از سقوط که تا لحظه نشستن روی باند فرودگاه مهرآباد ادامه داشت. و این آخرین خاطره من از خرمشهر بود. اما آنقدر دوست داشتنی و زیبا که وقتی چند سال بعد در قالب یک شاگرد مدرسه راهنمایی خبر سقوط خرمشهر را خواندم از غمگینترین روزهای عمرم بود و روز آزادیاش از شادترین دقایق زندگیام.
در این سالهای اخیر شجاعت سفر به خرمشهر را نداشتهام. تا شوشتر و شوش و اهواز رفتم اما نتوانستم خودم را راضی کنم که به خرمشهر بروم. آنقدر که آن خاطرات برایم عزیز هستند. و خب بد نیست بدانید که دومین تجربه هواپیما سواری من به عنوان یک شهروند معمولی معمولی مربوط به ۱۹ سال بعد شد. وقتی از تهران تارشت را با هواپیما پریدیم. در سال ۱۳۷۵٫