اجارهنشینها| صاحبخانه بد آدم را صاحبِ خانه میکند
روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی | یک: پدربزرگم معتقد بود «صاحبخانه بد آدم را صاحب خانه میکند!» و در تمام خانه خریدنهای اطرافیان و اقوام و دوستان دنبال یک صاحب خانه بد میگشت. نمیدانم این نظریه فرهنگی- اقتصادی را از کجا یاد گرفته بود، چون خودش که نه سواد آنچنانی داشت و نه حتی در میان خویشاوندانش مستاجری پیدا میشد، اما هرچه بود کلا از نظر او ارتباطی بین خانهدار شدن با میزان درآمد، شغل، محل زندگی و… وجود نداشت و فقط معتقد بود که صاحبخانه بد است که باعث میشود به صرافت خانه خریدن بیفتی!
در همان سالهای دانشجویی که صاحبخانه ما یکجوری بود (حالا که سالها از آن روزها گذشته و قلبم واقعا جایی برای ناراحت بودن از صاحبخانه قدیمی ندارد، دلم نمیآید بگویم بد بود، اما یکجوری بودن مترادف همان است)، من به صرافت خانهدار شدن افتادم و حالا که برمیگردم و به گذشته نگاه میکنم ریشه خانهدار شدنم در همان روزهاست.
* دو: خانه به دوشی البته آنقدرها که به چشم اول مینماید، بد نیست. فرصت تغییر برای مستاجرها همیشه فراهم است، هرچند تهدیدِ تغییرِ ناخواسته بخشی از آرامش زندگی را به یغما میبرد. برای اجارهنشینها هرجای شهر میتواند محل زندگی باشد درحالی که خانهدارها خیلیوقتها به سکون تن میدهند.اجارهنشینها میتوانند خانههای رنگی داشته باشند، خانههای قدیمی یا مدرن، با آسانسور یا بیآسانسور، طبقه بالا یا پایین. ممکن است در خانهشان حیاط خلوتی باشد و البته ممکن است صبح یک روز تعطیل در حالی که دارند اسبابکشی میکنند، گلدانهایشان را ببخشند تا در خانه جدید که نور ندارند، عمرشان تمام نشود.
اجارهنشینی میتواند لذت همنشینی با همسایههای مختلف را فراهم کند، فرصت دوست شدن و البته امکان جنگیدن. اجارهنشینها میتوانند در دل دوستیهای پراکنده یا جنگهای نامنظمشان با همسایههای مختلف کلی چیز یاد بگیرند که لابهلای هیچ کتابی وجود ندارد یا در هیچ مجله و روزنامهای نوشته نشده.اجارهنشینی میتواند همه اینها باشد، اگر بتوانید از پس طمع صاحبخانه بگذرید و دخل و خرجتان بخواند.
* سه: روزهای ماه برای اجارهنشینها دو دسته است، اول تا پانزدهمماه به آسایشِ نزدیک نبودن پرداخت اجارهبها میگذرد و البته پانزدهم به بعد که اضطراب کرایهخانه بندبند وجود را به چهارمیخ میکشد. دقیقا در همین نیمه دوم ماه است که وقتی در جمعهای خانوادگی به بحث مینشینیم، انتهای نظریات سیاسی و اقتصادی ما میرسد به قیمت مسکن و نتیجه این میشود که «من اگر رئیسجمهور شوم به هر ایرانی یک خانه میدهم»!
و قبل از اینکه کسی بپرسد از کجا و چگونه، ناسزا و بدبیراه است که به مسئولان نثار میشود که چرا آنها به هرکدام از ما یک خانه ندادند و اگر میخواستند خانه بدهند که کاری نداشت و همه اینها نه از سر ناتوانی که یک خیانت بزرگ به ملت است و در کشورهای اروپایی به همه یکی، دو تا خانه میدهند و تازه هرکس هرکدام را دوست داشته باشد، انتخاب میکند و ما که چنین کشور چهارفصلی داریم که بالا و پایین آن دریاست و کویر و جنگل و کوه دارد، چرا از نعمت خانه محروم هستیم!؟و خلاصه این بحثها همینقدر جدی ادامه پیدا میکند تا وقت شام که فریادی ما را ساکت کند…