نقد فیلم Dracula: A Love Tale | تراژدی دراکولای رُمانتیک

درامی رمانتیک با چاشنی فانتزی از نویسندهی افسانهای فرانسوی، آن کنت دراکولای غمگین در جستوجوی عشق ازدسترفتهی خود است. در این مقاله میخوانید که لوک بسون چگونه رمان کلاسیک برام استوکر را بازتعریف میکند.
داستان فیلم ما را به قرن پانزدهم بازمیگرداند، شاهزاده ولاد دوم برای نبرد با عثمانیها میرود. ولاد و سربازانش نبرد را میبرند، اما شاهزاده کسی را که بیشتر از همه دوست دارد، از دست میدهد. در جریان نبرد، اما در مکانی دیگر، معشوقش الیزابت کشته میشود. ولاد، شکسته از درد، از ایمان خود دست میکشد و میخواهد این جهان را ترک کند. اما سرنوشت نقش دیگری برای ولاد در نظر گرفته است، او به خونآشامی تبدیل میشود که در جستوجوی عشق ابدی، نامیرا میگردد. ولاد که اکنون کنت دراکولا نامیده میشود، با اطمینان از دیدار دوباره با معشوق ازدسترفتهاش، تصمیم میگیرد تا رسیدن دوباره الیزابت صبر کند. این انتظار چهار قرن طول میکشد، تا وقتی که دراکولا عکس مینای زیبا را میبیند…
بودجه فیلم حدود ۴۵ میلیون یورو بوده که برای استانداردهای اروپایی، بودجه مناسبی است. بسون دیدگاه خود از داستان دراکولا را که از رمان برام استوکر، نویسنده ایرلندی، الهام گرفته شده به عنوان جستوجوی عشق ابدی ولادِ دلسرد و زخمخورده تصویر کرده است. اما اگر قرار بود تمام فیلمهای الهامگرفته از «دراکولا» را که در ۱۰۰ سال گذشته ساخته شدهاند بشماریم، کار دشواری پیش رو داشتیم. تنها از سال ۲۰۱۰ تاکنون، مشهورترین خونآشام تمام اعصار به اشکال مختلف بارها روی پرده جان گرفته است: «دراکولا سهبعدی»، «دراکولا: داستان ناگفته»، انیمیشنهای «هتل ترانسیلوانیا» ۱ تا ۳، سریال «دراکولا»، «ال کونده»، «رنفیلد»، «دراکولا: بیداری شیطان»، «نوسفراتو» و…
پس نیاز لوک بسون برای تجسم یک برداشت دیگر از رمان استوکر، بازتفسیر آن و ارائه سهمی جدید در میراث این خونآشام مشهور از کجا نشأت میگیرد؟ خصوصاً که خودش گفته است نه طرفدار ژانر وحشت است و نه خود دراکولا. شاید این نیاز از آنجا ناشی میشود که فیلمساز محبوب فرانسوی به شدت میخواهد اعتبار آسیبدیده خود را پس از مشکلات مالی شرکت اروپاکورپ و اتهامات آزار جنسی بازیابد. پس به پروژهای پرسروصدا برای احیا نیاز داشت، یک موفقیت سینمایی که از سال ۲۰۱۴ و فیلم «لوسی» به دست نیاورده بود و فیلموگرافی خود را با آثاری ناهمگون و عمدتاً ناموفق در گیشه پر کرده بود، آثاری که دنبالههای «آرتور در سرزمین مینیمویها» نیز به آنها اضافه شدند. اگر فیلم قبلی بسون، «داگمن» کمتقدیرشده، پرسروصدا نبود، «دراکولا: یک حکایت عاشقانه» قطعاً با آن خونآشام مشهور در عنوانش چنین است. فیلم Dracula: A Love Tale روی کاغذ پروژهای ایدهآل به نظر میرسید تا بسون نیشهای کارگردانی کندشده خود را تیز کند و با فرصت کارگردانی در مرز بین تجاری و هنری، همچون بهترین روزهایش که فیلمهای خوبی میساخت، فصل جدیدی از کارنامه خود بنویسد.
با قضاوت بر اساس «دراکولا»، به نظر میرسد بسون بیشتر از همه در رمان استوکر بر رابطه عاشقانه در دل ژانر وحشت مانور داده است. این عجیب نیست: فیلمهای بسون اغلب در هسته خود داستانهای عاشقانه بودهاند. و چه داستان عاشقانهای بزرگتر از «دراکولا» و آن رمانتیکِ ملعونِ خونآشام که از اقیانوسهای زمان، سالها، دههها و سدهها گذشته تا تنها زنی را که همیشه دوست داشته بیابد و با او در این جهان یا جهانی دیگر دوباره متحد شود. این بیان عشق و اشتیاق جاودان در سال ۱۹۹۲ در «دراکولا»ی فرانسیس فورد کاپولا به شکلی بیمرگ تجلی یافت، رمانتیکترین و از بسیاری جهات نسخه نهایی رمان استوکر. سایه خونآشام کاپولا بر «دراکولای» جدید سنگینی میکند و متأسفانه بسون نمیتواند از آن بگریزد. شاید به همین دلیل است که بسون کلاهگیسی تقریباً مشابه آن فیلم بر سر کنت خونآشام سالخورده گذاشته که گری اولدمن میپوشید.
اما اکنون سوال اینجاست که آیا با بیان نکات بالا ما با فیلم بدی روبرو هستیم؟ راستش را بخواهید نه! کار جدید لوک بسون نه یک اقتباس دقیق از کلاسیک خونآشامها، بلکه بازآفرینی آزادانهای از رمان استوکر به سبک یک اکشن ماجراجویی با تأکیدی مشخص بر جنبهی رمانتیک است. بسون با استفاده از فضای غنی ژانر هراس، در اینجا توجه بسیار بیشتری به دراکولا و روابط او با زنان معطوف میکند، در حالی که طرح داستان حول تلاشهای گروهی از شخصیتهای متنوع برای پیدا کردن و کشتن خونآشام بزرگ میچرخد که مشتاق پیوستن به معشوقهی خود است. این رویکرد غیرمتعارف با تمایل بسون برای استفاده از مفهوم «دراکولا» برای روایت یک داستان عاشقانهی تراژیک دیکته شده است که به او امکان میدهد از پتانسیل بازیگری کالب لندری جونز استفاده کند. و این ایده به شکلی فوقالعاده اثرگذار عمل کرده است: «دراکولا»ی فرانسوی به شکلی هماهنگ، پویایی یک کمدی اکشن ماجراجویانه را با رمانتیسم یک هراس گوتیک درهم میآمیزد.
مطابق با ایدهی کارگردانی، فیلمنامه (که توسط خود بسون نوشته شده است) دراکولا را به عنوان یک یاغی مبارز با خدا در مرکز رویدادها قرار میدهد که قرنهاست پس از مرگ همسرش الیزابتا (زویی بلو، دختر رزانا آرکت که در «آبی،بیکران» بسون بازی کرد) از تنهایی رنج میبرد. در حالی که کنت در قلعهاش از مصائب خود میگوید، یک متخصص واتیکانی در زمینه خونآشامها به سرعت طرحی را برای متوقف کردن دراکولا و نجات زنی که او را نسخه زندهشدهی همسر مردهاش میداند، توسعه میدهد. در ادامه یک میانه رمانتیک در پاریس میآید و همهچیز با یک یورش واقعی به قلعهای در رومانی به پایان میرسد: سربازان با توپ و تفنگ شلیک میکنند، کشیش به سمت مقبرهی دراکولا هجوم میبرد و کنتی که از تابوت بیرون آمده است دشمنان را از پای درمیآورد.
به طور کلی محتوای فیلمنامه با فضای تصویری مبتکرانه و استایل خاص لوک بسون پشتیبانی میشود. بسون نه پول و نه تخیل خود را در طراحی جزئیات زندگی دراکولا که برای دو سه فیلم پیشدرآمد کافی بود، دریغ نکرده است. در هر نما لباسهای مجلل به چشم میخورند و در هر صحنه یک جاذبهی بصری جدید به ما ارائه میشود. حتی در پیشدرآمد، نبرد کوتاه اما رنگارنگ نیروهای دراکولا با ارتش عثمانی نشان داده میشود که شایستهی یک اکشن تاریخی قابل قبول است. شوالیهها در زرههای سنگین دیواری از آتش در برابر دشمنان پیشرو سازماندهی میکنند و سپس با شمشیرهای خود به شدت میچرخند و همهجا را غرق در خون میکنند. تاریخچه طولانی رنجهای خونآشامی دراکولا در قالب مجموعهای از فلشبکهای به همان اندازه پرزرقوبرق ارائه میشود که نشان میدهند کنت چگونه عطرهای جادویی را به دست آورده است.
بازارهای هند و اتاقهای عطرسازان فلورانس در برابر چشمان بیننده ظاهر میشوند و همچنین دراکولا در کاخ ورسای صحنهای از یک موزیکال تاریخی را به یاد میآورد. حتی در یک صحنه کاملاً گذرا در یک نمایشگاه پاریس، بسون در چند دقیقه موفق میشود مجموعهی قابل توجهی از عجایب کارناوالی، از زن ریشدار تا پری دریایی را به نمایش بگذارد. بهترین صحنه، نفوذ دراکولا به یک صومعهی زنان را به تصویر میکشد: با تظاهر به یک گدا بیآزار، کنت حیلهگر راهبهها را با بالا رفتن از یک هرم از بدنهای نالهکنندهی زنانه فریب میدهد که سکانس جالبی است.
اما بدون شک نیروی محرکهی اصلی فیلم، ستارهی اصلی آن باقی میماند. کالب لندری جونز (که بسون را با بازی خود در «داگمن» تحت تأثیر قرار داد) دهها لباس، هر کدام زیباتر از دیگری، به تن میکند و به یک اندازه خوب نقش یک پیرمرد تشنه خون در زندگی ابدی و یک جنتلمن جذاب دوره ویکتوریایی را بازی میکند. دراکولا در اجرای جونز تنها یک اشرافی متکبر نیست، بلکه یک فرد منزوی غمگین همیشه عاشق است که برای بازگرداندن عشقش حاضر به هر کاری است. اگر زیرکی کارگردانی و حس استایل بسون از «دراکولا»ی جدید یک اکشن مستحکم با عناصر هراس و طنز میسازد، این کار جونز است که حالوهوای تراژیک به آن میبخشد و یک طرح عاشقانهی ساده را به درامی درباره عشق ازدسترفته و پشیمانی انسانی تبدیل میکند که با خداوند چالش ایجاد کرد اما در نهایت بر گناهان خود واقف شد.
در مورد سایر شخصیتها، آنها به صورت پررنگ اما تکبعدی ترسیم شدهاند. شکارچی خونآشام واتیکانی با اجرای کریستوف والتز مسئول سهم شیرین طنز غیرمزاحم فیلم است و خونآشام احساساتی ماریا، یک دختر زیبای فاسد را به تصویر میکشد که گویی از فیلمهای ترسناک معمولی بیرون آمده است. زویی بلو نیز از عهدهی بازی دوگانهی الیزابتا و مینا به خوبی برآمد، اما تصویر او بیشتر بر «شیمی» بین او و جونز استوار است تا بر برخی ویژگیهای عمیقاً پرداختهشده خودش. اینجاست که باید گفت «دراکولا» در نسخهی لوک بسون مطمئناً هیچجا و به هیچ وجه ادعای جایگاه یک کلاسیک کالت یا حتی یک اقتباس وسواسی از رمان گوتیک با فراوانی تعلیق و صحنههای خونی را ندارد. قدرت آن در تلفیق محکم تصاویر درخشان، طرح داستان ساده اما پویا و استعداد بازیگری کالب لندری جونز نهفته است. بسون یک درام رمانتیک پرزرقوبرق اما فاقد عمق دراماتیک را کارگردانی کرده و به آن شکوه مشخص فرانسوی بخشیده است. این شاید یکی از بهترین فیلمهای ساختهشده بر اساس «دراکولای» استوکر در سالهای اخیر باشد. مخصوص برای مخاطب عام سینما!
در نتیجه باید گفت فیلمهای لوک بسون همیشه مانند دفتر خاطرات شخصی او هستند. گاهی شاد و پرهیاهو، گاهی تاریک و جدی. اما همیشه ردپایی از خودش را در آنها به جا میگذارد. Dracula: A Love Tale نیز از این قاعده مستثنی نیست. بسون در این فیلم، به سراغ یکی از کهنترین اسطورههای سینما میرود، اما نه برای بازسازی یک داستان ترسناک، بلکه برای گفتن چیزی که بیش از هرچیز دغدغه خودش است: عشقِ جاودانه، رنجِ راندهشدگی و آرزوی بازگشت. کالب لندری جونز در نقش دراکولا، انتخابی است درخشان. او نه یک اشرافزاده هراسانگیز و متظاهر، بلکه موجودی است رنجکشیده و عمیقاً انسانی. بازی او بر پایه غم و خشم استوار است و فیلم، بیش از آن که به قدرتهای فراطبیعی دراکولا بپردازد، بر تنهایی و عشق وسواسگونه او متمرکز میشود. این جاست که بسون مسیر خود را از بیشتر اقتباسها جدا میکند. او به جای صحنههای خونریزی و هراس، بر سکانسهای احساسی و دیالوگمحور تکیه میزند.
صحنههای آغازین فیلم در قرن پانزدهم، با نورپردازی گرم و رنگهای زنده، زندگی ولاد را پیش از نفرین شدن نشان میدهد. این بخش، یادآور سبک بصری فیلمهای تاریخیِ باشکوه است. اما وقتی نفرین گریبانگیر او میشود، دنیای فیلم تاریک و سرد میشود و این تغییر پلات رنگی، هوشمندانه نشاندهنده دگرگونی درونی شخصیت است. کریستوف والتز، در نقش کشیشِ شکارچی خونآشام، حضوری قابل قبول دارد. او نه یک قهرمان ساده، که مردی است متعصب و تا پای جان مصمم. تقابل او با دراکولا، تقابل دو ایمان متضاد است: ایمان به خدا در برابر ایمان به عشق. اینجاست که فیلم عمق پیدا میکند و از یک درام عاشقانه ساده فراتر میرود. اما فیلم خالی از اشکال هم نیست. بسون گاهی درگیر ارجاعات سینمایی بیشازحد میشود. از حالوهوای فیلمهای صامت گرفته تا صحنههایی که یادآور «عطر» یا حتی دیگر آثار دراکولایی هستند. این اشارهها اگرچه برای سینما دوستان لذتبخش است، اما گاهی ریتم فیلم را کند و آن را از مسیر اصلی خود منحرف میکند. بهویژه در میانه فیلم، حس میکنیم که داستان کمی از نفس میافتد.
نکته قوت فیلم، اما، پایانبندی آن است. بسون به جای نبردی حماسی و پرزرق و برق، مرگ دراکولا را به صحنهای خاص و انسانی تبدیل میکند. این انتخاب، همسو با کلیت فیلم است: مرگ او نه یک شکست، که یک تسلیمخواسته و پیروزی نهایی عشق بر نفرین است. این صحنه، با بازی بینظیر جونز، یکی از بهیادماندنیترین صحنههای فیلمهای بسون در سالهای اخیر است. «دراکولا: یک حکایت عاشقانه» شاید برای طرفداران خونآشامهای کلاسیک که به دنبال ترس و هیجان هستند، رضایتبخش نباشد. اما این فیلم، در اصل، یک درام غمانگیز و انسانی درباره تنهایی، عشق و بخشش است. فیلمی که بیشازآن که به دراکولای استوکر بپردازد، به دغدغههای همیشگی کارگردانش میپردازد. و شاید همین، بزرگترین نقطه قوت و ضعف آن باشد.
نقاط قوت فیلم:
لوک بسون در این اثر با چیرگی قابل تحسینی فضاسازی بصری خیرهکنندهای خلق کرده است. صحنههای نبرد با ترکیب بدیعی از اکشن و طراحی لباسهای دورهای مجلل، بیننده را به دنیای گوتیک قرن پانزدهم میبرد. بازی تأثیرگذار کالب لندری جونز در نقش دراکولا ستودنی است؛ او توانسته است همزمان ژرفای تراژیک یک ضدقهرمان چندصدساله و شکنندگی عاطفی یک عاشق جاودانه را به تصویر بکشد. صحنههای عاشقانه با نورپردازی دیدنی و ترکیببندی سینماتیک، یادآور بهترین آثار کلاسیک سینمای فرانسه است.
نقاط ضعف فیلم:
متأسفانه فیلم در پرداخت روانشناسی شخصیتهای فرعی با ضعف جدی روبرو است. نقشآفرینی کریستوف والتز اگرچه از نظر فنی قابل قبول است، اما در سایه کلیشهای بودن نوشتار شخصیتپردازی، ناتوان از ایجاد همذاتپنداری میماند. فیلمنامه در میانه راه میان وفاداری به منبع ادبی و نوآوریهای کارگردانی دچار سردرگمی میشود و این دوگانگی به وحدت اثر لطمه میزند. صحنهپردازیهای افراطی گاهی از عمق درام میکاهد و به سمت نمایشی شدن پیش میرود. در نهایت، فیلم اگرچه از نظر بصری مسحورکننده است، اما در ایجاد پیوند عاطفی با مخاطب خاص چندان موفق عمل نمیکند.