هنر در برابر آتش | به بهانه انتشار قطعه «جنگل» گرشا رضایی
نمونهای معاصر که نشان میدهد موسیقی پاپ توان ورود جدی به مسائل اجتماعی را دارد
هفت صبح| انتشار قطعه «جنگل» با صدای گرشا رضایی، بهانهای است برای مکثی دوباره بر نسبت هنر با جامعه؛ نسبتی که امروز اغلب به واکنشهای شتابزده تقلیل یافته و بیش از آنکه به خلق اثر منجر شود، به موضعگیری ختم میشود. «جنگل» راه دیگری را انتخاب کرده است. قطعهای آرام، درونگرا و اندیشیده که در واکنش به آتشسوزی جنگلهای الیت در شمال کشور شکل گرفته؛ موسیقیای که ترجیح میدهد گوش بسپارد و حس بسازد، پیش از آنکه حکم صادر کند یا خطاب مستقیم داشته باشد.
در این اثر، گرشا رضایی مسئولیت اجتماعی را در چارچوب تخصص خود تعریف کرده است؛ موسیقی. همین انتخاب، «جنگل» را از بسیاری واکنشهای رایج متمایز میکند. این قطعه با فاصله گرفتن از هیجانهای زودگذر، به مخاطب امکان همدلی میدهد؛ همدلی با طبیعتی که سوخته، با زخمی که فراتر از خبر و عدد است.
این اثر بیش از آنکه خود رویداد اصلی باشد، بهانهای است برای طرح پرسشی قدیمی در بستر امروز؛ هنرمند چگونه میتواند نسبت خود با جامعه را بازخوانی کند؟ در دورهای که بحرانهای اجتماعی و زیستمحیطی هر روز در حجم گستردهای از خبر و تحلیل تکرار میشوند، نقش هنر در این میان چیست و کنش اجتماعی هنرمند کجا معنا پیدا میکند؟
پاسخ سادهای وجود ندارد اما یک نکته روشن است؛ هر زمان که هنر از مسیر خود خارج شود و فقط به واکنش لفظی تقلیل پیدا کند، بخشی از توان اثرگذاریاش را کنار میگذارد. مواجهه هنری با یک مسئله، نیازمند خلق تجربه است؛ تجربهای که مخاطب را درگیر میکند و فراتر تیتر و اظهار نظر حرکت میکند.
کنش اجتماعی و قلمرو تخصص
در سالهای اخیر، مسئولیت اجتماعی بسیاری هنرمندان به اظهارنظرهای مستقیم گره خورده است؛ موضعگیریهایی که اغلب بیرون حوزه تخصص شکل میگیرند و بیش از آنکه محصول تفکر هنری باشند، واکنشی به فضای عمومی به حساب میآیند. این نوع حضور اجتماعی، گرچه پررنگ و پرسرعت است اما عمر کوتاهی دارد و کمتر به حافظه فرهنگی راه پیدا میکند.
در نقطه مقابل، کنش اجتماعی زمانی اثرگذار میشود که در دل اثر هنری شکل بگیرد. موسیقی، سینما یا ادبیات این امکان را دارند که مسئله را از سطح داوری و قطببندی بیرون بکشند و به عرصه احساس و تجربه ببرند. هنرمند در چنین مسیری تلاش نمیکند پاسخ آماده ارائه دهد؛ فضایی میسازد برای درک، همدلی و مکث. همین مکث است که مخاطب را از مصرفکننده نظر به شریک تجربه تبدیل میکند.
تفاوت واکنش و خلق
واکنش اجتماعی در سریعترین شکل خود به جمله ختم میشود اما خلق هنری به زمان، تمرکز و ریسک نیاز دارد. هنرمندی که دغدغه اجتماعی را وارد اثر خود میکند، مسیر آسانی انتخاب نکرده است. او وارد منطقهای میشود که قضاوتها در آن پیچیدهترند و انتظارها بالاتر.
خلق اثر اجتماعی به معنای کنار گذاشتن زیباییشناسی نیست؛ اتفاقا در چنین آثاری فرم و محتوا پیوندی عمیقتر پیدا میکنند. مخاطب با پیامی صریح روبهرو نیست، بلکه در جریان تجربهای قرار میگیرد که امکان اندیشیدن را گسترش میدهد. این همان نقطهای است که هنر میتواند نقشی ماندگارتر نسبت به موضعگیریهای لحظهای ایفا کند.
مسئولیت اجتماعی بدون خطابه
یکی از مشکلات رایج در تعریف مسئولیت اجتماعی، پیوند آن با زبان خطابی است. بسیاری تصور میکنند مسئول بودن یعنی صریح حرف زدن، جهت دادن و قضاوت کردن. در حالی که هنر، قدرت خود را از پیچیدگی میگیرد. اثری که به جای خطاب مستقیم، مخاطب را درگیر حس و فضا میکند، ظرفیت اثرگذاری بیشتری دارد.
هنرمند با ماندن در قلمرو خود، میتواند شنونده یا بیننده را به مشارکت فعال دعوت کند. سکوت، فرم، ریتم و انتخاب زبان هنری گاهی بیشتر از صدها جمله معنا تولید میکنند. چنین کنشی کمهزینه نیست اما ریشهدارتر است و دیرتر فراموش میشود.
بهانه این یادداشت انتشار یک قطعه موسیقی بود اما مسئله اصلی فراتر آن قرار میگیرد. بحث برسر این است که هنر چگونه میتواند دوباره نقش خود را در جامعه بازتعریف کند؛ نقشی که در آن مسئولیت اجتماعی در خودِ اثر جاری است، نه بیرون آن. در زمانهای که واکنشها زود مصرف میشوند، هنر همچنان این امکان را دارد که معنا بسازد، حافظه ایجاد کند و مخاطب را به تأمل دعوت کند. همینجاست که مسئولیت، در سکوت و صدا، معنا پیدا میکند.