باید هنر را از سرمایهداران مصنوعی پس بگیریم

هشدار به جهان، زامبیهای هنری در کمین جامعه بشری
هفت صبح، نوشین آذرنگ| وقتی ماشین یا هوش مصنوعی اثری هنری خلق میکند، مهمترین توانایی و قدرت اثر هنری از بین میرود. قدرت پیوند دادن انسانهاست. آن هم در زمانی که تنهایی به شکلی فراگیر گریبانگیر ما شده است.چندی پیش، شرکت بزرگ اُپنایآی اعلام کرد که پلتفرم چتجیپیتی، قابلیت تولید رایگان تصویر را در اختیار کاربران قرار داده است.
این خبر موجی از تصاویر در فضای آنلاین به راه انداخت که سبک کار انیماتور سرشناس هایائو میازاکی و دیگر هنرمندان نامدار را تقلید میکردند. بسیاری این اتفاق را گامی دیگر در مسیر «مرگ هنر» و نابودی جایگاه هنرمند میدانند. درست همانطور که رمانهای تولید شده با هوش مصنوعی باعث میشوند، نویسندگان واقعی به زامبیهایی بیروح تبدیل شوند. در مواجهه با این آثار اغلب با احساسی عجیب یا شاید بهتر است بگوییم با نوعی بیحسی روبهرو میشویم.
ماشینها خطری برای جامعه دموکراتیک
مسئله فقط این نیست که این آثار اصیل نیستند، بسیاری از آثار انسانی هم اصیل نیستند. مسئله اصلی اینجاست که با خلق ماشینی، ذات هنر گم میشود و این برای امکان وجود یک جامعه دموکراتیک خطرناک است. هنر کوششی انسانی و جمعی است و صرفا لقب کسانی نیست که خود را هنرمند میدانند. هنر فقط کنار هم چیدن رنگها، فرمها، صداها یا کلمات نیست. جوهره آن در فرایند خلق نهفته است. وقتی اثری هنری میآفرینیم، چیزی غیرقابل توصیف از درون خود به آن منتقل میکنیم. این «چیز» گنگ و درونی به دیگری امکان میدهد احساس خود را بر اثر فرافکنی کند و از این راه، در سطحی فراتر از واژهها با هنرمند ارتباط برقرار کند.
هنر، تجربه و انتقال انسانی
ارزش بینهایت هنر در خود اثر نیست، بلکه در امکان بازنمایی تجربهای انسانی و یگانه است که در پس آن نهفته است. هر اثر هنری ردپایی است از درون هنرمند، از حس او نسبت به بودن در جهان. خلق هنر نوعی انتقال است. انتقال حقیقتی ناگفتنی از خود به دیگری. مخاطب در اثر، پژواکی از احساسات، ترسها یا آرزوهای خود را بازمییابد. هنر، زبانی مشترک اما غیرمستقیم برای پرکردن شکافهای انسانی است.
هنر پیوند میان انسانها و احساسات
هنر نه تنها ما را به هنرمند، بلکه ما را به هم وصل میکند. وقتی دو غریبه از یک اثر تأثیر میپذیرند و هر یک، تجربهای عمیق از رنج، خاطره یا آرزویی ناگفتنی را در آن بازمیشناسند؛ پیوندی میان آنها شکل میگیرد. پیوندی صمیمی و آسیبپذیر که در شرایط معمول دستنیافتنی است. هنرمند و اثرش واسطهای میشوند برای پیوند ما، نه فقط بهمثابه مصرفکننده بلکه بهمثابه انسانهایی با احساساتی عمیق. به همین دلیل است که با دوستمان فیلم تماشا میکنیم، با همسایهها نقاشی میکشیم یا در یک عصر بارانی به خواندن رمان پناه میبریم.
پایان پیوند انسانی، پایان دموکراسی
از بین رفتن این پیوندها، پیامدهایی جدی برای روابط فردی و نیز ساختار اجتماعی و سیاسی دارد. روح دموکراسی به همین پیوندها متکی است. به این درک که در عین تفاوت، تجربههایی مشترک از انسان بودن داریم. بدون این تجربههای مشترک که تفاوتها را تأیید و از آنها حفاظت میکند، رشتههایی که حیات دموکراتیک را حفظ میکنند گسسته میشوند.
آثاری خالی از سکنه
تصویرها، موسیقی و نثرهایی که هوش مصنوعی تولید میکند، پویایی زیباییشناختیای را از بین میبرند که برای دموکراسی حیاتی است. ماشین نه آرزو دارد، نه در بدنی زندگی میکند که درد و ناکامی را تجربه کند و نه با محدودیتهای درونیاش کلنجار میرود. چنین آثاری به معنایی بنیادین، «خالی از سکنه»اند. در ماشین، «خودی» وجود ندارد که بخواهد برای رسیدن به «خود ایدهآل» بجنگد. در نتیجه، هیچ ارتباط وجودی واقعی با مخاطب شکل نمیگیرد.
بنجامین: دوران رهبری میلیاردرها بر هنر
والتر بنجامین در مقاله مشهور خود در سال ۱۹۳۵، «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی»، هشدار داد که فاشیسم، سیاست را زیباییشناختی میکند. یعنی به تودهها توهم آزادی بیان میدهد در حالی که قدرت واقعی را از آنها سلب میکند. هنر تولید شده توسط هوش مصنوعی به همان شیوه عمل میکند یعنی تصویری از آزادی و فراوانی به نمایش میگذارد، در حالی که ابزار تولید، نه فقط کالاها بلکه فرهنگ، تخیل و زبان را در دست اقلیتی ثروتمند و قدرتمند متمرکز میکند.
هوش مصنوعی، هنر و دانش را دموکراتیک نمیکند، آنها را خصوصیسازی و خودکار میکند و در اختیار میلیاردرهایی میگذارد که همچون رهبران اقتدارگرای زمانه بنجامین، میخواهند ما آنها را نابغههایی تصور کنیم که باید به آنها احترام بگذاریم و حتی هویت و زبانمان را مدیونشان بدانیم.
کانت: حس مشترک، نیروی اجتماعی و سیاسی
امانوئل کانت، زیبایی را چه در هنر و چه در طبیعت نیرویی حیاتی میدانست که درک، اشتیاق و پیوند انسانی را زنده نگه میدارد. از نظر او، زیبایی با واژه یا مفهوم قابل توصیف نیست؛ فقط میتوان آن را حس کرد. در مواجهه با زیبایی، ما «حس زندگی» را تجربه میکنیم، همان حسی که وجود ما را معنا میبخشد.
این حس ما را به سوی دیگری سوق میدهد تا خودمان را، به عنوان انسانی یگانه، با دیگران شریک شویم. زیبایی تجربهای است که در دل تفاوتها، ما را به هم پیوند میدهد. کانت این تجربه را «حس مشترک» مینامید. حسی که هنر را به نیرویی اجتماعی و سیاسی بدل میکند و برای مقابله با روند شیء شدن انسان ضروری است. به همین دلیل است که هایائو میازاکی، هنر خلق شده توسط هوش مصنوعی را «توهینی به خود زندگی» میداند.
آرنت و اسکاری: گشودگی زیبایی بنیان زندگی دموکراتیک
هنر هم بسترساز اجتماع احساسی است و هم از آن تغذیه میکند. نوعی درک نانوشته میان انسانهایی که ممکن است در زمان، مکان یا موقعیتهای اجتماعی بسیار از هم فاصله داشته باشند. هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی و پس از او الین اسکاری، این حس مشترک و گشودگی به سوی زیبایی را بنیان زندگی دموکراتیک و مقاومت در برابر فاشیسم میدانستند. هنر هوش مصنوعی نه تنها در این سنت جای نمیگیرد، بلکه در تقابل کامل با آن عمل میکند.
تقلیل انسان به شیء و نابودی پیوند اجتماعی
در دورانی که تنهایی، بیگانگی و تضعیف حس واقعیت به جان بشر افتاده است، باید در برابر هرچیز که ظرفیت ما برای ارتباط انسانی تضعیف میکند، هوشیار باشیم. هنر هوش مصنوعی، نسخههایی بیروح از هنر تولید میکند که انسان را به شیء تقلیل میدهند و پیوندهای اجتماعیای را که هنر واقعی زنده نگه میدارد، نابود میکنند.
اما همین مسئله میتواند ما را تشویق کند که زیبایی و هنر را از چنگال سرمایهداری و تولید مصنوعی بازپس بگیریم. برای این کار، باید در برابر وسوسه استفاده از ماشین برای خلق هنر، زبان، دوستی، رواندرمانی یا تفکر انتقادی مقاومت کنیم. باید از پیوند زدن ژرفترین احساسات انسانی خود با اشیایی که صرفا توهمزا و بهرهکشاند، خودداری کنیم.
منبع: گاردین
نویسنده: اریک راینهارت، انسانشناس سیاسی، روانپزشک اجتماعی و رواندرمانگر تحلیلی