تکنگاری| داش میتی و کلانتر
روزنامه هفت صبح، مهدی افخمی| حسین کلانتر را 10سال پیش گمانم در یکی از کوچههای امامزاده یحیی دیدم. بازیاش را در فیلم تیکتاک محمدعلی طالبی و گرفتن ساعت جلوی گوشش توی کلاس مدرسه یا زمانی که زنی، کاملا با چادر سیاه گردی صورتش را پوشانده و دستش را از زیر چادر گرفته بود و در کوچه میکشید و توی فیلم یا در واقعیت مادرش بود را یادم است. بهخاطر فرم صورت و بزرگی دماغ و کوچکی لب و چانه و قد کوتاه!
زمانی هم که جوان بود در متهم گریخت حین رد شدن از کنار مغازه هاشم اگزوز با دوچرخه به زمین میخورد و مینشیند پای بساط آبدوغخیار که مباد سرد نشود و از تو جیبش مقداری نعنا درمیآورد و در کاسه غذا میریزد و قاشق میافتد توی ظرف و دستش را فرو میکند در غذا! اسمش هم فضلالله است.
غیر از کلانتر یکی دو جین بازیگر نوجوان بودند که در سریالهای فریدون حسنپور بازی میکردند و آن زمان هم که خانواده ما منبع دیگری جز تلویزیون نداشت مینشستیم همه این درامهای مشق کارگردانی استاد را نگاه میکردیم. یکی هم همین آقای مهدی بوستانپرور بود که زیادی ابعاد داشت و برای اینکه تپل بود دست به کارهای محیرالعقولی در مدرسه ميزد تا تحویلش بگیرند.
او حالا انگار رستگار شده است و دستیاری و کارگردانی میکند و چند نقش کوتاه هم برای حسنپور بازی کرده است. حسین عابدینی هم با لهجه خاص آذری همیشه توی ذهن من مانده است. از آن دعوایی که با مهرالله دوستش در فیلم پدر مجیدی کرد تا بچههای مدرسه همت! توی عکس ویکیپدیا دماغش سربالاست و نمایندگی بیمه در کرج و نزدیک 2000 فالوئر دارد.
بیوک قهرمان تپه در پستهای اینستاگرامش بعد از 25 سال رفته سر صحنه بچههای مدرسه همت و خاطراتش را از روزهای فیلمبرداری زنده میکند. اما یگانه بازیگر نوجوانی که با این کلیدواژه توی ذهنم میآید حسین سلیمانی در مهر مادری کمال تبریزی است. آن غیرتی که در دفاع از مربیاش در کانون داشت و آن نگاههای سردرگم فاطمه معتمدآریا و آن لباسهای دخترانه که بعد از حمام پوشید و آن کلمه مامان گفتن از زبان او خاطرهانگیزترین فیلم برای من است.
آن تپل دوستداشتنی که شیشههای میوهفروشی جمشید اسماعیلخانی را پایین آورد، با این لاغر متشخص اتوکشیده فرسنگها فاصله دارد. ده سال پیش توی اکانت فیسبوکش گمانم بهش گفتم چقدر آن فیلم را دوست دارم. او هم بهنظرم عاقبت بخیر شد. اگر کارگردانهای سینمای ایران که با کودکان کار کردهاند را بهعنوان پدر در نظر بگیریم از استاد همه آنها که کیارستمی بوده است تا مجیدی و طالبی و پناهی و حسنپور
و البته بیضایی همه انگار پدران مستبدی بودند که بازیگر نوجوان را تنها برای فیلمهایشان میخواستند و بعد در حالیکه آنها را هم از پدر و مادرشان و دوستها و مدرسهشان جدا کرده بودند و به محیط سینما پیوند زده بودند، بعد از اتمام فیلمبرداری از محیط سینمایی جدایشان کردند و تنهایشان گذاشتند و گذاشتند در آن فاصله دست و پا بزنند شاید جایی در سینما پیدا کنند که اکثرشان عطایش را به لقایش بخشیدند.
کمال تبریزی اما انگار پدر خوب داستان بوده است و با مهر و عطوفت راه درست را به بازیگران نوجوانش نشان داده است. از این میان شاید مهدی باقربیگی با همان تکنقش مجید به قله رسید و همانجا ماند و بقیه هم خوششانس بودند که با همان کارگردان قدیمی دوران کودکی و نوجوانیشان کار کردهاند.