روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| می‌خواستم تیتر بزنم «تنها صداست که می‌ماند» و فکر کردم احتمالا برای یادداشتی درباره دوبلور و دوبله‌ها این اولین جمله‌ای است که یادمان می‌آید اما آیا دوبله‌هایی که دوستشان دارم فقط حاصل صداهای خوب دوبلورهایشان بوده است؟
اولین مواجهه جدی من با دوبله احتمالا مثل خیلی‌های دیگر سر فیلم «آوای موسیقی» یا همان «اشک‌ها و لبخندها»ی خودمان بود. نه علی کسمایی را می‌شناختم نه حسین عرفانی و نه تورج نگهبان.

بچه بودم و فقط ترانه‌های فیلم را حفظ کردم و عاشق حاضرجوابی‌های جولی اندروز و شیطنت‌های بچه‌ها بودم. بزرگتر که شدم و یک‌بار فیلم را به زبان اصلی دیدم متوجه شدم دوبلورهای ایرانی و مترجمشان چه هوشی به خرج داده بودند. این فقط تبدیل دیالوگ‌ها از یک زبان به زبان دیگر نبود. شبیه مثلا ترجمه‌های شاملو از اشعار مارگول بیکل بود. آفرینش دوباره یک اثر هنری برپایه یک اثر هنری دیگر که چه‌بسا دومی از اولی خاطره‌انگیزتر و جذاب‌تر از کار درآمده باشد.

به این می‌گویم دوبله خوب که به‌نظرم ارزش افزوده‌ای برای هر فیلمی می‌تواند باشد. چه فیلم‌های قوی و چه فیلم‌های درجه چند که کم نداشتیم پیش از انقلاب یا توسط تلویزیون ملی دوبله شدند یا برای اکران در سینماها و کیفیت فیلم هر چه بود، دوبله‌اش به قدر و منزلت آن اضافه می‌کرد. سنت دوبله خود فیلم‌های ایرانی هم که قوی و پابرجا بود. درواقع اگر من عاشق کاراکتر سید و قدرت «گوزن‌ها» شدم بخشی از آن به‌خاطر صدای حسین عرفانی بود که تشخص آن باعث می‌شد فکر کنیم قدرت یک دزد ساده نیست و از جنس دیگری است.

اما مهم‌ترین خاطره دوبله من به فیلم مهجوری در تاریخ سینما به کارگردانی هانری ورنوی برمی‌گردد که از قضا در ایران فیلم محبوبی است. فیلم را بچه که بودم تلویزیون به اسم «ترور» پخش کرد، در‌حالی‌که اسم اصلی‌اش «ای مثل ایکار» بود و اقتباسی آزاد از ماجرای ترور جان اف.کندی و دادستانی که درگیر پرونده بود. ایو مونتان نقش دادستان را بازی می‌کرد که آن‌موقع نمی‌دانستم و بعدتر متوجه شدم دوبلورش ایرج ناظریان بود.

۱۵‌سالی فیلم گوشه ذهنم جا خوش کرده بود و خاطره محوی داشتم از فیلم محبوبی که با تعریف کردن ماجرای اسطوره ایکاروس به پایان می‌رسد که با بال‌های مومی‌اش آن‌قدر به خورشید نزدیک شد که سقوط کرد. خوب این قسمت را یادم بود چون پدرم عاشق تفسیر فیلم از اسطوره بود که اگر زیاد به حقیقت نزدیک بشوی لاجرم نابودت خواهد کرد.

به‌جز این فقط یادم بود که در پایان فیلم صدای مردی به گوش می‌رسد که می‌گوید: «آقای رئیس‌جمهور» و این «آقای رئیس‌جمهور» را جوری می‌گفت که از حس هیجان کشف حقیقت نفسم در سینه حبس می‌شد. صدای بم گرم و متشخصی که شایسته درک حقیقت بود به گوش می‌رسید.

زنگ موسیقی فیلم که باز هم ۱۵ سال بعد فهمیدم کار انیو موریکونه کبیر است یک گوشه دیگر ذهنم بود تا اینکه دوستی پای تلفن برایم گزیده‌ای از کارهای موریکونه را گذاشته بود که با شنیدن نوای آشنا از جا پریدم و گفتم مطمئنم که این یکی را شنیده‌ام و می‌شناسم. گفت بعید است. مال فیلم مهجوری از هانری ورنوی است. اصرار کردم که اسمش را بگو و تا ایکار را گفت خاطرات زنده شدند. اولین چیزی که فریاد زدم این بود: «آقای رئیس‌جمهور».

واقعیت این است که یک زمانی دوبله در ایران هنر بود. هنری همپای خود سینما. آن‌هم نه سینمای ایران که سینمای جهان. علی کسمایی، ژاله کاظمی، رفعت هاشم‌پور، ایرج ناظریان، منوچهر اسماعیلی، حسین عرفانی، ناصر طهماسب و خسرو خسروشاهی و دیگران نسخه ایرانی ویوین لی، سوزان هایوارد، همفری بوگارت، ایو مونتان، برت لنکستر، پل نیومن، آلن دلون و مهم‌ترین ستاره‌های سینمای جهان را خلق کردند.

به همان برازندگی. ماجرا فقط صدای خوب آن‌ها نبود. دوبلورهای ما باهوش بودند حتی وقت گفتن دیالوگ‌های پس‌گردنی. می‌توانستند با صدایشان شخصیت خلق کنند. همین آقای اسماعیلی که چند روز پیش از بین ما رفت و غیرقابل جایگزینی است، می‌توانست صدای شعبان جعفری لمپن باشد و خان مظفر اشراف‌زاده و رضا خوشنویس روشنفکر.

دوبله هم مثل خیلی چیزهای دیگر حالا از ساحت هنر خارج شده. ولی من آن دسته از رفقایم را که میلیون‌ها پول می‌دهند تا فیلمی را فقط به‌خاطر نسخه دوبله‌اش به چنگ بیاورند، فیلمی که نسخه زبان اصلی آن رایگان در اینترنت است درک می‌کنم. شبیه خریدن یک تابلوی نقاشی است. دوبله خوب چنین ارزشی دارد.

تازه‌ترین تحولاتکاربران ویژه - تک نگاریرا اینجا بخوانید.