زندگی خصوصی جلالالدین بلخی
پاسخ به سوالاتی که بعد از تماشای مست عشق در ذهن شما به وجود می آید
هفت صبح| هفته گذشته در روزنامه «هفت صبح» یادداشتی نوشتم با تیتر «مولانا جلالالدین حسن فتحی»! طبیعتاً طعنهای بود به فیلم ضعیف «مست عشق». هیچ ایرادی هم ندارد که یکی از عزیزان همکار ما در سایت «عصر ایران»، واکنشی تلویحی داشته باشد به یادداشت بنده. چرا؟ به این دلیل که «عصر ایران» از ابتدا تا همین حالا، انواع مطالب (اعم از تولیدی و بازنشر)، درباره فیلم آقای فتحی منتشر کرده و تکلیفش روشن است : «مست عشق: روایتی متفاوت از عشق با حضور ستارگان دو کشور» (15/2/1403)، «مردمی که مست عشق میشوند / چرا استقبال از «مست عشق» مایه خوشحالی است؟» (17/2/1402)، «قطار فحشهای مسعود فراستی به ایستگاه «مست عشق» رسید / منتقد یا لات سر کوچه سینما؟!» (19/2/1402)، «مست عشق همچنان صدرنشین سینما ماند» (21/2/1403)، «آیا مست عشق پای ستارگان ترکیهای را به سینمای ایران باز میکند؟» (24/2/1403).
البته باز هم هیچ ایرادی ندارد دستاندرکاران یک سایت فیلمی را با این میزان حرارت و اشتیاق، دوست داشته باشند. منتها مسئله اینجاست بهتر نیست به جای استفاده از چنین تیترهایی، روی حقیقت ماجرا تمرکز کنیم؟ بهتر نیست بار دیگر به بهانه اکران فیلم، زندگی مولوی را طی گزارشی کنکاش کنیم؟ در واقع آنچه در ادامه میخوانید، پاسخی است به مهمترین پرسشهایی که فیلم «مست عشق» ممکن است در ذهن بیننده ایجاد کند. چراکه پیشتر نظر اجمالی خود را مبنی بر اشکالات این فیلم ضعیف و غیرقابلدفاع نوشتهام و بنای بازگویی و دوبارهگویی ندارم. باشد در این گزارش کوتاه بتوانیم بخشی دیگر از ماجرا را برای مخاطبان روشن کنیم.
«کیمیا» کیست؟
در منابع اصلی مربوط به زندگی مولانا، جز پارهای جملات و روایات بسیار اندک و پراکنده، داستانی مشخص درباره «کیمیا» نمیبینیم. البته اشاراتی وجود دارد که نشان میدهد دختری به نام «کیمیا» وجود خارجی داشته اما اینکه فرزند مولوی بوده یا دخترخوانده او، دقیقا مشخص نیست. پس طبیعتاً اطلاعات قطعی هم درباره ازدواج احتمالی، علت مرگ یا هر چیز دیگر در این باره در دست نیست. به این ترتیب کتابی نظیر «کیمیا خاتون» (نوشته سعید قدس) نوعی خیالپردازی ناجوانمردانه درباره شمس است که دکتر غلامرضا خاکی در کتاب «کیمیا، پرورده حرم مولانا»، پاسخی دقیق و روشن به آن داده است.
آیا شمس با کیمیا ازدواج کرد؟
غلامرضا خاکی در همان کتاب پژوهش مفصلی دارد که بخشهایی از آن پیرامون زندگی شمس تبریزی است. او با کنار هم قرار دادن نوشتههای پراکندهای که از شمس باقیمانده، تلاش کرده روایتی منسجم بسازد. این روایت نشان میدهد احتمالاً مولوی به قصد ماندگار کردن شمس در قونیه، مقدمات ازدواجی برای شمس فراهم کرده اما دقیقاً مشخص نیست این ازدواج با کیمیا بوده است یا نه. در واقع باز هم سندی قطعی نداریم که بدانیم شمس با کیمیا ازدواج کرده، چه برسد به اینکه بدانیم بینشان چه گذشته.
آیا پسر مولوی با شمس اختلاف داشت؟
این اختلاف وجود داشته چراکه بخشهایی از نوشتههای شمس صراحتا نوعی از خصومت فرزند مولوی را نسبت به شمس نشان میدهد. عدهای آن را به خاطر حسادت فرزند کوچک مولوی (علاءالدین) به فرزند بزرگتر (بهاءالدین) دانستهاند. عدهای حتی آشوبهایی را که علیه مولوی در قونیه به راه افتاد، زیر سر علاءالدین میدانند. در عین حال حتی قتل شمس را منتسب به علاءالدین دانستهاند و گفتهاند به همین دلیل بوده که مولوی در خاکسپاری این فرزندش شرکت نکرد چراکه میدانست عامل قتل شمس بوده است. هرچند در این باره تردیدهایی جدی هم مطرح است.
آیا پسر مولوی، خواستگار کیمیا بود؟
با توجه به اینکه ماجرای کیمیا، خود، در هالهای از ابهام قرار دارد، چندان نمیتوان به این نوع قصهپردازیها دل سپرد. در واقع اگر قرار باشد تاریخ زندگی مولوی را به شکلی واقعی و حقیقی دنبال کنیم، به هیچ وجه نمیتوان رد چنین گزارش دقیقی را در زندگی او دید.
چنانچه دکتر خاکی هم در کتابش میآورد: «هیچ دلیل جدی و گواه روشنی مبنی بر ادعای عاشقی علاءالدین... در دست نیست.» (ص 119) البته عدهای هم گفتهاند که علاءالدین عاشق کیمیا بود و بعد از ازدواج شمس با کیمیا، این خصومت ماندگار شد. درحالیکه از این عده باید پرسید چرا علاءالدین با وجود عشق به کیمیا، قبل از ورود شمس به قونیه، با او ازدواج نکرد؟! مگر چه ممانعتی وجود داشت؟! پس میتوان به این نتیجه رسید که این نوع روایتها، بیشتر به درد کسانی میخورد که شیفته تماشای فیلمهای هالیوودی هستند!
آیا شمس تبریزی به قتل رسید؟
استاد بدیعالزمان فروزانفر در کتاب زندگینامه مولوی مینویسد: «مطابق روایت افلاکی علاءالدین محمد فرزند مولانا شریک در خون شمس شده بود و هم در آن ایام، تب محرقه و علتی عجیب پیدا کرد و مولانا از غایت انفعال به جنازه ولی حاضر نگردید، سایر ارباب تذکره هم کمابیش این روایت را از افلاکی گرفته و در تذکرهها نوشتهاند و این سخن با ولدنامه مخالف و به قوت مورد تردید است.» (ص 73)
در کنار نظر استاد فروزانفر، استاد موحد در کتاب «شمس تبریزی» خاطرنشان میکند: «آنچه مسلم است، شمس پس از مدتی از ستیزهجوییها و زباندرازیهای بدخواهان بیزار گشته و در این اندیشه افتاده بود که مولانا را به حال خود رها سازد و از قونیه برود. او دیگر کار خود را به انجام رسانیده بود و مولانا چندان پخته شده بود که میتوانست پس از ترک شمس روی پای خود بایستد و راه را ادامه بدهد. شاید دشواری عمده شمس با مولانا منصرف کردن ذهن او از عرفان نظری و کشانیدن او به تجربه و عمل بوده است... (چراکه) آنها که عمر خود را در بحث از چگونگی راه و تعداد منازل و نقل حکایتهای راهروان میگذرانند هرگز به جایی نمیرسند.» (ص 219)
در عین حال اما در ترکیه بسیاری بر این عقیده هستند که شمس توسط فرزند مولوی (علاءالدین) کشته و در چاهی افکنده شد.
آشفتگیهای مولوی
بعد از هجرت همیشگی شمس، مولانا حدود 2 سال در جستوجوی اوست و در شوق و اشتیاقش برای یافتن شمس همین روایت بس که: «روزی مگر شخصی خبر داد که مولانا شمس را در دمشق دیدم، چندانی بشاشت نمود که توان گفت! و هرچه از دستار و فرجی و کفش و موزه پوشیده بود، به وی بخشید؛ عزیزی از یاران گفته باشد که او دروغ خبر داد، هرگز ندیده است؛ حضرت مولانا فرمود که برای خبرِ دروغِ او دستار و فرجی دادم، چه اگر خبرش راست بودی به جای جامه جان میدادم و خود را فدای او میکردم.» (مناقب العارفین، ص 405)
دیوان غزلیات و برخی ابیات مثنوی نیز نشان میدهد مولوی چگونه سر از شور و شیفتگی برنمیدارد. کار حتی به جایی میرسد که احوالاتش شهره میشود در شهر:
غلغله افتاد اندر شهر/ شهر چه بلکه در زمانه و دهر
کاین چنین قطب و مفتی اسلام / کاوست اندر دو کون شیخ و امام
شورها میکند چو شیدا او / گاه پنهان و گه هویدا او
(ولدنامه، کتاب فرزند مولوی درباره پدرش، ص 68)
سفر برای یافتن شمس
مولوی که از فقدان شمس بیقرار است، بار سفر میبندد اما هیچ نشانی از شمس تبریزی نیست. پس ناچار به قونیه بازمیگردد. با این حال، این سفر دستآوردی غریب برای مولوی دارد: «اگرچه حضرت شمسالدّین را بهصورت در دمشق نیافت اما بهمعنی عظمتِ او را و چیزی دیگر در خود یافت.» (مناقب العارفین، ص 438) چنانچه سلطان ولد (فرزند مولوی) هم در همین معنی و در احوالات آن ایام پدر سروده است که:
«شمس تبریز را به شام ندید/ در خودش دید همچو ماه پدید
گفت اگرچه به تن از او دوریم / بیتن و رح، هر دو یک نوریم
(ولدنامه، ص 70)
به این ترتیب مولوی به قونیه بازمیگردد اما همراه شمسی که در خود یافته است. این جستوجو و این کشف تازه، سماعی دوباره در او آغاز میکند که بخشی از غزلیاتش، محصول توامان موسیقی و شور درونی اوست.
چرا مولوی به «رومی» معروف است؟
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به «مولوی» را به عنوان «مولوی رومی»، «ملّای روم» و «رومی» نیز میشناسند که دلیل آن، مهاجرت خانواده او به قونیه، از مناطق تحت فرمانروایی سلاجقه روم بود. به این ترتیب عناوین منتسب به «روم» بین خاندان «مولوی» رواج یافت، چنانچه با القاب مذکور شهرت یافت: «خانواده مولانا... طی دوران صحبت با صلاحالدین و حسامالدین تدریجاً با خانوادههای رومی و ترکان ولایت درآمیخت و در طی زمان رومی شد. لفظ ترکی و رومی... در بین آنها مورد توجه واقع شد و خاندان «خداوندگار» تدریجاً در سرزمین روم حیثیت و شهرت قابل ملاحضهای یافت.» (پله پله تا ملاقات خدا، ص 314)
علیه انحراف و کجرویها
تاریخ تصوف و عرفان و همچنین گستره شعر و ادبیات ایران، به دلایل مختلف، همواره ابهاماتی در ذهن افراد ناآگاه ایجاد کرده که این گزارش، مجال پاسخگویی به آنها نیست. فقط به دو جمله از شمس و مولوی ارجاع میدهیم تا پاسخی تمامکننده باشد به این نوع ابهامات. شمس تبریزی میگوید: «روزگار بد است و مردم طمع میکنند در پسر و از خدا نمیترسند.» (مقالات شمس، محمدعلی موحد، ص 208) و مولوی در پاسخ به بدگویان درباره فرزندش میگوید: «بهاءالدین من (پسر من)، حشیش نخورد و هرگز لواط نکند که عندالله الکریم (نزد خدای کریم) این هر دو کار، عظیم، نامحمود است و ذمیم.» (مناقبالعارفین، تحسین یازیجی، ص 633)
علیه درویشبازی
برخلاف آنچه در آن روزگار بین صوفیان و دراویش اینچنین رسم بوده، هیچ گزارش مستندی درباره شمس وجود ندارد که راه و رسم آنها را ادامه داده باشد. در واقع خلاف آنها نه خرفه به کسی میداد و نه از آیینشان طرفداری میکرد. داستان «خر برفت» مولانا هم در «مثنوی» هم نشان میدهد کاملاً علیه صوفیانی بوده که با بیخردی و بلاهت صرفا خرقهای میپوشیدند و به جای استفاده از درک و هوش و خرد، تلاش داشتند در راه ظواهر گام بردارند. ضمن اینکه بیانیهای است واضح علیه مفتخواری بعضی از این جماعت.