تکنگاری| مرد بازنده در الکلاسیکوی کشتی دنیا
روزنامه هفت صبح، عباس رضایی ثمرین| یک: پنج مسابقه و یک پیروزی. این کارنامه حسن یزدانی در برابر دیوید تیلور است. کشتیگیر 28ساله اهل جویبار. رقابت حسن با تیلور، مهمترین رقابت کشتی زندگي ورزشي او، احتمالا مهمترین رقابت کشتی ایران در 5 سال گذشته و چهبسا مهمترين رقابت كشتي جهان در چند سال اخير است. این رقابت نه فقط برای حسن یزدانی و جویباریهای کشتیبلد که تقریبا برای همه ما حیثیتی است.
بیخود نیست که به آن الکلاسیکوی کشتی دنیا لقب دادهاند. سوال اما اینجاست که ما، چطور کشتیگیری که چهار بار در چنین رقابت تعیینکنندهای باخته را دوست داریم؟ چرا اینقدر عاشق او هستیم؟ چرا هر بار که میبازد، در فضای مجازیمان نوازشش میکنیم و میگوییم عیبی ندارد و باز هم به او امید میدهیم که سال بعد او را شکست خواهی داد. چه رازی است در این همه عشق ما به مردي كه در حساب كتاب مرسوم ورزش كشتي، در مقابل مهمترين رقيبش، بيشتر بازنده بوده تا برنده؟
دو: زیاد شنیدیم که برخی مامورند به «وظیفه» و نه «نتیجه» ولی راستش را بخواهید، همه ما در زندگی، نتیجهگرا هستیم. ما اغلب نمیتوانیم لذت مسیر را بچشیم اگر به مقصد نرسیم. همه ما مدعی هستیم که مدرک دانشگاهی یک چیزی است که خیلی وقتها باید گذاشت درِ کوزه و آبش را خورد ولی کدام یک از ما حاضریم بعد از 4 سال تحصیل، قید آن مدرک را بزنیم و به درس یاد گرفتن بسنده کنیم؟ کدام از ما هستیم که بازی خوب تیممان را تحسین کنیم در حالی که آن تیم، حتی در دقایق آخر یک مسابقه، گل خورده است؟ پس تعهد ما به دوست داشتن حسن یزدانی، از جنس وظیفه و نتیجه و تو تلاش خودت را کردی و از این قسم جملههای روحیهبخش فرهنگ ایرانی نیست.
سه: ماجرا این نیست که یزدانی وظیفه خود را به درستی انجام میدهد. ماجرا در ذات کشتی است. کشتی برای ما صرفا یک ورزش قهرمانی نیست، خودِ مبارزه است. کشتی برای ما ضربالمثل است. ما هر وقت بخواهیم با کسی درگیر شدیم از عبارت گلاویز شدن استفاده میکنیم و هر وقت بخواهیم از کلنجار رفتن با چیزی صحبت کنیم میگوییم داریم با فلان مسئله کشتی میگیریم. کشتی غیر از فوتبال است برای ما. فوتبال هوادار زیاد دارد ولی در نهایت یک مسابقه است. به تعبیر انگلیسی Match است. کشتی اینطور نیست. مبارزه است، Fight است.
چهار: ما یزدانی را تحسین میکنیم، نه بهخاطر اینکه تمام تلاشش را کرده است. نه بهخاطر اینکه عرق ریخته. نه بهخاطر فلان بارانداز و فلان زیر یک خم. بهخاطر اینکه میبینیم مبارزه میکند. میبینیم میجنگد. ما عاشق این مبارزه او شدیم. عاشق جنگیدن او. جنگیدن چیزی است ورای تلاش کردن. تلاش کردن، انگار که یک نوع پذیرش شکست دارد از اول. انگار که از اول روی پیشانیات نوشته باشند اگر نشد هم عیبی ندارد. خودت را اذیت نکن. ولی مبارزه اینطور نیست. در ذات مبارزه این نهفته است که یا کشته شو یا بمیر. مبارزه طلا و نقره و اول و دوم ندارد. مبارزه را يا ميبري يا ميبازي. اين را خود حسن يزداني به ما فهمانده؛ زمانهايي كه با چهرهاي غمزده و پيشاني عرق كرده سكوي دومي دنيا را تحقير كرده است.
پنج: تو ولی، حسن جان یزدانی. برای ما نمردی. برای ما زندهای. اول مبارزه، میگوییم بازی مرگ و زندگی ولی آخرش همان بازی میماند و البته تو میمانی. تو که حتی وقتی باختی، دوستت داشتیم و داریم چون برای ما جنگیدی. زورت نرسید، کوچینگ خوب نبود، امکانات کم بود، مهم نیست. مهم این است که تو تلاش نکردی، جنگیدی. مهم این است که تو نگفتی نقره هم مدال است، خواستی طلایی شوی. نه برای خودت، که برای ما. ما این چیزها را از یاد نمیبریم. چهار بار باختت، فدای همان یکبار که بردی. همه باختهایت اصلا فدای سرت که در این عصر عسرت قهرمان، تو لااقل برای ما میجنگی. دمت گرم!