کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۳۹۸۶
تاریخ خبر:

اگر از فیزیک کوانتوم حرف زدند، فرار کنید!

اگر از فیزیک کوانتوم حرف زدند، فرار کنید!

گفت‌وگو با شاهین شرافتی، روانشناس، مجری و مؤلف کتاب «قصه‌تراپی» درباره آسیب‌شناسی آثاری که به نام توسعه فردی و روان‌شناسی، بازار کتاب را پر کرده‌اند

هفت صبح، حانیه جهانیان| وقتی از فروشندگان درباره آمار فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های یک سال اخیر می‌پرسید محال است در بین آثار خبری از کتاب‌های زرد روانشناسی نباشد. سال‌ها قبل وقتی صحبت‌ از کتاب‌های روانشناسی زرد می‌شد اغلب طرفداران و خوانندگان پروپاقرص آن‌ها سینه سپر کرده و انتقادناپذیر با ادبیاتی تهاجمی برای اقناع مخالفان تلاش می‌کردند.

 

کتاب‌هایی که بر همه‌فن‌حریف بودن بشر تأکید داشتند. بخش اعظمی از مطالب این آثار بر توسعه ‌فردی و خودشناسی افراطی تمرکز می‌کرد. کتاب‌هایی با عناوین دستوری که در تلاش بودند تا به خواننده خوش‌بینی بی‌حد و مرز  القا کنند و برای او جهانی ذهنی بسازند که صفر تا صد دلیل خوشی و شوربختی تنها با دستان خود او به‌تنهایی ساخته می‌شود؛ جهانی که هیچ شباهتی به جهان واقعی ندارد. حالا اما ظاهر کتاب‌های روانشناسی، فریبنده‌تر و عامه‌پسند شده است. گزاره‌هایی بدیهی، کوتاه و همه‌پسند که البته فاقد هرگونه پشتوانه علمی است.

 

گزاره‌هایی که به دلیل ترکیب با عبارات علمی، رنگ «شبه‌علم» به خود گرفتند. با این ترفند خواننده، تصور می‌کند با ژانر و مجموعه آثار بدیعی مواجه شده پس برای تقاضا برای مطالعه آن بیشتر می‌شود. کتاب‌هایی که این روزها با عنوان «تجربه زیسته»، «خودیاری» و «خودشناسی» به مخاطب معرفی می‌شود. به همین بهانه با دکتر شاهین شرافتی، روانشناس، مجری و مولف کتاب «قصه‌تراپی» گفت‌وگو کردیم.

 

شاهین شرافتی را دوستداران یک دهه رادیو و تلویزیون خوب به خاطر دارند، مجری و گوینده رادیو که سابقه همکاری در گروه تولیدمحتوای «رادیو هفت» را هم در کارنامه دارد. اما این روزها او مشغول برگزاری کارگاه‌های مرتبط با سلامت روان است. کتاب «قصه‌تراپی» او به تحلیل و شرح اختلالات حوزه سلامت روان در 20 روایت پرداخته است. با شاهین شرافتی درباره دلایل استقبال خوانندگان از این کتاب‌ها و اثرات مخرب آنها بیشتر پرسیدیم که در ادامه می‌خوانید. 

 

وقتی خوانندگان درباره دلایل استقبال از آثار روانشناسی زرد و خودیاری می‌گویند، در یک گزاره با هم مشترک‌اند؛ اینکه افراد بسیاری شیوه‌های روایت‌شده کتاب را دنبال کردند و نتیجه گرفتند. به عنوان روانشناس چه تحلیل از این استدلال دارید؟

در روانشناسی اصلی با عنوان، «معتبر بودن» وجود دارد. یعنی یک گزاره اعتبار دارد یا نه. فرض کنیم شخصی ادعا می‌کند با نوشیدن دمنوش گل‌گاوزبان، سرطان خود را درمان کرده است. این گزاره نامعتبر است؛ چرا که مبتنی بر نظریه، پژوهش، آزمایش و سایر شیوه‌های علمی نیست.

 

در واقع فرد، تنها ادعایی را مطرح می‌کند. ادعای کتاب‌هایی هم که عنوان می‌کنند اگر فلان کار را بکنی، فلان نتیجه حاصل می‌شود، از همین جنس ادعای یادشده است. یعنی این نویسندگان ادعایی را مطرح می‌کنند که می‌تواند معتبر نباشد. به بیان دیگر برای این گزاره می‌توان یک ماتریکس تصور کرد: تعداد افرادی که گل‌گاوزبان خوردند و درمان شدند. / تعداد افرادی که گل‌گاوزبان نخوردند و درمان نشدند. / تعداد افرادی که گل‌گاوزبان نخوردند و درمان شدند. / تعداد افرادی که نه گل‌گاوزبان خوردند و نه به سرطان مبتلا شدند. 

 

گزاره‌ها با چه روشی اعتبارسنجی می‌شوند؟

این گزاره‌ها باید در یک جامعه آماری وسیع مورد آزمایش قرار بگیرند. در حوزه نشر هم وقتی افرادی ادعا می‌کنند با خواندن کتاب‌های مرتبط به ثروت رسیده‌اند، در این مرحله باید سراغ گروه‌های دیگری هم برویم؛ افرادی که این کتاب‌ها را خواندند اما به ثروت نرسیدند، افرادی که نه این کتاب‌ها را خواندند و نه ثروتمند شدند و حتی افراد ثروتمندی که اصلا این کتاب‌ها را نخواندند. با دنبال‌کردن این ماتریکس است که می‌توان به اعتبار و میزان اثرگذاری این آثار در جامعه پی برد. هنگامی که درباره «شبه‌علم» صحبت می‌کنیم، دقیقا همین وظیفه را دارد؛ یعنی ادعایی را مطرح می‌کند که نمی‌تواند آزمون‌پذیری آن را اثبات کند.

 

یعنی «شبه‌علم» مانع بررسی‌های علمی قرار می‌گیرد؟

یعنی حتی اگر به آزمایش شدن تن بدهد، باز هم شرایط و نحوه آزموده شدن آن در یک حجم نمونه وسیع نیست! یکی از مشهورترین نمونه‌های «شبه‌علم» که به‌سرعت در بین مردم سروصدا کرد این بود که اگر وانمود کنید قدرتمند هستید و شبیه یک بانک‌دار و افراد ثروتمند رفتار کنید، مغز و بدن‌تان، شما را به همان نقطه و مرحله ثروت می‌رساند. بسیاری از روانشناسی‌های زرد در کلاس‌های موفقیت از همین شیوه برای جلب اعتماد افراد استفاده می‌کنند. ادعایی وجود دارد مبتنی بر یک آزمایش به اسم مداد لبخند.

 

این افراد ادعا می‌کنند با قراردادن مداد در لب و ایجاد حالت لبخند، بدن شروع به ترشح هورمون شادی می‌کند و حس لذت ایجاد می‌شود. این ادعا مطرح می‌شود، مورد آزمایش قرار می‌گیرد و در مجلات مختلفی به چاپ می‌رسد. اما محققین و افرادی که تفکر انتقادی داشتند بارها این آزمایش را در سال‌های بعد تکرار کردند و هرگز نتیجه گذشته تکرار نشد. این اتفاق نشان می‌دهد آزمایش با خطا انجام  شده و براساس همین «شبه علم» کتاب‌ها، مقالات و مجلات بسیاری به چاپ رسیده و استنادهای غلط به دنبال آن عنوان شد، درحالی که پس از آزمایش مجدد تمام آن‌ها رد شد. مهم‌ترین فاکتور یک آزمایش علمی «ابطال‌پذیری» است.

 

خودیاری، یک ژانر ساختگی است یا قرار است منجی بیماران و خوانندگان باشد؟

کتاب‌های خودیاری، لزوما بد نیستند. دقیقا این آثار زمانی باطل‌اند که اصرار دارند تجربه زیسته خود را به خواننده تعمیم دهند. مثلا می‌گویند: «اگر بیست روز یک عادت را انجام دهی، حالت خوب می‌شود. چون من هم با همین روش به افسردگی غلبه کردم.» دقیقا نقطه‌ای که شیوه‌ای شخصی را به خواننده تحمیل می‌کند، یعنی مسیر اشتباهی را رفته است. اما اگر مؤلف صرفا تجربه‌اش را با مخاطب به اشتراک بگذارد و بدون تحمیل عقیده، تضمینی هم برای شیوه‌ها و تجربیاتش قائل نشود، اثر غلطی نیست اما دیگر نمی‌توان نام «خودیاری» بر آن گذاشت.

 

به مثال ابتدای بحث برمی‌گردم: فردی گل‌گاوزبان خورده و سرطانش درمان شده اما در این باره حکم نمی‌دهد و ادعایی هم ندارد. مشکل جدی کتاب‌های خودیاری و مبتنی بر «شبه علم» دقیقا همین است که نکته‌ای را عنوان می‌کنند که پشتوانه نظری و آزمایشی ندارد. پس به همین علت نامعتبر و بی‌اساس است. در یکی از مشهورترین کتاب‌های موفقیت عنوان می‌شود «بیندیشید و ثروتمند شوید!» نکته این است که افراد بسیاری هستند که اندیشیدند اما به ثروت نرسیدند. پس نشان می‌دهد که «شبه علم» است و قابلیت تعمیم به یک جامعه آماری وسیع را ندارد.

 

موقعیت ناامیدکننده برای اغلب خوانندگان زمانی است که به تمام گفته‌های کتاب عمل می‌کند اما نتیجه‌ پیش‌بینی شده محقق نمی‌شود...

مولفین این‌گونه آثار برای توجیه نتایج پژوهش خود، خطایی آماری مرتکب می‌شوند؛ به طور مثال برای اثبات ادعای خود سراغ افرادی می‌روند که از قضا فعلی انجام داده که منجر به ثروتمند شدن‌شان شده است. درحالی که ممکن است افراد دیگری معترض شوند که ما اندیشیدیم، اما ثروتمند نشدیم. در اینجا مولفین نحوه تفکر را بررسی کرده و عنوان می‌کنند: «شاید به اندازه کافی اندیشه نکردید و تصویرسازی شما به حد کافی نبوده!» باز هم در اینجا افراد زیر سوال می‌روند، نه شیوه‌های مولف!

 

این مشابه همان رفتاری‌ست که در سمینارهای موفقیت اتفاق می‌افتد: یک نفر روی صحنه به عنوان ثروتمند و موفق ظاهر می‌شود و ادعا می‌کند پس از شرکت در این‌دوره‌ها به موفقیت رسیده است. در همین حال جمعیت ناکامی که در این نشست شرکت کردند و به ثروت نرسیدند هیچ‌وقت به روی صحنه دعوت نمی‌شوند! گرچه درباره منبع و چگونگی به ثروت رسیدن همان فرد هم اطلاعاتی داده نمی‌شود! از کجا معلوم همان شخص پس از شرکت در سمینار، به شکلی اتفاقی با ارثیه، بردن جایزه در قرعه‌کشی، یا خوش‌شانسی‌های مشابه، ثروتمند نشده باشد؟!

 

خودیاری یک ژانر معتبر در علم روانشناسی محسوب می‌شود؟ 

کتاب‌های خودیاری لزوما بد نیست! ناگفته نماند برخی از آثار خودیاری مبتنی بر تجربه زیسته با تکیه بر عادت‌سازی می‌توانند لزوما غلط نباشند! اگر روی ایجاد و حفظ عادت‌ها تلاش کنیم، کیفیت زندگی‌مان متحول می‌شود. این گزاره پشتوانه‌ای نظری دارد. چون کیفیت زندگی متحول می‌شود، دستاوردهای متفاوتی نیز خواهیم داشت. برخی از آثار خودیاری بر اساس عادت‌سازی تألیف شده‌اند درحالی که ممکن است در روند نگارش اثر به مراحل و شیوه‌های علمی آن واقف نباشد، اما درصورتی که باعث استمرار و حفظ عادت‌ها می‌شوند، بی‌آن‌که ادعای عجیبی داشته باشند، می‌توانند مفید باشند.

 

کتاب‌های خودیاری چطور خواننده را در توهم غرق می‌کند؟

به‌تازگی شیوه نگارش کتاب‌های خودیاری که «شبه‌علم» منتشر می‌کنند، به این صورت است که یک یا دو موضوع کاملا معتبر و علمی را با موضوعات غیرعلمی ترکیب می‌کنند. به طور مثال مولف موضوعی از فیزیک کوانتوم که بسیار پیچیده و دشوار هم هست انتخاب می‌کند و آن را به نحوی به موفقیت مرتبط می‌کند. در واقع در این مرحله ترکیب موضوع علمی و غیرعلمی، باعث خطای شناختی در هنگام نتیجه‌گیری باشد که باعث انحراف از مسیر درست علمی می‌شود.

 

پیشنهاد من این است که اگر در نشستی مرتبط با موفقیت از فیزیک کوانتوم حرف زده شد، فقط فرار کنید! در این مرحله از علمی پیچیده صحبت می‌کنند که نیاز به پشتوانه علمی بسیار قدرتمند داریم؛ در همین حین اصرار دارند تا این مباحث را به گزاره‌های غیرعلمی ربط بدهند. تاکید می‌کنم اگر در کتاب‌های خودیاری ادعای جدی مطرح نشود، می‌تواند به پیشرفت ما و استمرار عادت‌های خوب کمک کند که باز هم پیش‌فرض‌های زیادی برای قبول آن وجود دارد. 

 

به‌تازگی نوشتن آثار خودیاری به قلم بلاگرها و شخصیت‌های غیرعلمی در تمام دنیا با استقبال و فروش بالا مواجه شده است. این اتفاق، خطرناک نیست؟

من تا زمانی با آثار خودیاری و مینیمالی که توسط بلاگرها نوشته می‌شود مشکلی ندارم که صرفا تجربه زیسته ‌آن‌ها باشد. اما اگر اصرار داشته باشند که این مجموعه شفابخش و حلاّل مشکلات خوانندگان است و به تمام افراد قابلیت تعمیم دارد، باید با آن مخالفت کرد و می‌تواند نامعتبر باشد. عوامل و فاکتورهای بی‌شماری هست که افراد را از یکدیگر متمایز می‌کند؛ از ژنتیک گرفته تا شرایط اجتماعی و... هر یک از این عوامل می‌تواند به طور کامل سرنوشت ما را تغییر دهد. در این مرحله گزاره‌های نامعتبر متولد می‌شوند! 

 

ریچل هالیس، یکی از مشهورترین مولفان آثار توسعه‌فردی و خودیاری در جهان است. در ایران با کتاب «خودت باش دختر» به خوانندگان ایرانی معرفی شد و همچنان درحال نگارش ای گونه آثار است. کتاب‌هایی که اغلب بدون پشتوانه علمی و معتبر روانشناسی در صدر پرفروش‌های نیویورک تایمز و آمازون قرار دارند. به تازگی اما افشاگری‌هایی از سوی کارمندان سابق هالیس منتشر شده است که نشان می‌دهد این مولف و کارشناس حوزه کسب‌وکار بسیار با آنچه تاکنون ادعا می‌کرد متفاوت است. از سخت‌گیری و تندخویی با کارکنان تا نقدهای حرفه‌ای دیگری که به او و عملکردش وارد شده است. در چنین موقعیتی رفتار درست چیست؟ چطور چنین تناقضی شکل می‌گیرد؟

 

اگر مولف، در دنیای واقعی شباهتی به شیوه‌ها و توصیه‌هایش نداشته باشد، درحال کلاهبرداری از خوانندگان خود است. چرا که در آثارش چیزی را نشان می‌دهد که نیست، او رویافروشی می‌کند. در جایگاهی تصویر می‌شود که سزاوارش نیست! گریزی به صحبت‌های ابتدایی می‌زنم؛ شبیه ثروتمندها راه رفتن، مرا ثروتمند نمی‌کند! باید سزاوار آن باشم و رفتار و پیش‌زمینه‌هایی که دارم به آن مرتبط باشد! در مسیر زندگی واقعی شورت‌کات و جهشی وجود ندارد.

 

اگر جهش بسیاری را تجربه کنیم دو حالت دارد: یا مسیر را اشتباه رفته‌ایم یا جایگاهی را به دست آورده‌ایم که شایسته آن نیستیم. همین حالا اگر برای تدریس از من درخواست شود به دانشگاه علوم تحقیقات بروم یا دانشگاه جانز هاپکینز، قطعا دومی را انتخاب نمی‌کنم چون هنوز شایستگی حضور در آن را ندارم. ممکن است روزی به این شایستگی دست پیدا کنم و ممکن است هیچ‌وقت این اتفاق رخ ندهد.

 

اما اکنون زمان آن نیست. اگر با روابط و جهش به دانشگاه دوم برسم، جایی حضور دارم که برای آن آمادگی ندارم. شبیه همان کسی که کت شلوار پوشیده اما رئیس بانک نیست، صرفا شبیه به اوست. درواقع مرز باریکی میان این دو اتفاق وجود دارد. مرزی میان شایستگی و عملکرد. درسال‌هایی که مشغول کار در تلویزیون بودم، افراد بسیاری به سازمان آمدند که از مسیر شایستگی وارد نشده بودند، بدون آزمون، گزینش و مصاحبه‌های شغلی گوناگون؛ صرفا بر اساس روابط با جهشی بلند به اجرای زنده برنامه رسیده بود.

 

سوال این است، تا اینجا رسیدی، آیا می‌توانی به تنهایی با اتفاقات پس از آن هم مواجه شوی؟ همین افراد که به‌سادگی به اجرای زنده رسیده بودند، با یک اجرای زنده، ناگهان عملکرد منفی از خود نشان دادند. این اتفاق باعث شد تا در پایان اولین اجرا و تجربه، همان شخص از جایگاهی که داشت برکنار شود چون شایستگی آن را نداشت و جایگاه حقیقی‌اش نبود. این جهش‌ها در ظاهر آسایش و راحتی را می‌چیند اما پس از آن باعث می‌شوند متوجه شویم این جایگاه حقیقی ما نیست! 

 

عجب! آسیب وعده‌های جهشب و اصطلاحا «شورت‌کات» بر روان افراد چیست؟

کتاب‌های خودیاری هم وعده‌های شورت‌کاتی و آسانسوری می‌دهند. به دست آوردن جایگاه بدون سختی! اتفاقی که با خواندن کتاب‌های زرد و خودیاری برای خواننده می‌افتد، سرخوردگی بسیار است. یعنی با افرادی مواجه می‌شوید که با امید و انگیزه در کلاس‌های موفقیت شرکت می‌کنند و بعد با واقعیت مواجه می‌شوند؛ واقعیتی که در مراحل بسیاری می‌تواند بسیار دردناک باشد. افرادی که خوش‌بینی افراطی دارند، برای یافتن پاسخ علل تمام شکست‌ها تنها به خودشان رجوع می‌کنند و مشکل بزرگ کتاب‌های خودیاری یا شبه علمی این است که مسؤولیت همه زندگی را بر عهده خواننده می‌گذارد.

 

وقتی فرد، کتاب‌های خودیاری را می‌خواند و با دقت موبه‌مو به توصیه‌های آن عمل می‌کند اما نتیجه دلخواه را نمی‌گیرد، با چه آسیب‌هایی مواجه می‌شود؟

امروز می‌دانیم این یک توهم آزادی است تا اراده آزاد واقعی. ما لوح سفید نیستیم و ژنتیک و محیطی که در آن بزرگ شدیم دینامیک زندگی ما را شکل می‌دهد. به عبارت دیگر سرنوشت ما با سرگذشت ما پیوندی اجتناب‌ناپذیری دارد. انکار این واقعیت ما را از دنیای واقعی دور می‌کند و آنچه در این مرحله به فرد صدمه می‌زند، رؤیافروشی و خوش‌بینی بی‌حدومرز است! چون ارتباط فرد با واقعیت قطع می‌شود و او را بیمار می‌کند. 

 

 

کدخبر: ۵۷۳۹۸۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر