روایت روزی که تار گریست| به مناسبت سالروز درگذشت جلیل شهناز

جلیل، زیر نگاه و هدایت برادر بزرگترش، حسین، اولین مضرابها را بر سیم تار نواخت
هفت صبح| کوچههای اصفهان را که قدم بزنی، هنوز میشود هوای آن سالها را حس کرد؛ سالهایی که زیر سقف خانهای قدیمی، نغمهای در هوا میپیچید و نوای تار، پنجرهها را رو به آفتاب میگشود. در آن خانه، جلیل شهناز متولد شد؛ کودکی با چشمانی مشتاق و دستانی که از همان آغاز با سیمهای تار انس گرفتند. آن روزها هنوز کسی خبر نداشت که قرار است یکی از بزرگترین اساتید موسیقی ایران، از دل همین کوچهها قد بکشد.
خانه پدری شهناز، مأمن هنر و نوازش بود. صدای سهتار و سنتور، از اتاقها به هم راه داشت و پدر، شعبانخان، با شوری بیپایان موسیقی ایرانی را در گوش فرزندانش نجوا میکرد. جلیل، زیر نگاه و هدایت برادر بزرگترش، حسین، اولین مضرابها را بر سیم تار نواخت. هنوز نوجوانی را تمام نکرده بود که هممحلهایها، او را نوازندهای چیرهدست میدانستند.
روزگار گذشت و جلیل شهناز، جوانی شد با دستی که رازهای موسیقی را بهتر از هر کتاب و تئوری میفهمید. سال ۱۳۲۸، رادیو اصفهان؛ سالهایی که صدای تارش از رادیو به گوش مردم رسید، همهمه در میان اهالی موسیقی پیچید. آنقدر شیوا مینواخت که اندکاندک، نامش را در کنار بزرگان شنیدند. وقتی تهران صدایش زد، دیگر مسیر روشن بود: جلیل شهناز باید سفیر تار ایران میشد.
تهران، شهر برنامه گلها و ارکستر حسین یاحقی، عرصهی بزرگی بود. شهناز بیآنکه اسیر نمایش شود، ساز را روایت کرد. ساز او صرفاً صدای سیم و چوب نبود؛ شیون و شادی، خاطره و امید، عشق و اندوه، همه و همه از میان انگشتانش میجوشیدند. میگفتند در نواختنش، آواز میدمد. و چه زیباست این تعبیر؛ گویی ساز، همدم و همزبان او شده بود.
در دهه شصت، وقتی گروه اساتید موسیقی ایران شکل گرفت، نام جلیل شهناز کنار بزرگانی همچون فرامرز پایور، محمد موسوی و محمد اسماعیلی نشست. این گروه، موسیقی ایران را به دورترین شهرهای جهان برد. هر جا که صدای تار شهناز میرفت، ایرانیها دلشان آرام میگرفت و غیرایرانیها شیفتهی نغمههایش میشدند.
از روزهایی که عنوان چهره ماندگار گرفت و مدرک درجه یک هنری به او اهدا شد، تا وقتی که شجریان گروه خود را به احترامش «گروه شهناز» نامید، همه و همه روایت یک عمر عشق به هنر است.اما ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، صبحی بود که موسیقی ایران بیقرار شد. استاد جلیل شهناز در بیمارستان آراد چشم بر جهان فروبست. در همان روزها، شجریان جملهای گفت که شاید برای همیشه در حافظه موسیقی ایران حک شد: «پس از استاد شهناز باید دفتر تار ایران بسته شود»
امروز، سالها پس از آن وداع، هنوز هرگاه نوای دشتی یا دشتستانی از ضبطی قدیمی به گوش میرسد، گویی جلیل شهناز همانجا نشسته و آرامآرام، قصه ایران را با تار روایت میکند. نه، ساز هرگز خاموش نمیشود؛ تا وقتی خاطرهی جلیل شهناز زنده است، صدای تار او، نسیمی است که از اصفهان تا دوردستترین کوچههای دنیا، میوزد و هر شنوندهای را به سفری بیپایان در دل موسیقی ایرانی میبرد.