کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۰۱۶۸
تاریخ خبر:

بازنشستگی| ‌بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین؛ نداریم!

بازنشستگی| ‌بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین؛ نداریم!

روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| سوژه، بازنشستگی است. رویای شما در دوران بازنشستگی. آمال و آرزوهای‌تان وقتی قرار نیست صبح زود از خواب بیدار شوید و از زندگی کارمندی فاصله گرفته‌اید. واقعیت اينكه درباره بازنشستگی در حوزه روزنامه‌نگاری، نمی‌توانم چندان نظری بدهم. جز چند روزنامه‌نگار روزنامه دولتی که توانسته‌اند به مرحله بازنشستگی برسند از دیگران اطلاعاتی ندارم.

چون همیشه در بین خودمان گفته‌ایم مگر روزنامه‌نگار هم بازنشسته می‌شود؟! تازه فکرش را بکنید روزنامه‌نگاری جزو مشاغل سخت به‌حساب می‌آید اما کدام‌مان توانسته‌ایم بیمه مستقیم روزنامه‌نگاری بشویم که سر بیست سال بازنشسته شویم. تازه به‌قدری از روزنامه‌های مختلف بیمه‌های‌مان رد نشده که کسی حال و حوصله شکایت و شکایت‌کشی ندارد.

فکرش را بکنید اگر بیمه‌هایم سروقت رد شده بود پنج سال دیگر رویای شیرین بازنشستگی را بغل می‌زدم. البته تاکید کنم روزنامه‌نگاری که بازنشستگی ندارد. بگذریم. اما درباره شیرینی دوران بازنشستگی که می‌خواهم چطور بگذرد؟ البته باز هم تاکید کنم با این وضعی که در قانون و مجلس درباره بازنشستگی پیش می‌روند طبعا رویاهای ما هم دورتر خواهند ایستاد. اما من رویایم این است که عشق سفرناک بودنم را گسترش بدهم.

همیشه گفته‌ام آخرش هرچه دارم می‌فروشم یک ون می‌خرم و می‌زنم به دل جاده! یک بار چند سال قبل هم تا پای تحقق این رویا رفتم اما محقق نشد. در دورانی که دیگر قرار نیست اخبار قتل و خودرو و… را پیگیری کنم، عشقم این است بزنم به دل جاده. یک بار چند وقت قبل به قدری خسته بودم که در نت گوشی برای خودم نوشتم. دلم سفر می‌خواهد. شاید باید بهتر بگویم دلم همسفر می‌خواهد.

همسفری بی‌چرا. برایت تصمیم بگیرد و بدون حرفِ پیش تو را سوار کند و ببرد بگذارد کنار سی و سه پل و بگوید بنشین از غروب زاینده‌رود دیوانه شو. دوباره برایت تصمیم بگیرد و تو را بگذارد جلوی مسجد شیخ لطف‌الله و بگوید حاجت روا. صبح راه بیفتید و عصر در باغ ارم یا قوام بنشاندت و سیگاری دستت بدهد دود کنی و هی بگویی خوشا شیراز و وصف بی‌مثالش.

دلم همسفر می‌خواهد. همسفری که کوله را بردارد و برویم این ایران را بگردیم و تنها حرفِ مشترک جاده باشد و سکوت و دود سیگارهای افروخته در فاصله‌ هر آهنگ. فقط پایه‌ سفر باشید و آنقدر بروید و بروید که به قول شمس لنگرودی بگویی: «از سفر باز می‌گردم و سفر از من باز نمی‌گردد…»

خلاصه اگر روزی بازنشسته شدم و دیدید یک روزنامه‌نگار، سفرنامه‌اش را می‌نویسد خودم هستم اگرچه رویایی است دیر و دور. ولی اگر روزی نتوانستم ون را بخرم و راهی سفر بشوم حتما در دوران بازنشستگی، یک مغازه عطرفروشی باز می‌کنم. سرمایه‌اش؟ ما به آینده و چند و چون ماجرا، کار نداریم فعلا در رویای بازنشستگی به سر می‌بریم چون در واقعیت خودم هم باورم نمی‌شود قرار است با این آلودگی هوا و روزگار و چه و چه به سن بازنشستگی برسم.

یا اصلا یک روزی بتوانم از دنیای خبر خداحافظی کنم. اما رویا که ایراد ندارد خانم جان! در رویای بازنشستگی اگر ون نخرم حتما عطرفروشی باز می‌کنم. غرق می‌شوم در بوی خوش عطرهای نیش و تند و شیرین و کلاسیک. مشتری که می‌آید اول از علایق و سلیقه و تیپش می‌پرسم بعد پیشنهاد می‌دهم از لانکوم عطر بگیر یا کرید اونتوس.

اهل بوی شیرین هستید یا تلخ؟ از دنیای عطرها بهتر نداریم که در دوران بازنشستگی در عطر خوش غرق شوید. خلاصه همه این سطور را خواندید؟ اما امید چندانی به بازنشستگی آسان ندارم و گذشت آن دورانی که شاعر می‌سرود: «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین…»

کدخبر: ۵۵۰۱۶۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر