۱۰۰قصه دیگر از لابهلای تاریخ| انفجار رستوران خوانسالار
درباره عجیبترین عملیات گروه توحیدی صف و بمبگذاری در رستوران سنتی خوانسالار.
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | یکی دو هفته قبل سیاهه کاملی از عملیات بمبگذاری و سرقت و ترور که توسط مجاهدین خلق و فداییهای خلق در دهه پنجاه اجرایی شد را برایتان نقل کردم و نبردی که ساواک علیه آنها به راه انداخته بود. شرح مخالفتهای آیتالله خمینی با عملیات مسلحانه مجاهدین هم که دیگر جزو اسناد انقلاب است.
اما در میان گروههای اسلامی و سنتی هم در دهه پنجاه موج عملیات مشابه علیه حکومت پهلوی و آمریکاییها بهراه افتاده بود. چندین گروه مسلح پدید آمده بودند که مهمترین آنها گروه صف بود. درباره تاسیس این گروه در منابع رسمی آمده: «گروه توحیدی صف به محوریت محمد بروجردی مشهور به میرزا، در پی اختلاف ایدئولوژیک برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق و توسط برخی اعضای مذهبی جداشده از این سازمان و افرادی از اعضای محافل و هیاتهای مذهبی در سال 1354 بنیان گذاشته شد.»
محمد بروجردی متولد 1338 در روستای درهگرگ لرستان بود. در سال 54 که گروه صف تشکیل شد، بروجردی فقط 16سال داشت. محسن کنگرلو، اکبر براتی (جدا شده از مجاهدین) علی تحیری از فراریان ارتش که گروه را در بیابانهای ورامین آموزش میداد، محسن آرمین، عباسعلی بیگزاده و عباسعلی احمدی و حسین صادقی هم جزو گروه بودند و همینطور حسین مظفر.
در اصفهان هم چهرههایی مثل محمد منتظری و مهدی هاشمی با این گروه هماهنگ بودند. در سال 1356 بروجردی و کنگرلو به لبنان میروند و زیر نظر دکتر چمران در اردوگاههای گروه افتح آموزش نظامی میبینند. اولین عملیات مهم این گروه در دهم دی ماه 56 بود. در شب حضور جیمی کارتر در تهران.
این گروه یک دکل بزرگ برق و یک نیروگاه در جنوب تهران را منفجر کردند تا تهران در تاریکی فرو برود، در موتورخانه کاخ جوانان بمبگذاری کردند، به چند مشروبفروشی حمله کردند و کارخانه ایرانتایر را هم آتش زدند. همه این اتفاقات در شب دهم دیماه رخ داد. حمله به کلانتری مامازند با رهبری محمد بروجردی و هدایت علی تحیری شکل گرفت و کل انبار سلاح این پاسگاه را تخلیه کردند.
اما عجیبترین عملیات این گروه بمبگذاری در رستوران سنتی خوانسالار در بالای میدان آرژانتین بود. از قرار آنطور که علی تحیری تعریف کرده هدف اول هتل کنتینانتال بوده. تحیری میگوید: «از هتل که بیرون آمدم شاید یکربع، کنار همین جوی خیابان غربی هتل (هتل لاله فعلی) اشک میریختم. با توجه به آن صحنه بسیار زشتی که میدیدم.
دختران جوان ما در بغل مردان 70-60 ساله آمریکایی، چنان در یک شرایط نامناسبی قرار گرفته بودم که تصمیم گرفتم خودم با یک جیپ پر از مواد منفجره، اصلاً یک عملیات انتحاری در اینجا انجام بدهم...» اما بروجردی منصرفش میکند و میگوید یک جای بهتر پیدا کردهام.
رستوران خوانسالار که از قرار پاتوق آمریکاییها و خارجیها بوده است. تحیری چند بار عملیات شناسایی را انجام میدهد و با قیافه شیک چند باری آنجا رفتوآمد میکند تا کسی مشکوک نشود. اینجا روایت دیگری از حسین مظفر (وزیر آموزش و پرورش و در دورهای هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام)
داریم که میگوید او اول مامور این انفجار بوده اما بروجردی چندتا شرط برای او میگذارد شامل زدن ریش و همراهی با یک خانم بیحجاب تا کسی مظنون نشود که مظفر این شرط خانم بیحجاب را قبول نمیکند. در نهایت به مشهد میرود تا از نماینده آیتالله خمینی در این شهر تعیینتکلیف کند که احتمالا با مخالفت آیتالله خمینی روبهرو میشود.
مظفر میگوید که در برگشت به بروجردی گفتم من نیستم. به جای من یک زن و شوهر را انتخاب کردند که مشکل شرعی ماجرا کمی کمتر شود. اما در روایت علی تحیری نه حرفی از مظفر است و نه زن و شوهری که در این کار شراکت داشتند و به گفته مظفر هر دو نفر نیز در این انفجار جان باختند. برگردیم به روایت تحیری که در رسانهای اصولگرا نقل شده است.
طبق گفته تحیری، او و همکارش عباسعلی احمدی دو تا ساک حاوی بمب و چاشنیهایی که طی 90 ثانیه عمل میکردند را در 22 مرداد 1357 در این رستوران قرار دادند و آنطور که باز هم تحیری میگوید احمدی میرود و تحیری چاشنیها را راه میاندازد و در حال بیرون رفتن از رستوران، احمدی را میبیند که در حال بازگشت به رستوران است.
تحیری میخواهد مانع او بشود اما احمدی او را پس میزند و میگوید گارسون گفته ساکمان جا مانده است. تحیری بیرون میآید و بعد انفجار صورت میگیرد. تحیری میگوید: با آن قدرت انفجاری که به وجود آورده بودیم محل کاملاً ویران شده بود. جنازههای آمریکاییها را میآوردند و زخمیها را میآوردند، ماشینهای مخصوص آمریکاییها آمده بود برای حمل جنازههایشان و دیگر پلیس آمد.
حسین مظفر اما همان روایت یک زن و شوهر را ادامه میدهد: این 2 نفر با وارد شدن به کافه و قرار دادن کیف حامل بمب در کنار یکی از صندلیها اقدام به بیرون رفتن از کافه میکنند که در آن هنگام یکی از گارسونها متوجه این موضوع میشود و این شخص را به بهانه جا گذاشتن کیفش صدا میزند. در همین وقت که این برادر انقلابی برای برداشتن کیفش برمیگردد ناگهان بمب منفجر و ایشان هم به همراه همسر خود به جمع شهدا انقلاب میپیوندند.
روزنامه اطلاعات فردای آن روز در خبری نوشت: «در انفجار رستوران سنتی خوانسالار تهران واقع در حوالی میدان آرژانتین، یک تن کشته و 45نفر زخمی شدند که حال پنج تن از آنان وخیم گزارش شده است. در اثر این انفجار دست و پای عدهای قطع شد و یک نفر شنوایی خود را از دست داد. به هنگام انفجار حدود 70 نفر در رستوران بودند. 10 تن از زخمیها آمریکایی بودند. انفجار توسط بمب بهوسیله فرد ناشناسی رخ داد که بعداً در بیمارستان درگذشت.»
از قرار بعد از ورود آیتالله خمینی به پاریس در مهرماه 57، این گروه از عملیات مشابه منع شد.