صد سال صد قصه دیگر؛ انقلابی تمام وقت

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | صبح روز گرم پنجم شهریور ۵۸ بود که حاضرین در تشییع پیکر مهدی عراقی و پسرش حسام، ناگهان آیتالله خمینی را نیز در پیشاپیش صفوف خود دیدند. از میدان سعیدی تا صحن حضرت معصومه آیتالله خمینی عزاداران را همراهی کرد. این تنها باری است که آیتالله خمینی در مراسم تشییع یکی از یارانش شرکت میکند. تشییع مهدی عراقی مبارز تهرانی ۴۸ساله که صبح چهارم شهریور در سر بنبست مریم در خیابان زمرد (منطقه پاسداران که حالا اسمش ناطقنوری شده است) به همراه پسرش و همینطور حاجحسین مهدیان بازاری قدیمی مورد حمله گروه فرقان قرار میگیرد.
از این جمع فقط مهدیان جان سالم بهدر میبرد. در حالیکه خانواده عراقی در تدارک به خاکسپاریاش در بهشت زهرا بودند، آیتالله خمینی که در قم مستقر بودند، شخصا مداخله میکند و دستور انتقال پیکر عراقی و پسر جوانش حسام را به قم، ابلاغ میکند. تشییع و سپس به خاکسپاری در حرم حضرت معصومه. آیتالله گویی عراقی را پسر خود میدانست. (میگویند حتی سیداحمد خمینی هم برخی خواستههایش را از پدر از مجرای مهدی عراقی منتقل میکرده است!) آیتالله همیشه قدردان دوستان وفادار خود بود.
همانطور که هیچوقت پایمردی طیب حاج رضایی را در ماجرای ۱۵ خرداد فراموش نکرده بود و بعدها به زیارت مزارش رفت. رابطه مهدی عراقی با آیتالله خمینی هم از همان دوران حول و حوش ۱۵ خرداد شکل گرفته بود. عراقی بچه پاچنار بود. متولد ۱۳۰۹. مدرسه را نیمهکاره رها کرد و وارد کار در بازار شد. در صنف آجرپزها. چهموقعی؟ در سالهای پس از شهریور ۲۰٫ زمانیکه فضای سیاسی کشور در غلیان بود. عراقی مثل بسیاری از نوجوانهای مذهبی بازار، جذب فدائیان اسلام و کاریزمای نواب صفوی شد و در ترورهای احمد کسروی، هژیر و رزمآرا نقشهای متنوعی را ایفا کرده بود.
او در ترور حسین علا در سال ۱۳۳۴ نیز این نقشها را تکرار کرد. معروف است که او در تمام برنامهها و همایشهای فدائیان دست راست نواب صفوی بود و هرچند مرد شماره دو این جریان عبدالحسین واحدی بود که به تندروی مشهور بود، برعکس عراقی که مردی میانهرو محسوب میشد. به هرحال بعد از ترور نافرجام علا، عراقی مدت کوتاهی بازداشت شد و پس از آزادی در حالیکه همه سران فدائیان اسلام اعدام شدند، عراقی تصمیم گرفت که دست از سیاست بردارد و به زندگی خصوص خود برسد. او هنوز بسیار جوان بود. ازدواج کرد و سراغ کسب و کار خودش رفت.
مرگ آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰ موجب شد تا عراقی برای یافتن مرجع تقلید خود رفت و آمدهایی به قم انجام دهد و آنجا گرفتار جاذبه آیتالله خمینی میشود. کلام آیتالله آن شور انقلابی فروخفته در عراقی را زنده کرد و ناگهان در تمام حوادث سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۳ به صف اول آمد. او با کمک بازماندههای فدائیان اسلام، هیات موتلفه اسلامی را در بازار راهاندازی کرد. یکی از مهمترین کارهای او ترتیب دادن تظاهرات عاشورای ۱۳۴۲ (۱۳ خرداد) و سپس اعتراضهای بزرگ ۱۵ خرداد بود.
در تاسوعا و عاشورا مردم را از مسجد عزیزالله در میدان قیام تا جلوی دانشگاه تهران سازماندهی کرده بود. و سپس ۱۵ خرداد فرا رسید. در این تظاهرات، بزرگترین دغدغه، واکنش دستههای بزرگ متعلق به لوطیها بود. لوطیهایی که بهخصوص در صنف میوهفروشها و بارفروشها حضور و نفوذ فراوانی در جنوب تهران داشتند. کسی فراموش نکرده بود که طیب حاجرضایی چطوری با همراهیاش در کودتای ۲۸ مرداد ورق را به ضدمصدق برگردانده بود.
عراقی خودش دست بهکار میشود و با رفاقتی که با برادر طیب حاجرضایی در صنف آجرپزان داشت، به ملاقات او میرود و او را به سمت خود جذب میکند. قدرت سازماندهی او چنان چشمگیر بود که در طول داستان تظاهرات ۱۵ خرداد او از حجرهای در بازار به فرماندهی عملیات مشغول بود. او در سال ۴۲ و ۴۳ چندباری به زندان میافتد و آزاد میشود تا بالاخره تبعید آیتالله خمینی پس از سخنرانی مشهورش علیه لایحه کاپیتولاسیون موجب میشود تا عراقی و هیات موتلفه به صرافت ترور حسنعلی منصور بیافتند.
مشارکتش در ترور حسنعلی منصور او را تا پای حکم اعدام پیش میبرد و در نهایت بهعنوان متهم پنجم به حبس ابد محکوم میشود. و این آغاز سیزده سال زندان است. سال ۵۵ عفو میخورد و آزاد میشود. چرا عفو میخورد؟ کسی دقیق نمیداند… دوبار با علی شریعتی دیدار میکند و ملاقاتهایی هم با اعضای گروههای مسلحانهای مثل صف و منصورون انجام میدهد. آنها را به کورهپزخانههای اطراف تهران میبرد تا تمرینات نظامی خود را انجام دهند و معدن زیاران در حوالی قزوین را نیز در اختیارشان میگذارد.
سرگشتگی او اما به سرعت خاتمه پیدا میکند. در پاییز ۵۷ به پاریس و نوفللوشاتو میرود و حفاظت از محل اقامت آیتالله خمینی را متقبل میشود. در این میان سفری به تهران میکند و راهپیماییهای مشهور تاسوعا و عاشورای ۵۷ را سازماندهی میکند و دوباره به پاریس برمیگردد. در دی ماه ۱۳۵۷ آن مصاحبه معروفش را انجام میدهد: ما تا حالا ۴ نخست وزیر را ترور کردهایم که خیلی بزرگتر از بختیار بودند. کار سختی نیست بختیار را هم ترور کنیم! که اشاره به ترور هژیر و رزمآرا و علا و منصور بود.
در بازگشت به ایران هم او همهکاره مسائل امنیتی و حفاظتی آیتالله خمینی بود. سرپرست زندان قصر شد و بعد هم عضو هیات مرکزی بنیاد مستضعفان. یکی از اموال این بنیاد روزنامه کیهان بود و حسین مهدیان هم مدیر عامل این موسسه. صبح روز چهارم شهریور ساعت هفت و نیم صبح، عراقی دنبال مهدیان رفت که به سمت روزنامه کیهان بروند که… بقیه ماجرا را گفتهام. و اینکه شب همان روزی که مهدی عراقی و فرزندش را به خاک میسپارند، آیتالله خمینی دوباره و اینبار به تنهایی بر سر مزار او حاضر میشود.