۱۰۰قصه از لابهلای تاریخ| نامش ملکه بود...

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | معمولا نام ملکه اعتضادی و سکینه قاسمی را در کنار هم میبرند. به خاطر نقششان در کودتای 28 مرداد و همینطور بهعنوان چهرههای متنفذ شهر نو و جامعه روسپیان. اما جدا از چهره و ظاهر (ملکه زنی زیبا بود برعکس سکینه قاسمی یا همان پری بلنده) پایگاه اجتماعی این دو نفر کاملا متفاوت بود. ملکه اعتضادی به خانواده اعتضادالسلطنه میرسید (دوتا اعتضادالسلطنه مشهور داریم یکی از فرزندان فتحعلیشاه و دیگری از پسران محمدعلی شاه.
ملکه نواده اعتضادالسلطنه فرزند چهارم فتحعلیشاه بود که اتفاقا مورخ خوشنامی نیز محسوب میشود) زنی تحصیلکرده و فرنگ رفته بود که در پاریس و سپس در دانشگاه سیراکیوز کالیفرنیا در رشته طراحی لباس تحصیل کرده بود و در دهه بیست به تهران برگشته بود و یک مزون مشهور دوخت و دوز لباس برای زنان اشرافی تهران به راه انداخته بود. موهایش را رنگ میکرد و برای خود اسم و رسمی به راه انداخته بود و لقب مو طلایی شهر را یدک میکشید.
جایگاهش طوری بود که هم با دختران جوان سروکار داشت و هم با صاحب منصبان و افسران عالیرتبه. پس به شکلی غیرمنتظره در شهر نو و کسب و کار روسپیگری هم بهعنوان یک مدیر متنفذ چهره شد. (حداقل اینگونه دربارهاش روایت کردهاند.) بیپروا بود و با بسیاری از رجل ارتشی و سیاسی رابطه برقرار کرد. هرچند در مورد محمدرضا، این نقش را پروین غفاری برعهده داشت.
او در سال 1330 جمعیتی را به راه انداخت با اسم ذوالفقار(!) که بیشترین فعالیت را علیه مصدق و هوادارانش انجام میداد. در روزهای منتهی به کودتای 28 مرداد به شکل مشخصی به اسدالله رشیدیان و فضلالله زاهدی وصل شد تا روسپیان شهر نو را در روز کودتا به میانه ماجرا بکشاند و این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داد.
روایت است که او 4000 روسپی را در مخالفت با محمد مصدق در روز 28 مرداد به خیابانها کشاند و یکی از فرماندهان کودتاچیان و اراذل و اوباش در روز کودتا بود. محمد اقبال میگوید: …ماشینهایی از خیابان رد میشدند و از طرف جنوب (چهارراه گمرک) به سمت شمال میرفتند… در همین بحبوحه یک خودرو سواری کوچک آمد که چند مرد روی آن سوار بودند و یک زن که چادر به کمر بسته بود و چماق در دست داشت نیز در رکاب ماشین ایستاده بود و داد و فریاد میکرد و مرگ بر مصدق و زندهباد شاه میگفت.
پدرم به اصغر آقا گفت ایناهاش، ملکه اعتضادی اینه! من از پدر پرسیدم ملکه اعتضادی کیه؟ او با کمی درنگ با عصبانیت به من پاسخ داد همهشون فاحشهاند!ملکه اعتضادی در آن لحظه با گروهش به سمت میدان ارک حرکت میکرد تا کنترل رادیو را در دست بگیرند. این ماجرا به ساعت سه بعدازظهر روز 28 مرداد ماه مربوط است. چند دقیقه بعد این جملات از رادیو سراسری ایران منتشر شد:
«مردم شهرستانها، من که با شما سخن میگویم میراشرافی، نماینده مجلس شورای ملی هستم.
مردم، امروز در تهران، ملت قیام کرده و خانه مصدق، روزنامه اطلاعات، روزنامه کیهان، روزنامه باختر را آتش زدهاند.
مردم، حسین فاطمی را قطعه قطعه کردند…»
در تمام زمانی که میراشرافی این متن را میخواند یک زن در پشت سر او جیغ میزند: جاوید شاه جاوید شاه… او کسی نیست جز ملکه اعتضادی. چند دقیقه بعد فضلالله زاهدی هم در رادیو حاضر میشود و باز هم صدای ملکه در لابهلای سخنان او به گوش مخاطبان میرسد.ملکه پاسخ این خدمت بزرگ را به سرعت دریافت کرد. حکومت دستور داد شرایط رفاهی برای ساکنین قلعه و شهر نو برقرار کنند و یک پست شهربانی هم برای حفظ امنیت آنجا ایجاد شد.
چند صدمتر زمین مرغوب در خیابان پاستور از طرف زاهدی به ملکه اعتضادی اهدا شد و بعدها او به عنوان یکی از سهامداران بانک ایران و ژاپن هم معرفی شد. او در جلسات محاکمه مصدق نیز حضوری فعال داشت و یکی از طعنههایش به مصدق با پاسخ فوری سیاستمدار کهنهکار روبهرو شد:
در یکی از جلسات محاکمه دکتر محمد مصدق، ملکه اعتضادی از جای خود بلند شده و خطاب به مصدق که به دلیل غلبه احساسات میلرزیده، میگوید: یک پیرمرد سیاسی که مملکت را به پرتگاه رسانده نباید در دادگاهی که به خیانتهای او رسیدگی میشود، بلرزد. مصدق که او را به خوبی میشناخته میگوید: خانم، منار جنبان اصفهان قرنهاست که میلرزد و هنوز پابرجاست!
در دهه سی و چهل روابط عاشقانهاش با سرلشگر زاهدی و تیمسار خسروانی جزو شایعات پرطرفدار میان مردم بود. در اواخر دهه سی پاورقی مو طلایی شهر من در روزنامهها منتشر میشد که بهنوعی خاطرات اطو کشیده ملکه اعتضادی بود. جالب اینکه اعتضادی خودش در سال 1335 خاطرات خود را با تیتر اعترافات من منتشر میکند که خب نسخهای از آن وجود ندارد اما میگویند که نسخه اصلی این کتاب در کتابخانه آستان مقدس حضرت معصومه در شهر قم نگهداری میشود.
در مقدمه پرآب و تاب این کتاب آمده است: «در این یادداشتها، سلسله تحقیقات روانشناسی را به صورت روانکاوی درونی (اتوکریتیکال) خواهید دید. به توقیعات خدای لایزال با نشر این خاطرات ناچیز بزرگترین قدم در راهحل مشکلات خانوادههای ایرانی برداشته شده و در برابر این اقدام خویش هیچگونه انتظاری از احدی نداشته و ندارم و پاداش خود را از پیشگاه ایزد منّان خواستارم»!
اعتضادی در بحبوحه انقلاب به اسرائیل فرار کرد و دیگر خبری از او در دست نیست و کسی دقیقا تاریخ درگذشت او را نمیداند.