کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۴۸۹۷۵
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| در جستجوی زمان از دست رفته!

تک‌نگاری| در جستجوی زمان از دست رفته!

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: ‌ شانزده سال پیش بود که در مسابقات موغام (موسیقی سنتی آذربایجان) که در رده سنی زیر ۳۰ سال و جهت شناسایی استعدادهای نوجوان و جوان در بالاترین سطح ممکن و با پخش مستقیم تلویزیونی برگزار می‌شد، پسرکی ۷- ۸ ساله به اسم «علم‌الدین ابراهیموف» غوغا می‌کرد و هر هفته با سورپرایز کردن هیات داوران متشکل از بزرگترین خوانندگان آذربایجان از‌جمله آقاخان عبدالله‌یف، علی‌بابا محمد‌اف و عارف بابایف بیشترین امتیازات ممکن را به‌خود اختصاص داده

و در پایان با فاصله بسیار از سایر رقبا، مقام نخست مسابقات را در حالی به خود اختصاص داد که تمام رقیبانش از نظر سنی و تجربی بالاتر از او بودند ولی او چنان صدای پخته و تحریرهای عالی و زنگوله‌های شنیدنی داشت که موسیقیدانی به سخت‌گیری «علی‌بابا» او را با «خان‌ شوشنسکی» بزرگترین و مهم‌ترین خواننده آواز آذربایجان مقایسه می‌کرد که در فیلم «مشدی‌عباد» در طی فقط دو دقیقه، ۳ دستگاه کامل موسیقی را شروع و به پایان می‌رساند.

تک‌تک داوران و تماشاگران میلیونی آن مسابقات در کنار تحسین‌های تمام‌نشدنی از نعمت خدادادی‌اش، آرزو می‌کردند که ای‌کاش این صدا به هنگام نوجوانی و بلوغ نابود نشود و موسیقی آذربایجان از این صدای ملکوتی محروم نگردد و استاد «عارف» از مادر علم‌الدین درخواست می‌کرد که برایش مرتب اسپند دود کند تا چشم نخورد. کودکی که در این سن و سال این چنین مسلط به زیر و بم آواز شده و به هر تصنیف و آواز مکرر خوانده شده قدیمی، رنگ و روح جدیدی می‌بخشد.

تابستان همان سال كه «علم‌الدین» در اوج محبوبیت در ذهن هنردوستان آذربایجانی قرار داشت، تهیه‌کننده‌ای زرنگ با شامه اقتصادی قوی رفته بود باکو و خانواده علم‌الدین را ترغیب کرده بود که کل تابستان را در «سرعین» بگذرانند و با قراردادی چرب و نرم آنها را به ایران کشانده و در هتلی اسکان داده بود و هر شب در سالن اجتماعات هتل کنسرت علم‌الدین -نابغه خردسال موسیقی آذربایجان- را برپا می‌کرد تا تماشاگران عاشق با ابتیاع بلیت‌های گران‌قیمت هم این کودک خوش‌الحان را از نزدیک ببینند و هم ساعتی مهمان صدایش باشند.

هنوز صدای علم‌الدین تغییر نیافته بود ولی به‌وضوح آن دقت و ظرافت را که در طول مسابقات داشت از دست داده بود و فقط در جهت ارضای ذهن کنجکاو مخاطب، دو سه تصنیف خواند و چند تحریر زد و تمام! آشکارا نشانه‌های خستگی روحی و روانی کودکی که کودکی نکرده و بهترین سال‌های عمرش را به‌جای بازی و شلوغ‌کاری در آموختن، تمرین مداوم و اجرای موسیقی و رعایت آداب خوانندگی و عکس گرفتن‌های متوالی با علاقه‌مندانش می‌گذراند را می‌شد در چهره‌اش خواند. یکی دو سال بعد هم که استخوانی ترکاند و بزرگ شد و حتماً صدایش هم از بین رفت که دیگر هیچکس سراغی از او نمی‌گیرد و هیچکس نمی‌داند کجاست و چگونه روزگار می‌گذراند!

دو: گروه سرود آباده فارس در روزگاری که حضور در گروه سرود مدارس یکی از مهم‌ترین کنش‌های فرهنگی هنری یک دانش‌آموز بود، یک‌دفعه مثل ستاره‌ای درخشید و تمام تلویزیون را تسخیر کرد و سرود غم‌انگیز و هم‌راستا با فضای زمانه «مادر برام قصه بگو!» هر روز به کرات نه‌تنها از برنامه کودک و نوجوان تلویزیون که حتی در برنامه پرمخاطبی چون «جُنگ هفته» که آیتم‌های نمایشی طنز بود و در تالار وحدت برگزار می‌شد و بعد از ضبط تلویزیونی عصرهای جمعه بعد از پخش فیلم سینمایی روی آنتن می‌رفت، هم شاهدش بودیم.

تک‌خوان گروه نوجوانی عینکی بود به اسم محمد‌حسین توکل که گروهشان در مسابقات سرود مدارس سراسر کشور به مقام اول رسیده بود و حتی تا جماران و به حضور بنیانگذار انقلاب هم رسیده و در مقابل چشمانش سرود اجرا کرده بودند تا نخستین اجرای زنده یک گروه موسیقایی در آن محل ثبت شود و بعدها به‌عنوان مدرکی معتبر، دال بر حرمت نداشتن موسیقی در اسلام از آن استفاده شود.

آن روزها مسابقات سرود بین مدارس به‌صورت مرتب و در سطح کیفی خوبی برگزار می‌شد و امور تربیتی ادارات آموزش و پرورش موظف بودند بعد از برگزاری مسابقات در سطح شهرستان، گروه برگزیده را به مسابقات استانی اعزام کنند تا در بین مدارس برگزیده شهرهای مختلف مسابقات برگزار شده و شهر برگزیده به‌عنوان نماینده استان در مسابقات کشوری که همه ساله در اردوگاه میرزا کوچک‌خان رامسر برگزار می‌شد اعزام شوند

و گروه آباده فارس هم بعد از طی چنین مسیر طولانی توانسته بود در سطح ایران برگزیده شود و سال بعد هم برای تشویق دوباره به اردوگاه رامسر اعزام شده بودند تا پسر‌عمویم بعدها یکی از مهم‌ترین خاطراتش را دیدن همین تک‌خوان، در سلف‌سرویس اردوگاه عنوان کند که مشغول کمک به تقسیم غذا به دانش‌آموزان بوده است.

سه: سریال «در خانه» که در یکی از تابستان‌های دهه ۶۰ پخش می‌شد سه تا نوجوان شلوغ و تودل برو داشت که فقط یکی از آنها بعدها هم در حوزه هنر فعالیت کرد. بابک بادکوبه که نقش پسر اکبر عبدی را بازی می‌کرد و شباهت زیادی هم به کودکی‌های عبدی داشت صبح تا شب توی حیاط عزیز خانم با بچه‌های دیگر شلوغ‌بازی می‌کرد تا روزی چند دفعه پدرش بر بالای دیوار بیاید و بعد از گفتن «با اجازه صاحبخونه»، از آنجا بر سرش فریاد بزند و بگوید که تو مگر خودت خانه و زندگی نداری که صبح تا شب اینجا پلاس هستی! شهلا ریاحی و رویا افشار در آن سریال مهربان‌ترین زنان دنیا بودند و بابک بادکوبه هم که بعدها مجری تلویزیون شد و کماکان آن ملاحت کودکانه‌اش را می‌شد از چهره‌اش خواند.

چهار: شاید شبیه‌ترین فرد به کودکی و نوجوانی خودمان مجید بود که مهدی باقر‌بیگی نقش آن را بازی می‌کرد و به دلیل طولانی بودن سریال قصه‌های مجید و بعدها ساخت دو فیلم سینمایی با محوریت مجید توانسته بود به خلوت‌مان راه یابد و در تمام آرمانگرایی‌ها و بلند‌پروازی‌های کودکانه مجید و جدی نگرفته شدنش توسط اطرافیان و تلاش و کوشش و سرتقی خاصی که در وجودش نهفته بود تک‌تک خودمان را می‌دیدیم که در جنگی تمام‌عیار با سرنوشت محتوم، نابرابرانه روبه‌روی هم قرار گرفته

و می‌خواستیم به هر قیمتی شده از آن فضای تنگ و قفس‌مانند که آدم‌ها را شبیه همدیگر بار می‌آورد و تکثیر می‌کرد فرار کنیم و به قصد اصلاح جهان به هر خس و خاشاکی که شده دست می‌زدیم و حتی گاه مشكلي بزرگ و کوچک هم بار می‌آوردیم و زمین خورده و زخمی و زیلی و حتی تحقیر شده دوباره برخاسته و از صفر شروع می‌کردیم.

مجید همه ما بود. مشتی نمونه‌ از خروارها کودکان بی‌بضاعت و بی‌‌امکانات شهرهای دور که کسی باورشان نداشت و همه از صبح تا شب توی سرشان می‌زدند و در گوششان آوای اشتباهی بودنشان را سر می‌دادند ولی مجید به همان چاپ عکس کوچک سیاه و سفید و شعری کوتاه در مجله‌ای راضی بود و فکر می‌کرد که تمام قلل جهان را فتح کرده است. مجید تاثیر بسزایی در کودکی ما داشت و نترسیدن از شکست را به ما یاد داد و اینکه می‌شود بر‌خلاف جریان آب شنا کرد!

پنج: آرش نادی در خانه سبز نقش علی کوچولو را ایفا می‌کرد که البته با علی کوچولوی دهه ۶۰ که امید آهنگر نقشش را بازی می‌کرد تومنی صنار متفاوت بود. علی کوچولوی خانه سبز یک آدم بزرگ بود که هنوز جسمش به‌اندازه کافی رشد نکرده بود ولی دریای عقل بود و از نوای غم‌انگیز زندگی مادر جوان مطلقه‌اش به خوبی خبردار شده و او را تشویق به ازدواج مجدد می‌کرد و حتی معلم مدرسه‌اش را برای این کار در نظر گرفته و ترغیب می‌کرد و خود مقدمات کار را فراهم می‌نمود.

همچنان که با تمام علاقه‌ای که به پدر خود داشت گول زرق و برق و مادیات و محبت‌های آنی و یکی دوروزه‌اش را نمی‌خورد و به جدایی از مادرش تن نمی‌داد تا بقیه عمر را با پدرش بگذراند. او امتداد طبیعی مسیر صباحی‌ها بود که از صباحی بزرگ شروع و با رضا (خسرو شکیبایی) و فرید (رامبد جوان) ادامه یافته و به علی کوچولوی دوست‌داشتنی می‌رسید. او با آن چهره بانمک و دستی که زیر چانه‌اش می‌گذاشت تا ادای فکر کردن را در بیاورد به شدت خواستنی می‌شد و به تنهایی یکی از جذابیت‌های سریال ماندگار خانه سبز بود.

شش: و برادران احمدپور در خانه دوست کجاست، عدنان عفراوی در باشو غریبه کوچک، امیروی سازدهنی و دونده که انگار کودکی‌های شخص شخیص امیر نادری بود که بعدها تعریف می‌کرد در جوانی در تهران گاهی شب‌ها در فرودگاه می‌خوابید چون جایی برای خوابیدن نداشت!

کدخبر: ۵۴۸۹۷۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر