کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۲۱۷۵
تاریخ خبر:

‌۵۰‌روایت از سفرها و چهره‌ها و شهرها| داستان انشعاب...

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سال ۱۳۸۷ اختلافات میان عموزاده‌خلیلی و خدابخش به مرحله حساسی رسید. خدابخش که در اوج بحران مالی چلچراغ وارد عمل شده بود، اعضای تحریریه را با شکل خاص پرداخت‌هایش و بروکراسی حجره‌ای سیستم اداری و مالی‌اش به‌تنگ آورده بود و عموزاده‌خلیلی پس از یکی دو بار برخورد ریز با این نوع مدیریت خدابخش تصمیم گرفت از اختیارات قانونی استفاده کند و ناگهان دفتر مجله به شکلی ضربتی عوض شد و خلیلی اعلام کرد که ارتباطش با خدابخش را قطع کرده است.

خب هرچقدر دلایل عموزاده‌خلیلی واضح و ملموس بود از آن‌سو تکلیف سرمایه‌گذاری خدابخش در طی یک‌سال گذشته نامعلوم بود. اینجا بود که قانون هیچ راه گریزی جلوی پای سرمایه‌گذار نمی‌گذاشت. از آن‌سو یک گروه حکم هم تعیین شدند برای داوری در این پرونده که از چهره‌های مهم اصلاح‌طلب بودند. فکر کنم تهرانی و حجتی (که بعدها در دولت روحانی هم دوباره وزیر شد) و در میان شگفتی خدابخش، رای به سود عموزاده‌خلیلی صادر کردند.

موقعیت عجیبی برای من شکل گرفته بود چراکه خب در پاگرفتن چلچراغ سهم داشتم و حالا در روزنامه زیرنظر خدابخش کار می‌کردم. وقتی بعد متوجه شدم که از ماجرای نقل‌و‌انتقال ضربتی چلچراغ دو سه نفر از بچه‌ها با‌خبر بودند و عموزاده‌خلیلی از روی احتیاط به من نگفته بود ماجرا را ،کمی دل‌چرکین شدم. سال‌ها بود که دیگر سردبیر چلچراغ نبودم اما اسمم جزو شورای سردبیری یا یک چنین چیزی هنوز می‌آمد.

بزرگمهر شرف‌الدین و نیما اکبر‌پور (سردبیر و معاون سردبیر)، منصور ضابطیان و فرشاد رستمی از ماجرا خبر داشتند و یک کارمند بخش آگهی که اسمش را فراموش کرده‌ام. خب از آن‌طرف باید دید که شیوه رفتار من چه بوده که خلیلی اعتمادش را به من از دست داده بود. به‌هرحال باید از چلچراغ کنار می‌کشیدیم دیگر.

راستش اولین اختلاف‌نظر من با عموزاده‌خلیلی (که همیشه چهره‌ای بسیار محترم برای من باقی می‌ماند) سر غائله‌ای بود که امیرمهدی ژوله بسیار جوان در سال ۸۳ یا ۸۴ به شکلی ناخواسته در تولدی که در غیاب من در دفتر مجله برایش گرفته بودند، درست کرده بود و ناگهان جلسه تفتیش و تحقیقات محلی در چلچراغ راه افتاده بود. از آن پس این تلاطمات ادامه داشت. به تجربه دیده‌ام که در روزنامه‌ها و مجلاتی که مدیر‌مسئول ارتباط نزدیک با تحریریه دارد، شرایط سردبیر همیشه سخت می‌شود.

به‌خصوص در جلسات عمومی هفتگی یا ماهانه که سردبیرها باید شاهد شیرین‌زبانی‌های اعضای تحریریه در مورد راه‌های پیشرفت نشریه و انتقادات از روند کار باشند و مدیر‌مسئولی که در نمایش ژستی جوان‌پسندانه و رعیت‌نواز، مدام این چرت‌و‌پرت‌ها را به سردبیر مربوطه ارجاع می‌دهد و سردبیر باید مدام توضیح بدهد و دفاع کند! سال‌ها بعد در جلسه بچه‌های روزنامه جام‌جم با سردبیر و مدیرمسئول، مهمان بودم و آنجا هم دیدم ماندگاری سردبیر موفق آن دوران جام‌جم چگونه باید در پینگ‌پنگ بین تحریریه و مدیرمسئول وقت (آقای مقدم که از بهترین چهره‌های مطبوعاتی اصولگرایان محسوب می‌شود) جواب پس بدهد و مواخذه بشود…

بگذریم. پس من در اردوی خدابخش و روزنامه اعتماد ماندم و طفل عزیزم چلچراغ را به‌دست بقیه دوستان سپردم که خب هرطور شده تا به الان ازش حفاظت کرده‌اند، هرچند دیگر مجله مهمی محسوب نمی‌شود. صد شماره اولیه چلچراغ مثل خواب و خیال بود. آن‌قدر که تند بودیم و صریح و سریع‌الانتقال و با گروهی از بهترین و نامنظم‌ترین استعدادهای مطبوعاتی که به عمرم دیده بودم.

و واکنش قدرتمندی که از مخاطبان می‌گرفتیم. تیراژمان به‌عنوان هفته‌نامه حتی تا ۳۷‌هزارتا هم رسید. ابداع جشن‌های چله و روی خوش نشان دادن همزمان سیاسیون و هنرمندها اوضاع را سکه کرده بود. اما اولین احضاریه‌ها، اولین زیاده‌روی‌ها و اولین اشتباهات مدیریتی (از‌جمله از طرف خود من) موجب شد تا چلچراغ کم‌کم متوقف شود. از شماره صد و سه من به یک شرکت تبلیغاتی رفتم. تحت مدیریت تقی‌پور (که بعدها مدیر ارتباطات مردمی سازمان تامین اجتماعی شد) و همکاری با مرحوم احمدرضا دالوند و آزاده عصاران.

به‌عنوان مسئول بخش نشریات. پیشنهاد مالی‌شان دو‌برابر چلچراغ بود، هرچند به‌عنوان عضو شورای سردبیری چلچراغ و مسئول بخش سینمایی به کارم ادامه دادم. خب این موسسه به شکل تقریبا خانوادگی اداره می‌شد و برادران و خواهران تقی‌پور و برادران شریکش شوقی. فکر کنم دوسال آنجا بودم و مهمترین کارمان تامین نشریات داخلی دانشگاه آزاد، یک شرکت بزرگ ارتباطات اینترنتی، شهرداری رفسنجان، موسسه حفظ آثار دفاع مقدس و چند کار مشابه دیگر بود.

فضای بدی نداشت هرچند کار توانفرسایی بود. به‌خصوص مسئول بخش گرافیک آنجا که پسر جوان بی‌استعدادی بود و اسمش هم یادم رفته و خلاقیت را با ژانگولر اشتباه می‌گرفت. بگذریم. فکر کنم پنجاه شماره منصور ضابطیان سردبیر چلچراغ شد و بعد دوباره این مسئولیت به من برگشت. تا شماره دویست و چند. که دیگر به روزنامه اعتماد رفتم و داستان عوض شد. چقدر پراکنده‌گویی کردم. خدا مرا ببخشد. شما هم. حتی داستان خدابخش را هم تمام نکردم!

کدخبر: ۴۷۲۱۷۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر