کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۰۱۸۶
تاریخ خبر:

بازنشستگی| پلاتین در مغز استخوان ران

بازنشستگی| پلاتین در مغز استخوان ران

روزنامه هفت صبح، مهدی افخمی| احتمالاً بازنشستگی در تصورات من چیزی شبیه یک کلبه جنگلی به همراه یک ماشین چهارچرخ متحرک در ییلاق یکی از روستاهای خوش آب‌وهوای شمال می‌گذرد که صبح‌ها زیر پایم اقیانوسی از ابر است و فقط صداهای جنگل و پرنده‌هاست یا شاید هم یک دهکده ساحلی و کلبه‌ای کنار آب که در کنار آلونکم صندلی گذاشتم و مشغول تماشای پری‌رویان هنگام شنا هستم و آب جو می‌نوشم و به جوانی و کارهای کرده و ناکرده فکر می‌کنم.

اما از همین حالا واقعیت را می‌دانم. محمد پورصبران سال 95 بازنشسته شده است. شش ماه قبلش در یکی از مراکز استانی صدا‌و‌سیما مدیر شده بود و تازه فهمیده بود مدیران چه حقوقی دریافت می‌کنند، اما از بد حادثه همسرش دچار بیماری کلیوی می‌شود و او همه دار و ندارش را می‌فروشد و حالا همچون من برای تامین کسری بودجه خانوار هفته‌ای ۴ یا 5 بار شیفت شب می‌ایستد.

او خودش گله‌ای ندارد، اما کیست که نداد و با خودش نگوید این شرایط اسفناک است و یا چرا پدر خودم را نگویم که بعد از 20سال بیمه ریختن و در سن 64سالگی بازنشسته شدن، هنوز صبح‌های زود از خواب پا می‌شود و از خانه‌مان که همان حاشیه شهر است، دوباره سوار ماشین می‌شود و به خارج شهر می‌رود و راننده کمپرسی یک شرکت راهسازی است و هنوز در یک خانه 80متری در پایین شهر زندگی می‌کند و ماشینی از خودش ندارد.

اینها البته همین الان هستند که به گواه خود آقایان وضعیت صندوق‌های بازنشستگی خوب است. نوبت به ما که برسد به قول صفحات اجتماعی سواد مالی مثل تومان و یا اکوتوپیا احتمالا حقوق بازنشستگی کفاف یک هفته زندگی ما را نمی‌دهد و از الان باید طلا و دلار ذخیره کرد اگر بتوانید! قاعده وقتی جیک‌جیک مستونت بود فکر زمستونت بود اینجا بالکل هیچ است چونکه همش زمستان است.

لختی بیایید از این واقعیت جنون‌آمیز فاصله بگیریم و فکر کنیم بازنشستگی ما در باغی پر از درخت پر از میوه و رودی پرآب در کنارش و تختی با یک قالیچه خرسی است که روی آن سماوری زغالی گذاشتی در حال گذار است. نوه‌ات آخر هفته به باغ می‌آید و می‌پرد توی استخر باغ و تو هر روز صبح با صدای خروسی بیدار می‌شوی و بعد از سبزی‌های باغچه‌ات می‌چینی و به همراه قالبی پنیر سر سفره می‌گذاری و به این فکر می‌کنی این هفته از سال کجا برای سفر کردن بهتر است.

کمی از ویلای دنج‌ات در احمدآباد دماوند دل می‌کنی و به دوستانت در پاریس یا لندن سر می‌زنی یا شاید هم می‌روی مشهد و سری به مرده‌هایت می‌زنی! ز هی خیال باطل! تا آخر شاید خانه به‌دوشی و 35 سال باید صبح‌ها ساعت6 از خواب پا بشوی و به سرکار بروی آن هم با موتور چراکه ترافیک بیداد می‌کند و وسایل نقلیه عمومی هم به لعنت خدا نمی‌ارزد و تو قیافه‌ات بیشتر به یک سرباز ریش سفید می‌خورد که مملو از مریضی‌ها و مرض‌هاست.

از کمر درد و تنگی نفس گرفته تا اگر هم با موتور زنده ماندی چند جای شکسته و میله‌های پلاتین توی مغز استخوان رانت و باز هم خدا رو شکر می‌کنی که از این بدتر نشد. تو کار داری و می‌توانی اجاره خانه بدهی و یک کار دوم هم داری که شب‌ها می‌روی و می‌توانی باهاش روغن و برنج بخری! و هر روز خدا خدا می‌کنی که تمام شود و تمام شد! همین!

کدخبر: ۵۵۰۱۸۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر