بیشترین صف خرید کتاب در ایران متعلق به چه کسی بوده است؟
کتاب آقای کتابباز!
هفت صبح| سارا سحابی - نمایشگاه کتاب، اتفاقات ریزودرشت فراوانی داشت؛ همینطور حاشیههایی که در ماههای آتی میشود راجع به آنها نوشت. اما یکی از جالبترین حواشی به فروش کتاب «سروش صحت» با عنوان «تاکسیسواری» مربوط بود. ویدئوهای آن را قطعا دیدهاید و میدانید چه صف طویلی برای خرید کتاب صحت در نمایشگاه امسال تشکیل شد. البته این اولین صفی نبود که برای خرید کتاب سروش صحت تشکیل میشد. برای اینکه بدانید چه اتفاقی پیشتر هم درباره کتاب تاکسیسواری افتاده بود، ادامه این گزارش را بخوانید.
در این گزارش هم درباره اتفاقات فروش کتاب صحت نوشتهایم؛ هم درباره کتابهایی که مردم برای خریدش صف کشیدهاند. ضمن اینکه با نظرخواهی از دوستان تحریریه ادبی هفتصبح، امتیازهایی هم برای هر کدام از کتابها در نظر گرفتهایم. امتیازات از 10 محاسبه شده و در آن، مولفههایی نظیر خوشخوانبودن کتاب، محتوای تازه (در زمان انتشار)، نثر روان، شیوه روایت و ...، در نظر گرفته شده است.
تاکسیسواری
نویسنده: سروش صحت
ناشر: چشمه
سال استقبال: 1403
امتیاز: 7 از 10
اردیبهشت همین امسال بود که ویدئویی از اصفهان پربازدید شد؛ ویدئویی که نشان میداد مردم در صفی طولانی برای خرید کتاب سروش صحت ایستادهاند. ماجرا مربوط بود به همین کتاب «تاکسیسواری». این کتاب، اولین کتاب سروش صحت است؛ مشتمل بر 124 داستانک یا میکروفیکشن. صحت پیشتر بعضی از این داستانکها را در مطبوعات منتشر کرده بود و حالا آن را به شکل کتاب عرضه میکرد. البته میشود حدس زد چرا مردم برای کتابش صف کشیدهاند. به هر حال صحت بعد از اجرا در برنامه «کتابباز» به محبوبیتی دوچندان دست پیدا کرده. همین موضوع باعث شده مردم به این شکل نسبت به انتشار کتابش واکنش نشان بدهند.
در این کتاب ما به همراه راوی در یک تاکسی نشستهایم و هر روز مسیری کموبیش ثابت را طی میکنیم. طی این مسیر، هر بار مسافران جدید، رانندگان جدید و اتفاقات جدیدی منتظرمان هستند و راوی نکتهپرداز و طنّاز کتاب، ما را از وقایع آن روز آگاه میکند. از دعوای زن و شوهری راننده تاکسی گرفته تا زلزلهای که آن روز آمده؛ کتاب «تاکسیسواری» در نمایشگاه کتاب امسال هم خبرساز شد و پایگاههای خبری و مردم در شبکههای اجتماعی، ویدئوهایی از صف طولانی مردم برای خرید کتاب سروش صحت پخش کردند.
مارادونا
نویسنده: گیم بالاگه
مترجم: عادل فردوسیپور
ناشر: چشمه
سال استقبال: 1401
امتیاز: 9 از 10
«صف خرید کتاب عادل غوغا کرد!» این تیتری بود که تابستان سال 1401 درباره کتاب «مارادونا» نوشته گیم بالاگه با ترجمه عادل فردوسیپور و علی شهروز میزدند. ماجرا به عصر جمعهای برمیگشت در فروشگاه نشر چشمه البرز واقع در مهراد مال که تا بامداد شنبه ادامه پیدا کرد! در واقع شاید بشود این استقبال را پرشورترین استقبال از خرید کتاب دانست. چون برآوردی که از جمعیت برای خرید کتاب انجام شد به حدود 30هزار نفر میرسید. البته قبل از آن عادل با همین کتاب هم در مجتمع کوروش غوغا کرده بود.
جمعیت زیادی برای امضای کتاب آمده بودند؛ یعنی صفی طویل دیده میشد از مخاطبان شیفته کتاب و البته علاقهمند به عادل فردوسیپور. فردوسیپور هم پشت میزی نشسته بود و به نوبت کتابها را امضا میکرد. «مارادونا» پنجمین ترجمه فردوسیپور است که منتشر میشد. او پیشتر با چهار کتاب در حوزههای مختلف، به عنوان مترجم وارد عرصه شده بود.
من سر قولم هستم
نویسنده: امیرعلی ق
ناشر: 360
سال استقبال: 1398
امتیاز: 6 از 10
صف تجمع علاقهمندان و مخاطبان کتاب در دهه گذشته کمی جابهجایی داشت و از سوی کتابهای مورد تایید بخشی از جریان مسلط ادبی به سمت کتابهایی رفت که نویسندگانش در فضای مجازی شهرت پیدا کردهاند. کتاب فردی به نام «امیرعلی ق» هم در این رده قابل طبقهبندی بود. چون وبلاگنویسی بود که از اواخر دهه هشتاد با نام مستعار «امیرعلی ق» در فضای مجازی مینوشت و فالوئرهای زیادی پیدا کرده بود. بعد هم که کتابش منتشر شد و عکسهایی از صف تجمع علاقهمندانش در نمایشگاه کتاب خبرساز شد.
«امیرعلی ق» از فاش کردن نام خانوادگی خود پرهیز میکرد و کتابش هم مجموعه عکسها و نوشتههایش در فضای مجازی بود. خودش در گفتوگویی با «هفت صبح» عنوان کرده بود: «کتاب را به این دلیل منتشر کردم که دوست داشتم نوشتهها و عکسهایم را جایی خارج از فضای مجازی، به یادگار داشته باشم». او درباره پیشبینیاش از میزان استقبال مردم هم گفته بود: «حدسش را نمیزدم این حجم از مخاطب، اینقدر به من لطف داشته باشند. واقعا آن رویداد برای من یکی از بزرگترین رویدادهای زندگیام بود. همانقدر هم که بزرگ بود، برایم غیرقابل پیشبینی بود. اگر احساس میکردم که ممکن است برای دیگران مشکلساز شود، این گردهمایی را در فضای دیگری انجام میدادم».
راز رخشید برملا شد
نویسنده: علی سلطانی
ناشر: نیماژ
سال استقبال: 1398
امتیاز: 4 از 10
همان سال که طرفداران «امیرعلی ق»، برای کتابش تجمع کرده بودند، یک کتاب دیگر هم در نمایشگاه کتاب، نظرها را به خود جلب کرد. این بار هم نویسنده از فضای مجازی شهرتی دست و پیدا کرده بود؛ جوانی متولد 1372 به نام علی سلطانی. اسم رمانش به شیوه رمانهای تجاری بود: «راز رخشید برملا شد» و ماجرای آن به عاشق و معشوقی برمیگشت به اسم علی و رخشید. متاسفانه کتاب، به لحاظ مولفههای داستانی، کیفیت بالایی نداشت. هرچند به خاطر فالوئرها، خوب فروخته شد.
خودش در گفتوگویی عنوان کرده بود: «من اکثر مخاطبم را از کانال تلگرام گرفتم. از آن به بعد بود که تقریبا هر هفته یک داستان کوتاه ارائه میدادم. تا جاییکه یک طرح داستانی داشتم؛ طرح فیلمنامهای که به نتیجه نرسیده بود. برای همین تصمیم گرفتم این طرح را به شکل یک داستان دنبالهدار در کانالم بنویسم. زمانی که قسمت اول این داستان را گذاشتم، از قسمت دوم به بعد، شبی دویست تا سیصد پیام داشتم با این مضمون که ادامهاش را بگذارید. یادم هست نزدیک به 10قسمت که داستان جلو رفت، حدود 10هزار نفر به مخاطبان من اضافه شد. تا پایان داستان که برسم، مخاطبانم از 2هزار نفر رسید به حدود 20هزار نفر.»
رهش
نویسنده: رضا امیرخانی
ناشر: افق
سال استقبال: 1396
امتیاز هفت صبح: 7 از 10
19 بهمنماه سال 1396، تصاویری از صف مردمی خرید کتاب رضا امیرخانی در شبکههای اجتماعی و خبرگزاریها منتشر شد. ماجرا برمیگشت به رمان «رهش» نوشته رضا امیرخانی. این مراسم در واقع جشن امضای کتاب بود که در کتابفروشی افق انجام شده بود. امیرخانی در این رمان، موضوع توسعه شهری را دستمایه قرار داده بود. همینطور تاثیرات آن، بر عرصه زندگی انسان معاصر.
آنطور که آن روزها عنوان کرده بودند، صف خرید این کتاب به بیش از 500متر هم رسیده بود. این صف از ساعت چهار عصر تشکیل شد و چنان به درازا کشید که فورا تبدیل شد به یکی از اخبار روز. صف مخاطبان رضا امیرخانی که از کنار کتابفروشی افق آغاز میشد، در پیادهرو خیابان انقلاب از کنار سینما سپیده میگذشت و خیلیها را به این اشتباه انداخت که لابد مردم برای جشنواره فیلم فجر، صف کشیدهاند! شخصیت اصلی رمان «رهش» خانم میانسالی است به نام لیا. لیا و همسرش هردو معمار هستند و به همراه فرزند بیمارشان که مشکل تنفسی دارد، خانوادهای کوچک دارند. داستان حول محور این خانواده است و کشمکشی که لیا با همسرش پیرامون مسئله مدیریت شهری دارد و با ساختوساز بیرویه و توسعه نامتوازن شهری بهخاطر فرزندش و فرزندان نسل آینده مخالف است.
عشق و چیزهای دیگر
نویسنده: مصطفی مستور
ناشر: چشمه
سال استقبال: 1396
امتیازص: 7 از 10
همان سال که مردم برای خرید کتاب «رهش» رضاامیرخانی صف کشیده بودند، جای دیگر شهر در کتابفروشی چشمه هم شلوغ بود. چون مراسم امضای «عشق و چیزهای دیگر» نوشته مصطفی مستور برگزار شده بود. این کتاب فصلهای کوتاهی دارد و همین موضوع و شیوه روایت و ملموسبودن اتفاقهایی که بازگو میشود، آن را خوشخوان میکند. در نگاه اول این رمان با کارهای دیگر نویسنده نیز تفاوت دارد. نکته مهم دیگر دغدغه شخصیتها بود که برگرفته از پرسشهای انسان ایرانی در روزگار نویسنده است.
در این رمان، راوی بر زندگی خود و شخصیتهای دخیل در زندگیاش با جزئیات وارد میشود و دچار عشق پرستو شدن را شرح میدهد. راوی، هانی یادگاری، متولد اهواز است که پنج سال بعد از شروع جنگ متولد میشود و 15سال بعد از شروع جنگ، به دانشگاه میرود و بعد از پذیرش قطعنامه 598 (قطعنامه پایان جنگ)، عاشق پرستو میشود.
مخاطبانی که برای شرکت در آیین رونمایی و جشن امضای نویسنده مورد علاقهشان در عصر پنجشنبه، ساعتها در صف ماندند، اغلب در حال خواندن رمان جدید مستور بودند و برخی از آنها در مواجهه با نویسنده، از او درباره رمان پرسش میکردند و حسوحال خود را توضیح میدادند و از نویسنده درباره چندوچون نوشتن این رمان میپرسیدند.
قهوه سرد آقای نویسنده
نویسنده: روزبه معین
ناشر: نیماژ
سال استقبال: 1396
امتیاز: 1 از 10
آیا میشود به چنین کتابهایی امتیاز داد؟ راستش، دستاندرکاران صفحه کتاب و ادبیات «هفت صبح» عنوان کردند که بهتر است به چنین کتابی اصلا امتیاز داده نشود و آن را فارغ از بحث امتیازدهی در نظر بگیریم؛ چراکه کیفیت بسیار پایینی دارد. اما به هرحال بابت اینکه برای تمام کتابهای این صفحه امتیازدهی در نظر گرفتیم، گفتیم «قهوه سرد آقای نویسنده» را هم بینصیب نگذاریم! هرچند کتاب مورد نظر به لحاظ داستانی بسیار بیکیفیت است؛ تا جاییکه حتی در بعضی صفحات متوجه نمیشوید در حال خواندن رمان هستید یا نوشتههای وبلاگی و اینستاگرامی! نویسندهاش روزبه معین هم صرفا به خاطر فالوئرهای زیاد در فضای مجازی توانسته بود کتاب را پرفروش کند. بعدها نویسندگان و مترجمان دیگر هم از فروش این رمان تعجب کردند.
اما واقعیت این است که این روزها، گاهی ناشران هم به خاطر منفعت مالی سراغ اینفلوئنسرها یا شاخهای مجازی میروند. روزبه معین در گفتوگویی با «هفت صبح» گفته بود: «دستم خسته شد از بس که در رونمایی، کتاب امضا کردم. در رونمایی دو، سه هزار نفر آمده بودند. در نمایشگاه کتاب هم، مخاطبان صف ایستاده بودند که صف از سالن کتابهای عمومی به سمت سالن کتابهای دانشگاهی رفت. بعد از آن در مشهد هم، جشن امضا هشت ساعت طول کشید.»