کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۲۴۴۴
تاریخ خبر:
از سری داستان‌هاى نشنیده تاریخ ایران، گمشده در لاى غبار

قاب تاریخ| داستان خواندنی دختر زیبای قجری و عکاس نامحرم

قاب تاریخ| داستان خواندنی دختر زیبای قجری و عکاس نامحرم

عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و...

هفت صبح‌| با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر‌ و یادی ‌‌از ‌گذشته می‌کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست.

 

داستان کوتاهی را که امروز در قاب تاریخ هفت صبح برای‌تان روایت می‌کنیم، درباره دختر قجری در یک روز خاص است و عکسی که از او به یادگار مانده‌. آن را از صفحه «داستان‌هاى نشنیده تاریخ ایران» به امانت برداشته‌ایم‌. قصه درباره لحظات به یاد ماندنی ثبت یک تصویر است که ‌روایت‌ها و ناگفته‌های بسیاری را می‌توان از دل آن بیرون کشید.  القصه...  داستان امروز ما به این شکل شروع می‌شود که:


آقا جانش براى اینکه تصویر دخترک دلبندش ثبت شود عکاس خبر کرده بود، روز موعود دایه‌ها، دخترک را به حمام برده و آراسته بودند. دختر از شادى نمى‌دانست چه کند، پیراهن کوتاه که سر آستین‌هایش تمام خز سفید بود بر تنش کرده بودند و کفش فرنگى که ورنى سیاه با پاپیون درشت رویش است به پایش، جوراب سفیدش در تضاد با کفش سیاهش جلوه گرى مى‌کند.

اشرافی

آقا جانش دستور داده بود چون عکاس نامحرم است؛ حتما سر و بدنش پوشیده باشد و به این منظور چادر سیاه کوچکى که خیاط قد او دوخته بود، دورش پیچیدند و چارقد سفید بر سرش بستند. خانم جانش دلش رضا نداد و دستور داد خدمه از گل‌هاى گلخانه ته باغ برایش گل بچینند و نخ کرده ‌روى سر و زیر گلوى دخترک بیاویزند. شاید هم برای زیبایی این کار را کرده باشند. حیاط را آب و جارو کرده‌، چهارپایه کوچکى گذاشته و رویش فرش پهن کرده بودند. دختر روى چهارپایه مفروش نشست.

 

عکاس دم و دستگاهش آماده بود، دختر با دیدن دوربین وحشت کرد و نخواست چشم در چشم تصویرش ثبت شود، براى همین سرش را برگردانده آن طرف حیاط را مى‌نگرد و چه فرصتى بهتر از این براى عکاس که یک عکس سورئال را ثبت کند. صداى شاتر دوربین به گوش دختر مى‌رسد، دست‌هاى لرزانش را روى پاهایش گذاشته و با آن چشمان نافذش در حالى که سعى مى‌کند ترس را از خود دور کند، به مقابل مى‌نگرد.


تصویر دخترکى ثبت شده است که نام و نشانش را هیچ کس نمى‌داند اما آنچه محرز است، او از خاندان اشرافى طهران است که تصویرش در حیاط عمارت پدرى ثبت شده . عکس چنان زنده است که گویا ‌همین حالا خدمه گل‌هاى گلخانه را چیده و نخ کرده‌اند، بوى گل‌ها به مشام مى‌رسد من اما مسحور آن نگاه جسور و آن کفش‌هاى مشکى پاپیونى هستم .

 

با خود فکر مى کنم آیا به همراه تصویرش که قاب شده در قاب نقره است آن کفش‌هاى دست‌دوز فرنگى‌اش سفرى در دل تاریخ داشته و به نوادگانش به ارث رسیده است یا نه. کفش‌هایى که با او قدم در ضیافت‌ها و مهمانى‌هاى اشرافى طهران عهد ناصرى گذاشته بود، کفش‌هایى که قصه‌ها در دل خود داشتند.

 

کدخبر: ۵۹۲۴۴۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر