کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۱۰۵۳۸
تاریخ خبر:

ارزها، ریال را خوردند؛ با یک کانادادرای

ارزها، ریال را خوردند؛ با یک کانادادرای

از دختران ‌به شوق آمده و پسر ولو شده روی‌ نیمکت‌ تا رمضانعلی چوپان کلاهبردار

هفت صبح|     تتر اول: اغذیه‌فروشی: اغذیه‌فروشی است. به عمد بزرگ بالای سر در مغازه‌اش نوشته اغذیه‌فروشی؛ این اسم لب مرز، مرکز و بالای شهر تهران خوب توجه جلب می‌کند. حتما او می‌دانسته که هویت گم‌شده محلات قدیمی تهران حالا برای بالاشهر‌نشینان جذاب شده. سه دهنه مغازه قد کف دست کنار هم؛ هر کدام هم یک خوراک موردپسند مرز ورود به بالای شهر را  می‌فروشند. 

 

اولی پیتزا، برگر و سیب‌زمینی سرخ کرده با سس چدار؛ دومی ساندویچ‌های نوستالژی، از کوکوسبزی تا کباب بشقابی لای نون بولکی پیچیده، با یک خروار پیاز و جعفری ساتوری شده؛ سومی املتی است اما بادمجان شکم‌پر و جغوربغور هم در بساطش پیدا می‌شود. یخچال‌های دوتا مغازه بعدی  جز پیتزافروشی که به داخل مغازه راه ندارد که ببینیدش، پر از خنزر پنزرهای کنار غذایی است. از شور و ترشی فلفل تا پنیر لیقوان فرد اعلا و کره محلی. 

 

سر تا پای مغازه‌ها پر از عتیقه‌جات جامانده از دهه 30 و 40 شمسی است. از ماشین حساب دستی تا کانادادرای‌هایی که از گوشه سقف روی دیوار نصب شده‌اند. حتی برای افزایش حس نوستالژیک نسلی که به دنبال اتینای دوران تهران تازه اروپایی شده است، قاب عکس‌های خاطره‌انگیز آلبومی روی دیوار نصب شده‌اند. 

 

از ناصرالدین‌شاه که تهران را تهران کرد، تا کنفرانس تهران که تهران را از تهرانیتش دور کرد. همه جزئیات باربط و بی‌ربط کنار هم چیده شده‌اند. حتما صاحب مغازه خوب در احوال مشتری‌هایش جستجو می‌کرده که هیچ جزئیاتی از قلابش  در نرفته. 

 

برای حفظ به روز بودنش هم که خاصه لب مرزی منطقه‌ای است که مرز ورود به بالای شهر است، دستگاه‌های ثبت سفارش بزرگ نصب کرده؛ دیگر کسی جلوی دخل چوبی که صندوق قدیمی رویش گذاشتند صف نمی‌بندد، بیرون مغازه‌ها مقابل مانیتور ثبت سفارش می‌ایستند و سفارش ترکیبی از پیتزا با پنیر لیقوان و ماست محلی  ثبت می‌کنند.

 

چهارپایه و میزهای تاشوی جلوی مغازه پر است از آدم‌های دوست‌دار بازگشت به خاطرات گذشته، یکی کشک بادمجان با بربری می‌خورد، آن یکی ترکیب مغز و راسته گوساله میان بولکی گاز می‌زند. هر 5 دقیقه پسرکی با لباس قرمز فرم مغازه، سینی چای به دست میان مشتری‌های نشسته در پیاده‌رو و داخل مغازه‌ها می‌چرخد و چای مجانی تعارف می‌زند. مغازه میانی ساندویچی، جای خالی  پیدا می‌شود. 

 

ساندویچ با سبد بنفش از راه می‌رسد، سینی چای مجانی هم از آن سو، میزهای بغل دستی هرکدام مشغول‌اند اما هیچ‌کدام ساندویچش را با چای نمی‌خورد جز من! دو دختری که کمی بعد از من ثبت سفارش کرده‌اند هم داخل می‌آیند میز کناری می‌نشینند، سبد سبزی تازه‌شان می‌آید، به چای دست رد می‌زنند و حرف از کانادا درای و یادش بخیری شروع می‌شود که اصلا به سن‌شان نمی‌خورد.

 

چند دقیقه بعد که غذا می‌رسد، پسری هم می‌آید روی یکی از نیمکت‌ها ولو می‌شود. قیافه‌اش خستهِ ناامید است، مثل وقت‌هایی که می‌شود گفت: «کشتی‌هایت غرق شده؟» چای مجانی را از روی سینی برمی‌دارد، سردی صورتش در گرمای تابستان با چای باز می‌شود و لقمه اول را  می‌گیرد. 

 

او بیخیال تمام نوستالژی‌ای که از در و دیوار آویزان است و دختران را به شوق آورده، یکهو می‌رود سراغ اقتصاد که، آی که پدرمان را درآورده. دخترها توی ذوقشان خورده، اما تنهایش نمی‌گذارند. کمی که سه‎ تایی اقتصاد را بالا و پایین می‌کنند، سراغ راه چاره می‌گردند. پسرک راهی ندارد، کم آورده، نه آنقدر کم که نتواند پول غذاها را حساب کند؛ خودش می‌گوید! اما هیچ چیز دیگر با هیچ چیز نمی‌خواند، می‌خواهد هرچه دارد را بفروشد. 

 

چشمم به کیف چرم عسلی‌اش می‌افتد که کنارش روی نیمکت ولو شده، «همه‌چیز را بفروشد قبل از اینکه حتی پول غذا هم نباشد، حتی این کیف!؟» تا به جزئیات دیگر قابل فروش فکر کنم، دخترک با جیغی خفه می‌گوید: «دست به تترهات نزنی‌ها، الان وقت فروششون نیست. فعلا یا بخر یا نگهشون دار»! برق از سرم می‌پرد، وسط سق زدن به نون بولکی، میان یک کف دست اغذیه‌فروشی که نوستالژی دهه 40 شمسی از سر و رویش آویزان است، همه‌چیز یعنی تتر!؟

 

  تتر دوم: کلاهبرداری

همین چند سال پیش بود؛ رمضانعلی پیام داده بود چوپان است و به خاطر بیماری خطرناک همسرش تهران آمده و پول کم آورده و فقط محض رضای خدا می‌خواهد که من کمی پول به شماره کارتی که یک خط پایین‌تر برایم فرستاده 500 هزار تومن بزنم. رمضانعلی قول داده بود یک هفته دیگر که به روستا برگردد پول را تمام و کمال برایم بزند.

 

حتی خیالم را راحت کرده بود که پول دارد اما در خانه‌اش جا مانده! رمضانعلی از من نخواسته بود برایش شماره کارت بفرستم که اگر خواست 500 هزارتومن را بهم برگرداند، بتواند. چندوقت بعدتر یک رمضانعلی دیگر در تلگرام پیام داده بود، او یک صفر جلوی همین 500 هزار تومن گذاشته بود.

 

پیام یک آشنای دور قدیمی بود، همان‌طور که داشتم فکر می‌کردم به آن آشنا زنگ بزنم و مطمئن شوم که پول می‎‌خواهد یا از شرم خواسته‌اش که پیام شده فقط پول را برایش بزنم، با یک خط دیگر پیام داد «تلگرامم هک شده و اگر پیام درخواست پول دریافت کردی، پولی به حسابم نزن». این‌طور بود که به دام دو رمضانعلی نیفتادم.

 

چند روز پیش دایرکت اینستاگرام پیام گذاشته، وسط همه پیام‌های نخوانده این یکی توجهم را جلب می‌کند؛ او هیچوقت دایرکت را برای پیام دادن انتخاب نمی‌کند. «سلام، می‌تونی 100 تتر بهم بدی، یک هفته‌ای باهات حساب می‌کنم». 100 تتر! نمی‌دانم 100 تتر را، به فرض که داشتمش، چطور باید به او می‌دادم! اصلا 100 تتر چقدر می‌شود که یک هفته بعد آن را طلب کنم!؟

 

همین‌طور هاج و واج مانده‌ام که چطور شده او از همه راه‌های ارتباطی، دایرکت را انتخاب کرده و از میان این‌همه پول رایج باارزش داخلی! تتر را انتخاب کرده و از میان این‌همه آدمِ میان من و خودش که قطعا می‌دانند تتر چیست، مرا انتخاب کرده؛ که صفحه‌اش استوری‌دار می‌شود. «پیج من هک شده، هر پیامی که از طریق دایرکت برای شما ارسال شده را نادیده بگیرید».

 

تتر سوم: وَلِت با چرم قرمز!

همین چند روز پیش بود، چند صفحه آن‌طرف‌تر مطلبی از تتر چاپ شد. وقت صفحه‌آرایی‌اش آن سکه زرد که رویش T داشت را دیدم. تا پیش از این، چنین برخوردی از نوع نزدیک با تتر نداشتم. وقت هم نکردم مطلب را بخوانم. میزان آشنایی‌ام با دنیای ارز دیجیتال هم برمی‌گشت به بیت‌کوین، آن هم چون اولینی بود که می‌شنیدم و موضوعی تازه‌ بود و دلیل کنجکاوی.

 

بعدتر که داستان بیخ پیدا کرد و هر روز یک اسم تازه رونمایی شد، بی‌حوصله، از ارز دیجیتال هم گذشتم. من هنوز همان آدم سنتی ریال و تومان رایج مملکتم. هنوز قیمت دلار چک می‌کنم، آن هم چون بالاخره مسجل شد ما اینجا ریال درمی‌آوریم و دلار خرج می‌کنیم. این را هم از حرف‌های کارشناسان اقتصادی که هی هشدار تورم می‌دادند حس نکردم، از قیمت لیوان قهوه کافه و آن بسته کیکی که از سوپرمارکت می‌خریدم متوجه شدم.

 

وقتی هر روز قیمت قبلی خط خورد و قیمت جدید رویش نوشته شد، اپلیکیشن اعلام قیمت دلار را روی گوشی‌ام نصب کردم و کارم شد، بعد از هر بار خرید، که یک تهاجم تمام عیار به ریال‌های مانده ته حسابم بود، سری به اپلیکیشن بزنم و ببینم آن روز مظنه دلار در بازار چند بوده! نهایت ارز شناخته شده‌ام همین دلار بود، حالا انگار برای رفتن به آن اغذیه‌فروشی سه دهنه با یک کف دست جا در هر کدام، یا پاسخ به رمضانعلی‌های تلگرام و اینستاگرام، باید یکی از این اپلیکیشن‌های ارز دیجیتال هم نصب کنم. 

 

تا اگر روزی قرار شد به جای اینکه کارت بانکی در دستگاه پز بکشم و پول یک ساندویچ با نون بولکی را بدهم، تتر خرج کنم بدانم مظنه تتر آن لحظه چند است. باید آن مطلب چند روز پیش چند صفحه قبل را حتما بخوانم که اگر رمضانعلی پیام داد، بدانم نمودار تتر آن روز بالاست یا پایین، مبادا با کمک کردن به یک روستایی مانده در پایتخت یا آن آشنای دور گیر کرده، در سربالایی رشد تتر، ضرر هنگفت کنم!

 

برای پیگیری اخبارفرهنگیاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۶۱۰۵۳۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر