تکنگاری/ چالش دوری از رفقای عزیز و نجیب سلمانی
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی| چالش سلمانی در این روزها به اوجش رسیده و بعد از روزهای کرونا باید تقدیر ویژه از این حرفه به عمل آید چون خودم تا دیروز اگر سر تکان میدادم، پشتموها شروع میکردند به تکان خوردن. راستش جرأت هم ندارم خودم موی سرم را اصلاح کنم.میدانید؟ شبیه این است بزنی پس کله خودت و بعد برگردی بگویی «کی بود؟»
برای همین گفتم میروم سراغ همسایه روبهرویی و خیلی شیک و جنتلمن بهش میگویم مشتری قبول میکند یا نه؟ دختری بیست و هفت هشت ساله است و فوق فوقش میگوید نه. اما شال و کلاه که کردم بروم، کمی مردد شدم. به هر حال جز یک سلامِ گاه و بیگاهِ راهپلهای، صنمی با هم نداریم و چندان خوشایند نبود.
برای همین گفتم اصلا میروم توی گروه واتساپی همسایهها و داخل خصوصی برایش مسیج میگذارم منتها ترس برم داشت فردا نشان زن دهنلق مدیر ساختمان بدهد؛ یک کلاغ چهل کلاغ میکنند و تا بیایم به خودم بجنبم، چو میافتد توی محل که قصد داشتهام شبانه به دختری تنها و بیپناه هجوم ببرم! بعد گفتم اصلا با تیپ رسمی و مبادی آداب میروم در خانهشان.
در میزنم، گلویم را صاف میکنم، میگویم:«عذر تقصیر دارم بانو؛ برای اصلاحات خدمت رسیدم!» و شبیه فیلمی کلاسیک، کراواتم را زیر یقه محکم کنم؟! یا از زیر در خانهاش و در پسزمینه آهنگ شرلوک هولمز پخش کنم؟! اصلا گفتم بیخیال و ندار برخورد کنم؛ دستم را بگذارم کنار درگاهی و تا باز کرد هرهرکنان بگویم: «بابا دمت گرم! کجایی تو خانم؟ این بر و روی ما پکید!» و زنجیر دور دستم بچرخانم؟!
خوشمزه و نمکپاش برگزار کنم بگویم: «خخخ…. هر چی هم اصرار کنی نمیآم تو. همینجا، پادری، یه قیچی میگیری پشتش؟» بعد به پشت برگردم منتظر بمانم؟! اصلا جدی و عصبی میروم در میکوبم بگویم: «تکلیف منو روشن کن! میزنی بزن، نمیزنی به جهنم!» و دودِ سر تپانچه را فوت کنم؟!
اینقدر فکر و خیال چرخید توی مخم که قبل از هر تصمیمی دیدم ماشین اصلاح را برداشتهام رفتهام توی حمام و از ته تراشیدهام؛ از ته! چند ساعت بعد وقتی داشتم با مادرم چت تصویری میکردم گفت: «خیلی هم بد نشده یاسر!»
گفتم: «واقعا؟» مادرم گفت: «آره بابا. عکس بگیر بذارم تو گروهمون!» گفتم: «گروه چی؟» گفت: «همه میشناسنت بابا اونجا. گروه دوستهامونه.» با مکث و تعلل پرسیدم: «چطور؟» همانطور که مابقی خانواده را صدا میکرد مرا نشانشان بدهد گفت: «بفرست، بفرست!» گفتم: «چرا آخه؟» گفت: «بخندیم!»