کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۳۴۴۹۳
تاریخ خبر:
گفتگو با محمود کلاری، شاعر دوربین درباره فیلم تازه‌اش «آدم‌فروش»

قاب‌ها سخن می‌گویند

قاب‌ها سخن می‌گویند

‌پیام اصلی فیلم، هشداری درباره تأثیرات ویرانگر اشتباهات کوچک بر زندگی کودکان و اهمیت مراقبت از نسل آینده است

هفت صبح| در گوشه‌ای از هیاهوی یک دکور فیلم‌برداری، زیر گرمای تندی که بر صحنه حاکم است، محمود کلاری نشسته است؛ مردی که تاریخ سینمای معاصر ایران از دریچه لنز دوربین او ثبت شده و حالا با فیلم تازه ساخته خودش، «آدم‌فروش»، بار دیگر بر صندلی کارگردانی تکیه زده است. به بهانه اکران این فیلم، پای صحبت‌های فیلم‌سازی می‌نشینیم که کارنامه‌اش گره‌خورده با نام بزرگانی چون کیارستمی، حاتمی، بیضایی، فرهادی، مهرجویی و...  کلامش، همچون قاب‌هایش، صریح، دقیق و سرشار از خاطراتی است که هر کدام فصلی از سینمای این سرزمین را روایت می‌کند؛ روایتی از یک عمر زندگی با سینما.

کلاری

 

  تولد یک فیلم: 

  قصه‌ای عجیب و غیرمنتظره

ماجرای ساخت «آدم‌فروش» از جایی شروع می‌شود که کمتر کسی انتظارش را دارد. کلاری با لبخندی که گویی هنوز آن لحظات را باور ندارد، روایت را آغاز می‌کند: «خیلی عجیب بود. با پیشینه‌ رفتاری من و تجربیاتم در کارگردانی، شاید حتی برای خودم هم شگفت‌انگیز بود. بعد از «ابر و آفتاب»، چندین بار تصمیم به ساخت فیلم گرفتم. طرح‌هایی داشتم که به تهیه‌کننده‌ها ارائه دادم، اما آن سینمایی که من دوست داشتم، کمی سنگین‌تر و کندتر بود، شبیه سینمای آقای کیارستمی. تهیه‌کننده‌ها هم حق داشتند، می‌گفتند این فیلم‌ها قرار نیست بفروشد و سودی بکند و رغبتی نشان نمی‌دادند. آن روزها تهیه‌کننده‌ها خودشان پول خرج می‌کردند، مثل امروز نبود که سرمایه‌گذارها پشت صحنه باشند.»

 

این قصه ادامه داشت تا یک روز سر صحنه فیلم‌برداری فیلم «رگ‌های آبی» که به زندگی فروغ می‌‌پردازد در خانه‌ای قدیمی حوالی خیابان شاپور. «آقای اوجی آمد و به من گفت یادتان هست جایی همدیگر را دیدیم و شما گفتید چند ایده برای ساخت داشته‌اید اما تهیه‌کننده‌ها رغبت نکرده‌اند؟ گفت اگر همچنان تصمیم دارید فیلم بسازید،ما هستیم. من اول جدی نگرفتم.

 

از این موارد چندین بار برایم پیش آمده بود؛ با چندین نفر بارها جلسه گذاشته بودم و راجع به پروژه صحبت کرده بودیم، ولی بعد دیگر خبری نشده بود. با خودم گفتم این هم لابد از همان‌هاست. اما سه روز بعد زنگ زد و گفت: چی شد؟ قرار گذاشتیم و من سه ایده را برایشان تعریف کردم. یکی داستانی معاصر در تهران بود، یکی ترکیبی از روستا و شهرستان و سومی همین «آدم‌فروش» با عنوان اولیه‌اش «همچون در یک آینه» بود که از عنوان فیلم برگمان وام گرفته بودم.»

 

واکنش تهیه‌کننده برخلاف تمام تجربیات قبلی، سریع و عملیاتی بود. «باورکردنی نبود. گفتند شما فکر می‌کنی فیلم‌نامه‌اش کی آماده می‌شود؟ و تأکید کردند اگر این طرح یک فیلم بلند شود، با تمام توان حاضرند تهیه کنند. سه روز بعدش برای قرارداد رفتیم. پرسیدند فیلم‌نامه کی حاضر می‌شود؟ گفتم یک ماه برای نسخه اولیه. گفتند پس مهرماه شروع می‌کنیم و همان‌جا چک پیش‌پرداخت فیلم‌نامه را به من دادند. انگار هنوز بازی بود، چون هیچ‌وقت این‌گونه نبود. این رفتار حرفه‌ای و مشتاقانه، شروع ساخت فیلم ما شد.»

 

  از «تابستان همان سال» تا «آدم‌فروش»: 

  شیفت به سینمای قصه‌گو

عنوان فیلم اما مسیری پرپیچ‌وخم را طی کرد. ابتدا قرار بود نام فیلم، «تابستان همان سال» باشد، عنوانی که کلاری از مجموعه‌داستانی از ناصر تقوایی وام گرفته بود. «عنوانش را خیلی دوست داشتم. در آغاز نریشن فیلم هم می‌گوید این خاطره مال همان سال کودتاست. فیلم را ساختیم و تمام شد. در یک نمایش خصوصی که ایرج طهماسب هم بود، نظرش را پرسیدم. گفت: اسم فیلمت را بذارآدم‌فروش. این در ذهنم ماند. بعداً در جلسات مرتبط با فیلم به این نتیجه رسیدیم که عناوین بلند معمولاً جواب خوبی نمی‌دهند و حس فیلم هنری ایجاد می‌کنند. یاد حرف ایرج افتادم و فکر کردم با معناترین و متناسب‌ترین واژه با محتوای فیلم، همین «آدم‌فروش» است، به‌خصوص در این دوره که این مفهوم برای مردم قابل‌فهم‌تر شده.»

 

این تغییر نام، نمادی از یک تغییر بزرگ‌تر در نگاه کلاری به سینما بود؛ گذار از سینمای تجربه‌گرا و مستندگونه به سینمای قصه‌گو. او این شیفت را یک ضرورت می‌داند: «راستش را بخواهید، تصورم این است که دوران آن سینما تمام شد. مخاطبش را از دست داده است. اتمسفر کلی این کره خاکی، نسل جدید و فضای جدید انگار دیگر آن دل‌ودماغ را به آدم نمی‌دهد که بنشینی و جزئیات خیلی درونی یک فیلم را با گذاشتن انرژی و زمان کشف کنی.

 

حتی فیلم‌های بزرگی که در این زمینه در دهه گذشته ساخته شد، تقریباً هیچ مخاطبی نداشت. بشر نیاز دارد قصه بشنود. از دوران غارنشینی که دور هم جمع می‌شدند و داستان تعریف می‌کردند، این نیاز وجود داشته. این داستان‌گویی و در جریان زندگی دیگران قرار گرفتن، تنها بستری است که همچنان شنونده و طرفدار دارد.»

 

به همین دلیل، کلاری ساختار فیلمش را نیز بر پایه قصه‌گویی بنا نهاد. «شروع فیلم مثل قصه‌های مادربزرگ‌هاست: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود... من تو اون خونه به دنیا اومدم، تو همون اتاقی که بابام به دنیا اومده بود... همه چیز آروم و عالی بود تا اینکه یه روز نزدیک ظهر، عمه مرضی اومد، تق تق تق... عین قصه، فیلم را شروع کردم. چون خود اتفاق هم برگرفته از حادثه‌ای در کودکی من بود و هر بار که این داستان را برای کسی تعریف می‌کردم، می‌دیدم که چطور با تمام وجود به آن گوش می‌دهند. یادش بخیر، یک‌بار برای کیومرث پوراحمد تعریف کردم، گفت این عالی است، چرا نمی‌سازی‌اش؟ به نظرم اگر سینماگر بتواند داستانش را با شکل پردازش قصه تعریف کند، قطعاً مخاطب با آن ارتباط برقرار می‌کند.»

 

هم‌مسیر: 

  از علی حاتمی تا اصغر فرهادی

وقتی از تأثیرپذیری‌اش می‌پرسیم، نام‌ها آشنایند اما انتخابش غافلگیرکننده. «حال و هوا و اتمسفر بصری را از علی حاتمی گرفتم. خیلی آن جنس از پردازش بصری را دوست داشتم. شاید چون من هم مثل او در یک جامعه سنتی بزرگ شدم و مثل او که می‌گفت فیلم می‌سازم انگار قالی می‌بافم، آن اتمسفر را دوست داشتم. اما اگر بخواهم بگویم بیشترین تأثیر، از آقای فرهادی بود. این در حالی است که من با آقای کیارستمی مأنوس بودم و چهار کار با هم کردیم، از «باد ما را خواهد برد» تا «شیرین» و حتی در فیلمی که در ایتالیا ساخت همراهش بودم.»

 

دلیل این انتخاب، ظرافت و دقت بی‌نظیر فرهادی در پرداخت جزئیات است. «اینکه چقدر با ظرافت و دقت روی جزئیات کار می‌کند و مسیر رسیدن به کاراکترها و بافتن آن قصه‌های کوچکی که کنار هم قرار می‌گیرند را پرداخت می‌کند، برای من کم‌سابقه بود. حداقل اگر نگویم بی‌سابقه، شبیه آن را خیلی کم دیده بودم. این نگاه تأثیر اساسی روی من داشت.»

 

کلاری در میان صحبت‌هایش، خاطره‌ای شنیدنی از پروژه‌ای ساخته‌نشده با کیارستمی را نیز به یاد می‌آورد: «یک فیلمی قرار بود با حامد بهداد بسازیم که نقش یک فرد نابینا را داشت. داشتیم با ژولیت بینوش در اتومبیل به سمت اصفهان می‌رفتیم. آقای کیارستمی داستان را که تعریف کرد، ژولیت گفت یک فیلم فرانسوی هست که داستانش شبیه این است. همان‌جا فهمیدم که تمام شد. آقای کیارستمی معمولاً این کار را می‌کرد؛ وقتی حس می‌کرد ایده‌اش به شکلی قبلاً ساخته شده، دیگر آن را نمی‌ساخت.»

 

  «آدم‌فروش»؛ دروغی کوچک، زخمی بزرگ

تابستان امسال، سینمای ایران شاهد فیلمی بود که هنوز رنگش در هوای سرد پاییز حس می‌شود؛ «آدم‌فروش»، ساخته‌ تازه‌ محمود کلاری، اثری است شاعرانه، تأمل‌برانگیز و پر از حسرت. فیلمی که از دلِ کودکی، معصومیت و دروغ‌های بی‌قصد سخن می‌گوید، دروغ‌هایی که مسیر زندگی را تا ابد تغییر می‌دهند.

 

قصه در شهری کوچک و میان خانه‌هایی قدیمی می‌گذرد؛ جایی که عطا، پسربچه‌ای هفت‌ساله، ناخواسته درگیر ماجرای گم‌شدن طلاهای عمه می‌شود. خانواده برای کشف حقیقت، سراغ «رمال آینه‌بین» می‌روند؛ شخصیتی مرموز که در آینه‌هایش رازها جان می‌گیرند. عطا از سر سادگی چیزی می‌گوید که بی‌آنکه بداند، سرنوشت خودش و اطرافیانش را عوض می‌کند. از همین‌جا تابستانی آغاز می‌شود که دیگر هیچ‌وقت فراموش نخواهد شد.

 

محمود کلاری، فیلم‌بردار برجسته‌ سینمای ایران، در تازه‌ترین تجربه‌ کارگردانی خود، بار دیگر نشان می‌دهد که چطور می‌توان با نور و تصویر روایت ساخت. او از قاب به‌عنوان زبان استفاده می‌کند؛ زبانی که گاه از دیالوگ‌ها تأثیرگذارتر است. هر فریم از فیلم، مثل عکسی از یک خاطره محو است؛ آمیخته با اندوه، راز و زیبایی.

 

  معرفی عوامل و بازیگران

در قلب «آدم‌فروش»، چهره‌ای درخشان است؛ رایان سرلک، بازیگر خردسال فیلم، با حضوری خالص و چشم‌گیر، روح قصه را زنده می‌کند. او در نقش پسربچه‌ای معصوم که ناخواسته دروغی سرنوشت‌ساز می‌گوید، چنان طبیعی و تأثیرگذار ظاهر شده که نگاه مخاطب را تا آخرین لحظه با خود همراه می‌سازد.

در کنار او، علی شادمان، فریبا نادری، سمیرا حسن‌پور، رویا جاویدنیا و مهرو نونهالی هر یک با بازی‌هایی دقیق و کنترل‌شده، فضای احساسی فیلم را غنی‌تر کرده‌اند. حضور چهره‌هایی چون صابر ابر، پژمان بازغی، نسیم ادبی و مهران مدیری نیز به ترکیب اثر تنوع و پویایی بخشیده است.

 

  آنارشی نمایش

تجربه‌های پرشمار محمود کلاری در معتبرترین جشنواره‌های سینمایی جهان مانند کن، ونیز و برلین، نگاه او را به استانداردهای حرفه‌ای دقیق کرده است. همین پیشینه باعث می‌شود تا مواجهه او با جشنواره داخلی، به روایتی تلخ و نقدی دلسوزانه تبدیل شود. خاطرات شیرین از نظم و احترام به سینما در رویدادهای جهانی، در تضادی آشکار با تجربه او از نمایش فیلمش در جشنواره فجر قرار می‌گیرد.

 

کلاری با لحنی که از  نارضایتی و حسرت توأمان حکایت دارد، از اولین نمایش فیلمش  در جشنوازه گله می‌کند: « قرار است فیلم در جشنوراه به بهترین شکل و با استانداردهای مرسوم نمایش داده شود. وقتی بیست دقیقه از فیلم گذشته و هنوز مردم دارند در سالن راه می‌روند و جا پیدا می‌کنند، این چه گونه نمایشی است؟ مهم‌ترین بخش فیلم که سکانس آغازین است و داستان را معرفی می‌کند، برای این تماشاگران از دست رفته. دیگر کسی تمرکز ندارد، چون آدم‌ها مدام از مقابل هم رد می‌شوند... یکی می‌گوید آقا بشین، دیگری می‌گوید بلند شو!»

 

او این بی‌نظمی را تنها به مخاطب محدود نمی‌داند و نقص‌های فنی را دردناک‌تر می‌خواند: «بخش بعدی، امکانات فنی و اجراست. صدا تقریباً شنیده نمی‌شد. من دستیارم را به اتاق پروجکشن فرستادم تا ببیند مشکل چیست. آنقدر صدا نامفهوم بود که دیالوگ‌ها فهمیده نمی‌شد. نمایشی که قرار است اولین برخورد منتقدان و اهالی سینما با کار شما باشد، با این شیوه اصلاً اتفاق نمی‌افتد.»

 

این تجربه تلخ، با خاطره نزدیک او از ریاست هیئت داوران در فستیوال آنتالیای ترکیه، رنگی گزنده‌تر به خود می‌گیرد: «من همین امسال رئیس داوران آنجا بودم. باورتان نمی‌شود؛ دوازده روز، روزی دو فیلم می‌دیدیم. همه‌چیز سر ساعت، سر زمان. کیفیت نمایش‌ها درجه یک، صدا فوق‌العاده و رأس ساعت درها بسته می‌شد. نه کسی بیرون می‌رفت و نه کسی وارد می‌شد و یک اختتامیه شگفت انگیز و منظم. آن وقت آدم می‌پرسد چرا واقعاً وضعیت ما هنوز این‌گونه است؟»

 

دردهایی برای روز ملی سینما

این دردها فقط به بی‌نظمی جشنواره ختم نمی‌شود. کلاری از شرایط سخت و بی‌قاعده کار در سینمای ایران می‌گوید: «ما قواعد خودمان را داریم که به هیچ‌کجای دنیا ربطی ندارد. یک روز ۱۰ ساعت کار می‌کنیم، یک روز ۱۸ ساعت. ممکن است یک ماه هیچ روز تعطیلی نداشته باشی. زندگی‌ات تعطیل می‌شود. نمی‌توانی هیچ برنامه‌ای برای زندگی‌ات بریزی، حق نداری کسی بمیرد یاعروسی کند؛ چون نمی‌توانی بروی.

 

ناهار را یک روز ساعت ۱۲ می‌خوریم، یک روز ۴ بعدازظهر و بسیاری اتفاقات بی قاعده دیگر که ما همه اینها را می‌پذیریم. یادم است فرهادی می‌گفت موقع فیلم ساختن در خارج دارم دیوانه می‌شوم، چون اجازه نمی‌دهند خودم یک وسیله را در صحنه جابه‌جا کنم! برای آنکه مدیر صحنه می‌گوید باید به من بگید چون وظیفه من است یا زمان استراحت عوامل زمان مشخصی دارد، وقتی زمان فیلمبرداری 8 ساعت است به 9 ساعت نمی‌رسد و سر زمان تمام می‌شود، ولی با تمام اینها، دلش می‌خواهد در ایران فیلم بسازد ولی ما کاری کردیم که شرایط فیلم ساختن او مهیا نمی‌شود.»

 

اما دردناک‌ترین بخش برای او، کنار گذاشتن سرمایه‌های انسانی سینماست. «قلبم درد می‌گیرد وقتی می‌بینم ترانه علیدوستی نمی‌تواند فیلم بازی کند. ترانه یک بازیگر استثنایی است. او در یک موقعیت استثنایی، واکنشی انسانی نشان داده. واقعاً چه تاوانی باید پس بدهد؟ روز ملی سینما باید پیامی برای کل جامعه داشته باشد که هوای این هنرمندان را داشته باشید. از آنها دعوت کنید به هر شکلی که می‌خواهند بیایند و کارشان را بکنند.»

 

و در نهایت، کلاری به پیام اصلی فیلمش بازمی‌گردد؛ هشداری درباره تأثیرات ویرانگر اشتباهات کوچک. «شعر نیما در اول فیلم می‌گوید: «چه بسیار از عقوبت‌های افزون / که گشتش لغزش خردی بهانه.» من در هفتادوچند سالگی می‌فهمم که اشتباهات بسیار ناچیز در زندگی‌ام، تأثیرات ویران‌کننده‌ای داشته‌اند. دلم می‌خواست با این فیلم بگویم با بچه‌هایمان کاری نکنیم که سالیان سال، آسیب مصائبی که ما به آنها تحمیل کرده‌ایم را بر دوش بکشند. اگر در کل زمان اکران فیلم تنها پنجاه نفر از سالن بیرون بروند و این حس را با خودشان ببرند که باید مراقب بچه‌ها بود و آنها را دست‌کم نگرفت، من به هدفم رسیده‌ام.»

 

راز لنزها: 

  چرا دوربین بعضی‌ها را دوست دارد؟

از او به عنوان یک فیلم‌بردار کهنه‌کار، درباره آن عبارت معروف می‌پرسیم: آیا واقعاً دوربین چهره برخی را بیشتر دوست دارد؟ پاسخ او، یک کلاس درس فشرده زیبایی‌شناسی بصری است. «این یک امر فیزیکی است. واقعیتی که ما در پیرامون خود می‌بینیم سه‌بعدی است، اما تصویر دوربین دوبعدی است. در این تبدیل، یک بُعد از دست می‌رود. ساختار عدسی و کریستال‌هایش، جهان را متفاوت از چشم انسان می‌بیند. برای پاره‌ای از آدم‌ها، با از دست رفتن آن یک بُعد، نقصان‌های کوچکی که در فیزیک چهره‌شان وجود دارد، کمرنگ یا محو می‌شود. برای پاره‌ای دیگر، این اتفاق نمی‌افتد. برای همین است که می‌گویند فلانی در عکس‌هایش زیباتر است یا برعکس، خودش خیلی قشنگ‌تر از عکس‌ها و فیلم‌هایش است. این همان چیزی است که به زبان عامیانه تبدیل شده به اینکه: دوربین یکی را دوست دارد.»

 

  راز انتخاب بازیگر: 

  از هوش تا حضور در نقش

کلاری در ادامه گفت‌وگو، با همان حوصله و جزئیات خاصش به سراغ موضوع انتخاب بازیگر می‌رود؛ موضوعی که سال‌هاست در ذهن بسیاری از ما پرسش‌برانگیز بوده. او اول از همه به نقطه‌ شروع این انتخاب اشاره می‌کند:

 

«وقتی نویسنده شخصیت را خلق می‌کند، در ذهنش تصویری از او دارد. حالا اگر نویسنده و کارگردان یکی باشند، خیلی دقیق‌تر می‌دانند که چه شکلی، چه تیپ و چه بافتی برای این کاراکتر می‌خواهند. اگر کارگردان بر اساس رمانی یا فیلمنامه‌ای آماده کار می‌کند، او هم مثل ما که هنگام خواندن داستان در ذهن‌مان شخصیت‌ها را تجسم می‌کنیم، آن آدم‌ها را در ذهن می‌سازد و بعد دنبال همان تصویر می‌گردد.»

 

به گفته او، دو رویکرد اصلی در انتخاب بازیگر وجود دارد: «یک دسته کارگردان‌ها براساس شمایل بیرونی انتخاب می‌کنند؛ قد، قواره، زیبایی، قدرت، نگاه، هیکل و… و دسته‌ دیگر براساس توان بازیگریِ تجربه‌شده بازیگر. معمولاً این گروه دوم همان‌هایی هستند که با بازیگران شناخته‌شده کار می‌کنند. مثل تجربه‌ کیمیایی با بهروز وثوقی یا اسکورسیزی با دنیرو یا دی‌کاپریو. می‌دانند این بازیگر از پس چه نقش‌هایی برمی‌آید.» او به یاد کیارستمی هم می‌افتد که اساساً غیر‌بازیگر استفاده می‌کرد: «آقای کیارستمی معتقد بود آدم‌ها ذاتاً بازیگرند. هرکسی در شرایط مختلف، به شکلی بازی می‌کند تا مقبولیت بیرونی پیدا کند.»

 

کلاری اینجا از کنجکاوی دیرینه‌اش درباره‌ مهرجویی می‌گوید: «همیشه فکر می‌کردم آقای مهرجویی چه‌کار می‌کند که بازیگرهایش در همان نقش می‌مانند و به آن نقش با تمام تفاوت‌های ذاتی‌شان می‌رسند. مثل مش حسنِ انتظامی در گاو یا نصیریان در آقای هالو یا خسرو شکیبایی در هامون. انگار آن کاراکترها را با خودشان حمل می‌کردند»

 

او که در چندین فیلم با مهرجویی همکاری داشته، بالاخره به جواب خودش رسیده است: «هیچ جادویی در کار نبود. مهرجویی نمونه‌های بیرونی را خیلی سریع می‌شناخت. از نوع راه رفتن، حرف زدن، حرکت دست و سر و بدن، تشخیص می‌داد این آدم همان کاراکتر است. حتی اگر آن نقش از نمایشنامه یا تئاتری آمده بود، او بازیگرش را از همانجا می‌آورد. راز کارش همین بود.»

 

برای پیگیری اخبارفرهنگیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۶۳۴۴۹۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر