جمهوری تشنگان؛ یک تجربه عمیق یا هزار تجربه متنوع؟
گفتگو با شهریار جوهری که کتابش «جمهوری تشنگان» نامزد برترین آثار نمایشی ادبیات فارسی شده است
هفت صبح| شهریار جوهری متولد سال ۱۳۶۶ است و در همین سالهای کم، 6کتاب نوشته. تعداد دیگری کتاب هم دارد که هنوز منتشر نشدهاند. او البته یک نویسنده تمام وقت نیست. بیزینسمن است و اهل استارتاپ و با جهان تکنولوژی آشنا. در «جمهوری تشنگان»، جوهری سراغ سوژهای نو رفته و جهان داستان و نمایش را با تکنولوژی و علم و مفاهیم اخلاقی پیوند زده است. او میگوید وقتی سراغ این سوژه رفته، گاردی را از سوی ناشر و... احساس نکرده است.
سفرهای زیاد و سرک کشیدن به حوزههای مختلف باعث شده تا شهریار جوهری در نمایشنامه تحسین شده خود دستش را برای ریسک کردن باز ببیند. او که منبع درآمد متفاوتی از نوشتن دارد، ترجیح میدهد کارش را انجام دهد و چندان معطل نقدها و انتقادات نباشد. «جمهوری تشنگان» نمایشنامهای است در۹۰صفحه و قطع کوچک که رسمالخط متفاوتی دارد. در ابتدا فهمیدن اینکه در کدام نقطه از جهان میگذرد، دشوار است و تقریبا در هر برگ، شما را سورپرایز خواهد کرد.
کتاب شما سوژه جدیدی دارد. آیا در مرحله اول، وقتی برای انتشار آن اقدام کردید، تردید یا مشکلی بابت این کار نداشتید؟
در مواردی از کتاب، چند توهین از نظر من نسبتا ملایم از شخصیتهای نمایش در متن منعکس شده بود که دوستان اصلاحیه زدند که آنها را اصلاح کنید. اما اتفاق خاص دیگری نبود. من البته میدانستم که اتفاق خاصی برای انتشار چنین نمایشنامهای نمیافتد. در ایران چند موضوع است که ما انتظار داریم که گارد در مورد آنها وجود داشته باشد که ندارد. یکی از آنها فرآیند عملهای مربوط به تغییر جنسیت و دیگری مسئله عمل IVF است. به همینخاطر به طرز اعجابانگیزی نگاهها در این موارد در ایران باز است.
شما در این نمایشنامه مسئلهای پزشکی و هویتی و البته مرتبط با تکنولوژی را با ادبیات گره زدهاید که در وهله اول کمی عجیب به نظر میرسد...
این موضوع دو وجه دارد. از خوب یا بد حادثه، فضای کاری و فضای ادبی من به شدت در هم تنیده است. من از آن دسته از نویسندگانی نیستم که این شانس را داشته باشم که فقط بنویسم. کار میکنم و کار من مرتبط با تکنولوژی است. همنشینی با تکنولوژی برای من همیشه تبعاتی داشته. از جمله نمایشنامهای هست که هنوز منتشر نشده و خدای رومی قدیم نام ژانوس که خدای آغاز و پایان و خدای دروازههای قدیم است را به عنوان دانای مطلق به سرور اصلی شرکت گوگل ربط دادم.
نکته دوم این است که آقایی بهنام جاناتان میجر که موسیقیدان مشهور و هلندی است و هماکنون در کنیا زندگی میکند، پدر ژنتیکی ۶۰۰بچه است؛ بدون اینکه همسری داشته باشد. من قصه جاناتان میجر را که خواندم به موضوع علاقهمند شدم و احساس کردم پتانسیل خیلی خوبی میتواند داشته باشد. البته ذات آن ابتدا برای من جذاب نبود. اما جایگاهی را میتوانست در اختیار من قرار دهد تا مفهوم مد نظر نهانی را از طریقش منتقل کنم و به همین دلیل برای من جذاب آمد.
همانطور که خودتان گفتید، شما کارهای مختلفی انجام میدهید که تقریبا هیچکدام به ادبیات ربطی ندارند. اما چه شد که به ادبیات و نویسندگی روی آوردید؟
من فکر میکنم اینها همیشه سرچشمه در کودکی دارد. من بهعنوان یک بزرگشده در خانهای که تلویزیون در آن وجود نداشت، مجبور بودم نبود سرگرمی را با خیالپردازی جبران کنم. این موضوع مرا از یک سو انسانی درونگرا و از سوی دیگر انسانی برونگرا بار آورد. میتوانم بگویم تعلق به دنیای اندیشه و ادبیات برای من مقدم بر دیگر مسائل بوده. اولین باری که این جسارت را بهخودم دادم که مطلب چاپ کنم، بهرغم اینکه دیگران به من میگفتند این کار احمقانهای است، در ۱۷سالگی دستنویس نوشتهام را به دفتر نشر «کاروان» بردم و تحویل آقای حجازی دادم.
تقریبا دو ماه بعد خود دستنویس همراه با نامهای به دستم رسید که نوشته بود خیلی خوب است، اینها نکات مثبتش هستند؛ ولی فکر میکنم باید این مسیر را بیشتر ادامه بدهی و امیدوارم روزی شانس این را داشته باشم که یک کاری از تو چاپ کنم. این موضوع از یک طرف شکست برای اعتمادبهنفسی که آن زمان داشتم بهحساب میآمد و از یک سوی دیگر جالب بود که ناشری آمده و این توجه را به نوشته من ابراز کرده. قصه استارتاپ و تکنولوژی که من سراغش رفتم، ناشی از آن بود که از آن دسته از افرادی نیستم که حوصله سروکله زدن با اسپانسرها داشته باشم یا لحن برخی از ناشران و... را تحمل کنم.
همین دلیلی بود برای اینکه بخواهم حتما کار دیگری داشته باشم. من متولد جنوب شهر هستم و فضایی نداشتم که بخواهم به اتکای آن کار را جلو ببرم. باید بهخودم اتکا میکردم. در نتیجه جذب کسبوکار شدم. آن چیزی که به آن خلاقیت در نوشتار میگوییم، با خلاقیت در دیگر چیزها اشتراکاتی دارد. البته قدیم ما افراد جامعالاطراف زیادی داشتیم. مثلا ما پروفایل یک فرد را در سال ۲۰۰ بعد از میلاد بررسی کنیم میبینیم مجسمهساز و سخنور و فیلسوف و شاعر و... رومی بوده. اما بههر حال این موضوع درحال حاضر کمرنگ شده است.
در کتاب شما نوعی بازیگوشی به چشم من آمد. در عینحال شما داستان را بهشکلی مهندسی کردهاید که مفهوم موردنظر خود را بیان کنید. این مسئله از کاراکتر خودتان میآید یا نوع نگاهتان به جهان، همزمان این دو را در کنار هم دارد؟
بازیگوشی... تا بهحال با این عبارت به آن فکر نکرده بودم. ولی میتواند آن چیزی که از نظرگاه شما بازیگوشی تلقی شده میل عنانگسیخته به کسب تجارب بیربط باشد. اگر یک روز کتاب خاطرات آینده را بخوانید که یک رمان است، آنجا توضیح داده شده و به اوج خودش رسیده است. یک کاراکتری به نام مرده که نام مشخصی ندارد، بر این باور است که تنها راه درست زیستن تا حد مرگ تجربه کردن است. من خودم به شدت چنین آدمی نیستم. البته هستم اما هر کاری را انجام نمیدهم.
در کتاب هم محافظهکار بودن و در عینحال میل به تجربه در نمایشنامه دیده میشود...
یک دوگانه عجیب است که از یک طرف کسی دوست دارد خیلی وزین و قابل دفاع به چشم بیاید و از سوی دیگر حرف دیگران برایش مهم نیست و کار خودش را فارغ از اینکه دیگران خوششان میآید یا نه، انجام میدهد.
رسمالخطی که انتخاب کردهاید کمی غیرمعمول است، چه شد که انتخاب کردید رسمالخط متفاوتی را برای جمهوری تشنگان برگزینید؟
این از آن مواردی است که به بخش بزرگی از کتابهایی که در کودکی خواندم برمیگردد. کتابخانه ما پر بود از کتابهایی مثل «ناسخالتواریخ»، «گروه رستگاران»، «شبهای پیشاور» و... . در کنارش اگر داستانی بود کلیله و دمنه و آثار سوپرکلاسیک بود. من در «جمهوری تشنگان» این میل به اعرابگذاری و... را تا حد زیادی کنترل کردم. به شدت از علائم و سکون و... استفاده میکنم تا آهنگ خوانش آن چیزی که باید دربیاید. در نمایشنامه نسبت به متن ادبی معمولی این کار اهمیت بیشتری پیدا میکند. البته فکر میکنم ویراستارها و ادبا چندان از این موضوع خوششان نیاید.
چرا جمهوری تشنگان را بهصورت نمایشنامه روایت کردید؟ تا جایی که من دیدم جز این کتاب، 6کتاب دیگر هم دارید.
قبل از «جمهوری تشنگان» یک نمایشنامه دیگر به نام «بومرنگ» را منتشر کردم. قبل از آن یک مجموعه 6جلدی (که به هم مرتبط هستند) را کار میکردم که جلد اول و دوم آن منتشر شده. جلد سوم و ششم هم نوشته شده و فقط جلد چهار و پنج مانده. اما من نوشتن آنها را متوقف کردم چون خیلی جهان نمایشنامه در 3، 4سال اخیر برایم پررنگ شده بود و احساس کردم این تایپ مورد علاقه من است. الان نزدیک به 5سال است که روی کتابی به نام «تاریخ بینامان» کار میکنم که وقت زیادی را سر آن میگذارم و کتابی تاریخی است.
اما جهان نمایشنامه از این نظر جذاب است که به جای دنبال کردن یک پیرنگ اصلی در یک رمان، در نمایشنامه تو با نیاز به متن کمتر و حجم حرف کمتر، میتوانی منظور خودت را به آدمها برسانی و نیازی به اطاله کلام هم نداری. من فکر میکنم دنیا هم به سمت کوتاهشدگی پیش میرود. اولین کار من ۳۰۰ تا ۴۰۰صفحه است اما در نمایشنامه خیلی کوتاهتر است. از طرف دیگر من بیشتر به دیالوگها علاقهمندم.
البته توصیف صحنه هم زیاد دارم اما با نمایشنامه همه حرفم را در ۸۰ تا ۹۰صفحه میزنم. یک بازه 3 تا 4ماهه، گیر یک سوژهای و بعد نسبتا سریع به انجام میرسد و میتوانی سراغ نوشتن گزینه بعدی بروی. البته واکنش روانی به نوشتن کتاب «تاریخ بینامان» هم هست. چون این یک کتاب بلند است که در حال نوشته شدن بوده، معلوم نیست چه زمانی منتشر شود. بنابراین خروجی آن را به صورت فوری نمیبینم.
چیزی که در مورد نمایشنامه به چشم من آمد، این بود که شما جهانوطنی فکر میکنید. وقتی «جمهوری تشنگان» را باز میکنیم، نمیدانیم آدمها در کدام جغرافیا حضور دارند. بهنظر میآید شما جهان ایرانی را بازتولید نکردهاید.
من به خاطر شغلم خیلی سفر کردهام. در واقع به ۵۳کشور رفتهام. سفر رفتن هم شامل گشتن درخیابانها و قبرستانها و جمعه بازارها و یکشنبهبازارها و... میشود. من به جهانوطنی علاقه دارم. البته وابسته به ایدئولوژیها نیستم. من دوست ندارم متنی در مورد انسان معاصر ساکن در تهران بنویسم. البته در یک جستار این کار را کردهام، اما در مجموع ترجیح میدهم سراغ آنها نروم. «جمهوری تشنگان» در دنیای استرالیایی میگذرد که البته من آنجا را ندیدهام.
در «جمهوری تشنگان» تعداد شخصیتها بالاست. آیا این افراد مابهازای خارجی داشتهاند یا کسی را به این شکل میشناختید؟
نه، من هیچکسی را ندیدهام که به شکل لقاح مصنوعی بهدنیا آمده باشد. من فکر میکنم همه شخصیتهایی که در جهان قصه وجود دارد، یک بازنمون از خود نگارنده است. شاید تو در دنیای مستند یا مقالهنویسی کمتر با چنین مقولهای روبهرو باشی اما در نمایشنامه و داستان فرق میکند. کاراکترهایی که در «جمهوری تشنگان» هستند، مثلا آیزاک یا نیا یا ابیگل، برخی از روزهای خودم هستند. من با آنها خیلی احساس بیگانگی نمیکنم. اما اینها مابهازای بیرونی ندارند. شخصیت اصلی اما فرق میکند. شخصیت اصلی، کسی است که من تمام عمرم با آنها سروکله زدهام. سنتیهای موفق در جلب نظر دیگران کم و بیش زورگو.
شما هم تاریخ، هم جستار و هم نمایشنامه مینویسید. آیا بابت سر زدن به همه این حوزهها مورد نقد قرار نمیگیرید؟
نوشتن به معنای استاد آن بودن نیست. من در هیچکدام از آنها به کمال نزدیک نشدم. راستش اصراری هم ندارم که الان به کمال در آنها برسم. در نهایت این مسیر است و آینده مشخص میکند چه اتفاقی میافتد. مسئولیتی هم ندارم که چیز کاملی بسازم. دغدغه چیزهای کامل ساختن ما را به نوعی بیعملی میرساند. من طرفدار نظریه دیوید اپستین هستم در کتاب مشهور «گستره یا عمق؟»؛ مسئله این است، هستم.
او میگوید برخی از افراد هستند که ساخته نشدهاند تا در چیزی خیلی عمیق شوند. البته تجربه بسترهای متنوع، زیستن را خیلی جذاب میکند اما یک بار خدمت آدم دانشمندی بودم و گفتم میخواهم همه اینها را تجربه کنم و او گفت این یعنی در هیچ یک از آنها جدی گرفته نخواهی شد. اگر با این مسئله مشکلی نداری، پس کار خودت را بکن و من هم همین کار را کردم؛ چون مشکلی نداشتم. البته اکنون اتفاقات خوبی افتاده و احساس فشاری نمیکنم که حتما باید اتفاق خارقالعادهای بیفتد.
دیماه ایران نبودم و شرایط خاصی هم داشتم که ناشر زنگ زد و گفت «جمهوری تشنگان» نامزد دهمین مراسم انتخاب برترین آثار نمایشی ادبیات فارسی و جزو ۱۰ اثر برتر شده. من نبودم و در آیین هم شرکت نکردم. ناشر کتاب را فرستاده بود و من نفرستاده بودم. اما معتقدم تو کاری که فکر میکنی خوب است را انجام بده و کاری نداشته باش که دیگران در موردش چه میگویند.
شما از قبل حدس میزدید که «جمهوری تشنگان» ممکن است از سوی منتقدین و خوانندگان موفقیتی کسب کند، خوانده و دیده شود؟
یک در هزار هم این شانس را نمیدیدم. من با جامعه تئاتر در ارتباط نیستم و فکر نمیکردم که ممکن است خوب از آب در آمده باشد. انتظار نداشتم و شگفتزده شدم. در مراسم البته نقد هم دریافت کردم. یکی از داوران اظهارنظری گفته بود که من بسیار ممنون آن هستم. اما چون آنجا نبودم و از زبان خودشان نشنیدهام آن را بیان نمیکنم. اما در بین دوستان تئاتری آنها انتقادی که داشتند این بود که من خیلی وجوه مفهومی را بر مسائل تکنیکال ارجحیت دادهام.
البته من این را شنیدم و تائید کردم و دوستش دارم و همین کار را ادامه خواهد داد. من دنبال کسب درآمد مالی از نوشتن نیستم. هفت صبح تا هفت شب کار میکنم که بتوانم آزادانه و آنطور که فکر میکنم درست است، بنویسم. دوستان من میگویند نوشته را محل ارائه استیتمنت نکن. من البته فکر میکنم این عقبنشینی است. این هنر نیست که تو چیزی بنویسی که همه بفهمند و با آن ارتباط بگیرند. این لبه باریکی است. ما مسئولیتی نداریم که همه متن ما را بفهمند.