زنان دیکتاتور| روایتهایی که شاید کمتر در تاریخ شنیده باشید
نگاهی به زندگی سیاسی پادشاهان، روسایجمهور و نخستوزیران زنی که برای حفظ قدرت خود، هیچ خط قرمزی نداشتند
هفت صبح| صحنههای فرار شیخ حسینا، نخست وزیر بنگلادش از کاخ ریاستجمهوری پس از ۱۵سال در دست داشتن مستمر قدرت و البته ۲۰سال نخستوزیری در کل، صحنههای عجیبی بود ولی شاید عجیبتر از آن این بود که در یکی از نمونههای نادر تاریخی، یک زن برای اینکه در قدرت باقی بماند نزدیک به ۳۵۰نفر از هموطنان خود را ظرف دو هفته کشت. معمولا چنین مواردی را از مردانی که در قدرت بودند، سراغ داشتیم.
برای همین این هفته تصمیم گرفتیم نگاهی بیندازیم به تاریخ و داستان زنان دیکتاتور را مرور کنیم. زنانی که مانند شیخ حسینا باکی از کشتن یا حتی شکنجه و زندانی کردن مخالفان خود یا سایر روشهای غیرانسانی نداشتند. تعداد آنان به مراتب کمتر از مردان است اما خب باید انصاف داشت و گفت که اساسا تعداد زنانی هم که در تاریخ قدرت را در اختیار داشتند، بسیار کمتر از مردان بوده است.
به هرحال اگر به تاریخ، سیاست و البته موضوع زنانی که در قدرت هستند، علاقه دارید؛ روایتهای این هفته را از دست ندهید. روایتهایی که شاید کمتر در تاریخ شنیده باشید.
سلطان دیوانه ماداگاسکار
ماداگاسکار یک کشور جزیرهای در فاصله ۴۰۰ کیلومتری از شرق آفریقا است. این کشور در بازه زمانی سال ۱۸۲۸ تا ۱۸۶۱ سلطانی داشت به نام راناوالونای اول که او را راماوو هم میخوانند. این سلطان متولد سال ۱۷۷۸ است. او زندگی سیاسی خود را مدیون یک خبرچینی است. پدر او وقتی که راماوو یک دختر جوان بود، به پادشاه وقت ماداگاسکار خبر داد که قرار است او را ترور کنند. طرح ترور شکست خورد و در ازای این خدمت، پادشاه تصمیم گرفت که پسرش که وارث و جانشین اوست را به عقد راماوو دربیاورد. او همچنین اعلام کرد که فرزندان این زن و شوهر جانشینان بعدی خواهند بود.
پسر پادشاه ولی این همسر تحمیلی را چندان دوست نداشت. رابطه آنها وقتی بدتر شد که سال ۱۸۱۰ پادشاه ماداگاسکار مرد و این پسر به تاج سلطنت نشست و برخی از اقوام راماوو را به دلیل مخالفت با خود اعدام کرد. سال ۱۸۲۸ این پسر یعنی همسر راماوو درگذشت و او اساسا فرزندی نداشت. رسم محلی این بود که یکی از خواهرزادگان وی به سلطنت برسد ولی برخی از نظامیان در ساختار کودتایی کردند و راماوو را به سلطنت رساندند. او در آن زمان زنی ۵۰ ساله بود.
نخستین تاثیری که او در آن زمان بر ماداگاسکار گذاشت؛ استقلال این کشور از کشورهای اروپایی بود. او به یک معاهده دوستی با بریتانیا پایان داد، فعالیت یک انجمن مشهور آموزشی بریتانیا را تعطیل کرد و سپس دین مسیحیت را در این کشور غیرقانونی اعلام کرد. ظرف مدت اندکی همه خارجیها از ماداگاسکار بیرون رفتند. خب حالا این سوال پیش آمده بود که پس اقتصاد را چه کنیم.
او طرحی داد به نام کار اجباری به جای مالیات. با این طرح افراد به جای اینکه مالیات به دولت بدهند، برای دولت کار میکردند. حتی برای کارهایی مثل تامین نیروی انسانی برای ارتش نیز از این روش استفاده شد. حالا ممکن است سوالتان این باشد که او به ارتش چه نیازی داشت. ارتش برای تسلط بر جزایر دور افتاده نیاز بود.
با این حال سیاست کار اجباری خانم راماوو اولین و شاید بزرگترین ظلمی بود که او به مردم ماداگاسکار کرد. چرا که با تلفات نظامی در جنگها و البته سختی کاری که باقی کارگران کار اجباری انجام میدادند، جمعیت ماداگاسکار ظرف حدود ۶ سال از ۵ میلیون نفر به 5/2 میلیون نفر رسید. چه جنایتی از این بالاتر؟
اما امضای کار دیکتاتوری این زن روشی خاص در حوزه عدالت کیفری بود. در این روش زهری که از یک درخت در ماداگاسکار استخراج شده بود را به سه تکه مرغ آغشته میکردند و به فردی که متهم بود (مثلا به دزدی یا مسیحیت) میخوراندند. اگر کسی میتوانست هر سه مرغ را بالا بیاورد بیگناه بود ولی اگر کسی نمیتوانست چنین کاری کند گناهکار بود. تخمین زده شده که دست کم ۲۰ درصد از افرادی که با این روش آزموده شدند؛ جان خود را از دست دادهاند. جالب اینکه به این روش تنگنا گفته میشده است که پیوندی هم با زبان فارسی دارد.
روشهای دیگر ملکه هم نوعی دیوانگی بود. مثلا وقتی مسیحیت غیرقانونی اعلام شد ۱۵ رهبر مسیحی به طنابهایی بالای یک دره که پایین آن پر از سنگ بود بسته شدند و از ارتفاع ۵۰ متری به زمین پرتاب شدند. او حتی در هنگام مرگ هم به ماداگاسکاریها آسیب رساند. در جریان تشییع جنازه او جرقهای به طور تصادفی یک بشکه باروت را منفجر کرد و تعدادی از افراد کشته شدند. همچنین عزاداری رسمی برای او ۹ ماه به طول انجامید.
حالا در ادبیات سیاسی البته برخی با تایید اینکه او دیکتاتور بزرگی بود به این موضوع هم اشاره میکنند که با وجود همه این جنایتها او افتخارات بزرگی هم در کارنامه خود دارد. من جمله توانایی کنترل سرزمین ماداگاسکار حتی در جزایر دوردست و نیز توانایی مقابله با تهدیدات فرهنگی و حتی نظامی اروپاییها علیه ماداگاسکار و حفظ استقلال سیاسی و فرهنگی این کشور.
از این رو دوره حکومت ۳۳ ساله او به اختلافی بین منتقدان و موافقانش تبدیل شده که آیا او را یک خادم یا خائن بدانند ولی به نظر میرسند با انتخاب هر یک از اینها نمیتوان عمق جنایاتی که او در این مدت انجام داده را انکار کرد. مخصوصا وقتی برخی جزئیات را به یاد میآوریم و مثلا میفهمیم در آن رسم جاهلی برای تشخیص دادن مجرم بودن یا نبودن یک فرد؛ اگر او یک برده بود؛ به او زهر خالص میدادند ولی اگر فردی به اصطلاح آزاد بود، زهری رقیقشده!
گاندی؛ ولی از نوع مستبد
خیلیها تا اسم گاندی را میشنوند یاد خیابانی به همین نام در تهران میافتند که مرکز پوشاک بانوان است. برخی دیگر اما یاد مهاتما گاندی را زنده میکنند که رهبر جنبش استقلال هند بود و روشهای مبارزه بدون خشونت را پیش گرفته بود. اما هند یک نخستوزیر هم به نام گاندی دارد که دستکم دو سال از زمان تصدی قدرت او، سالهای سیاهی در تاریخ هند است.
نام او ایندیرا گاندی است. او دختر جواهر لعل نهرو بود که نخستین نخستوزیر دولت مستقل هند بود. ایندیرا گاندی در سال ۱۹۱۷ به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۶ برای نخستینبار قدرت را در دست گرفت. دو سالی که از آن صحبت میکنیم اما مربوط به دور دوم نخستوزیری او و به طور مشخص مربوط به سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ است. در این زمان به وجود آمدن برخی از اختلافات سیاسی بین دولت با دیوانعالی هند و نیز برخی از اختلافات سیاسی بین دولت و رقبا که حمایت بخشی از کارگران و دانشجویان را هم داشتند، باعث به وجود آمدن یک وضعیت بیثبات سیاسی و اجتماعی شد.
این بود که ایندیرا گاندی را به فکر حکومت کردن به صورت یک دولت در شرایط اضطراری انداخت و با دستور رئیسجمهور وقت هند، حالت اضطراری اعلام شد و برای ۲۱ماه ادامه داشت.در این ۲۱ماه بسیاری از رویههای معمول قانونی دگرگون شد تا جاییکه برخی از سال روز اعلام این وضعیت اضطراری، به عنوان روز قتل مشروطه در هندوستان یاد میکنند.
مثلا چه؟ مثلا بسیاری از قوانین دیگر از چارچوب مجلس نگذشت و دولت خودش در قالب آییننامه قانون میگذراند و اجرا میکرد. یا مثلا دولت موفق شد برای مدتی انتخابات را هم به تاخیر بیندازد. برخوردها با منتقدان هم البته در این مدت به شدت فراگیر و سختگیرانه بود. دولت پیش از آغاز طرح اضطراری قوانینی را برای «بازداشت» پیشگیرانه تصویب کرد. این قوانین به دولت اجازه داد که افراد را حتی بدون اینکه جرمی مرتکب شوند، دستگیر کند. مواردی از شکنجه در بازداشتگاهها ثبت شد و حتی جسد فردی که بعد از شکنجه کشته شده بود، کشف شد ولی هیچگاه پیگیری نشد. در کنار این موضوع بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی مختلف مثل حزب جماعت اسلامی در هند تعطیل شدند و البته که سانسور جدی هم به مطبوعات اعمال شد.
ماجرا البته در سطح سیاسی باقی نماند. ایندیرا گاندی مدعی بود که از این دوره میخواهد برای پیشبرد طرحها و برنامههای خود در سطح مدیریت کشور و اقتصاد استفاده کند و اینگونه بود که مثلا در دهلی یا برخی شهرهای دیگر او از این فرصت برای تخریب بسیاری از خانهها یا حتی آثار تاریخی برای اجرای طرحهای شهرسازی خود استفاده کرد. از سوی دیگر در حوزه اقتصاد، طرحها به قیمت زیر سوال رفتن حقوق کارگران پیش رفت. مثلا کارگران معادن ذغال سنگ مجبور بودند با دستمزدهای کم و با پرداخت نامنظم، همیشه کار کنند و حقی برای اعتراض نداشتند. ماجرا به جاهای خصوصی هم کشیده شد و دولت که از افزایش جمعیت به شدت نگران بود، طرحی برای عقیمسازی اجباری مردان پیش برد.
این وضعیت باعث شد که مردم هند در سال ۱۹۷۷ تصمیم بگیرند که قدرت را از ایندیرا گاندی سلب کنند؛ هرچند که او دوباره از سال ۱۹۸۰ به قدرت بازگشت و با یک ترور در سال ۱۹۸۴ از قدرت حذف شد. میگویند که هنری کیسینجر، ایندیرا گاندی را بانوی آهنین خوانده بود. لقبی که به مارگارت تاچر هم داده میشد. با اینحال، بانوی آهنین آنچنان در عرصه سیاسی هند تاثیر منفی گذاشته که همین حالا وقتی میخواهند سیاستهای مودی، نخستوزیر فعلی هند از جهت نزدیک شدن به دیکتاتوری و نقض حقوق بشر را نقد کنند او را با ایندیرا گاندی مقایسه میکنند. شاید همین تاریک بودن دوره تصدی او هم هست که باعث شده که دیگر هیچ زنی در هند مورد اعتماد مردم قرار نگیرد و او تنها نخستوزیر هند در تاریخ این کشور باشد.
همسران دیکتاتور
در تاریخ از سه همسر به عنوان دستکم یکی از مهمترین پایههای دیکتاتوری شوهران خود یاد شده است. یکی از آنها جیانگ چینگ است. او که بود؟ او در واقع تا ۲۴سالگی خود، فردی بسیار معمولی بود؛ فرزند یک خانواده معمولی. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و در برخی روایتهای تاریخی آمده که مادرش از فرط فقر به کارگری جنسی روی آورده بود. با این حال استعداد ذاتی در تئاتر باعث شد که دریچهای به روی زندگی او گشوده شود.
این دریچه در دوران دانشگاه با میل به کمونیسم و نفرت از اشغالگری ژاپن در چین ترکیب شد و او را به حزب کمونیسم چین کشاند و رابطهای بین او و مائو ایجاد کرد. مائو البته متاهل بود و بیست سال هم بزرگتر از جیانگ ولی عشق انقلابی ظاهرا این چیزها را نمیشناخت. او در سال ۱۹۳۸ به عنوان چهارمین همسر مائو با او ازدواج کرد. این ازدواج برای مدتی مخفی بود چون مائو هنوز متاهل بود ولی از ابتدای انقلاب موسوم به انقلاب فرهنگی چین، جیانگ وارد صحنه شد و روند سرکوب فرهنگی در این کشور را در دست گرفت.
کار او البته فقط در حوزه سرکوب فرهنگی نبود. وقتی با یکی از نخستوزیران چین مشکل شخصی پیدا کرد، پسرخوانده و دختر او را شکنجه کرد و به قتل رساند. دختر او هفت ماه شکنجه شد و بعد از آن جسدش هم سوزانده شد. کمی بعد نخستوزیر مجبور شد که حکم بازداشت برادر خود را امضا کند و وقتی هم که او مرد، هرگونه عزاداری عمومی برای او ممنوع شد. البته او نتیجه این رفتارهای خود را هم دید و وقتی مائو مرد و او حمایت سیاسی خود را از دست داد، تحت تعقیب قرار گرفت و بیشتر بقیه عمر خود را در زندان گذراند.
همسر دومی که میخواهیم در مورد او صحبت کنیم، النا چائوشسکو، همسر نیکولای چائوشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی بود که در دوره دوم جنگ سرد بر رومانی حکومت کرد. النا چائوشسکو در ۲۳سالگی با همسر خود، در حزب کمونیست آشنا شد ولی به دلیل تحت تعقیب و زندانی بودن همسر در آن زمان، در 30سالگی با او ازدواج کرد. جالب خواهد بود اگر بدانید که النا، دو سال از چائوشسکو هم بزرگتر بود. مانند جیانگ چینگ، او در این دوره قدرت سیاسی و موقعیتهای سیاسی را به دست آورد.
با این حال، او نفوذ بسیار کمتری داشت. برخلاف چینگ، النا چائوشسکو هرگز حملاتی را علیه مخالفان سیاسی انجام نداد ولی در تاریخ به عنوان نفر دوم حکومت همسرش لقب گرفته است و خب همسر او مدیر حکومتی بود که سیاستهای به شدت مورد انتقادی را اجرا کرد. مثلا سیاستهای رشد جمعیت او باعث شد که بسیاری از افراد به صورت زیرزمینی سقطجنین کنند و این باعث آسیبهای بهداشتی فراوانی شد. یا مثلا وقتی کارگران علیه او اعتراض کردند تا سه سال حکم حبس به برخی از آنان داده شد و وقتی در سال ۱۹۸۹ اعتراضاتی شکل گرفت، او به ارتش دستور شلیک با گلوله داد و در جریان این برخورد حتی برخی از کودکان کشته شدند.
این مسئله باعث شد با وجود اینکه در ادبیات رسمی به او «مادر ملت» گفته میشد؛ مردم رومانی به طور گسترده از او متنفر باشند. در انقلاب ۱۹۸۹، النا چائوشسکو تلاش کرد تا با همسرش از کشور فرار کند اما دستگیر شد، مورد محاکمه نمایشی قرار گرفت و تیرباران شد. همسر سوم هم ایملدا مارکوس نام داشت که همسر فردیناند مارکوس، دیکتاتور نظامی فیلیپین در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بود.
او از این موقعیت برای به دست آوردن قدرت و ثروت استفاده کرد و نزد مردم فیلیپین مشهور بود به کلکسیونی از کفشهایی که دارد و پولهای دیگری که به صورت ناعادلانه به دست آورده و بهشدت بدنام بود. با این حال، او بعد از سقوط دیکتاتوری صرفا به تبعید رفت و در سال ۱۹۹۱ حتی به فیلیپین بازگشت و حرفه سیاسی خود را آغاز کرد و برای مدتی هم نماینده کنگره این کشور بود.
جلاد داکار
این هفته طولانیترین دوره دولت یک زن در جهان به پایان رسید و شیخ حسینا که در سال ۲۰۲۲ به عنوان یکی از ۱۰۰زن قدرتمند جهان توسط نشریه فوربس معرفی شده بود؛ قدرت را از دست داد. او متولد ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۷ بود. یعنی ۷۸سال پیش. او در یک خانواده مسلمان بنگالی متولد شد ولی اجدادی عراقی داشت. پدرش اهل سیاست بود و سابقه وزارت در دولت هم داشت. پدر او همچنین سابقه زندان رفتن در مبارزه با دولت پاکستان را هم داشت. او در سال ۱۹۶۷ با یک دانشمند فیزیک ازدواج کرد. در سال ۱۹۷۵، وقتی او به همراه شوهر و فرزندان و خواهرش در سفری در آلمان بود، کودتایی در بنگلادش اتفاق افتاد و تمام خانواده او توسط کودتاچیان کشته شدند. ایندیرا گاندی که پیش از این ذکر خیرش رفت! در آن زمان حاکم بر هند بود و به آنها پناه داد. شش سال بعد، شیخ حسینا توانست در قالب یک قهرمان به بنگلادش برگردد و رئیس حزبی به نام عوامی شود.
او ۱۵سال بعد، یعنی در سال ۱۹۸۶، برای نخستینبار نخستوزیر بنگلادش شد. در آن زمان، عملکرد او بسیارخوب بود؛ به طوری که اصلاحات اقتصادی او باعث رشد ۵/۵درصدی برای این کشور شد و تورم در سطح ۵درصد باقی ماند و تولید غلات از ۱۹میلیون تُن به 26/5میلیون تُن رسید. در سال ۲۰۰۱ اما او قدرت را در انتخاباتی که معتقد بود در جریان آن تقلب شده از دست داد. از آن زمان تا هشت سال بعد، کار شیخ حسینا، منازعات سیاسی بود که حتی در برخی اوقات به سوءقصد علیه او و احکام قضایی هم کشید ولی در نهایت در سال ۲۰۰۹ او دوباره به قدرت بازگشت.
در همان سال اول نخست وزیری او، شورشی کارگری ایجاد شد که باعث مرگ ۵۶نفر از جمله افسران ارتش بنگلادش شد. شیخ حسینا البته تحسین شد که با ممانعت از ورود ارتش به درگیری از حمام خون جلوگیری کرده است.اما رفتهرفته او به یک دیکتاتور تبدیل شد. زمانی از ورود پناهجویان روهینگیا (اغلب مسلمان) از میانمار جلوگیری کرد (بعدا او در این سیاست تجدیدنظر کرد) و در انتخابات عمومی سال ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ با سازوکاری از رقابت واقعی جلوگیری کرد.
در سال ۲۰۲۱، سازمان گزارشگران بدون مرز ارزیابی منفی از سیاست رسانهای حسینا برای محدود کردن آزادی مطبوعات در بنگلادش از سال ۲۰۱۴ به این سو ارائه کرد. مشکلات واقعی اما از وقتی آغاز شد که بدهی دولت بنگلادش به خصوص بعد از کرونا رشد کرد و به نزدیک ۱۰۰میلیارد دلار رسید و در نهایت طرح سهمیهبندی اشتغال دولتی به نفع خانواده قربانیان جنگهای استقلال بنگلادش از پاکستان در ابتدای دهه۷۰ میلادی که اغلب از حامیان حزب حاکم هستند باعث شد که او ظرف کمتر از سه هفته باعث مرگ نزدیک به ۳۵۰نفر شود و در نهایت هم استعفا بدهد و از کشور برود.
حالا که او در قدرت نیست، گفته میشود که بنگلادش در دوران نخستوزیری او نوعی عقبنشینی دموکراتیک را تجربه کرده است. دیده بان حقوق بشر ناپدیدشدنهای اجباری گسترده و قتلهای فراقانونی تحت حکومت او را مستند کرده است. بسیاری از سیاستمداران و روزنامهنگاران به دلیل به چالش کشیدن نظرات او به طور سیستماتیک و قضایی مجازات شدند.
در این شرایط مشخص نیست که او خواهد توانست از سومین تجربه تبعید در خارج از کشور در زندگی خود سالم بیرون بیاید یا نه. آن هم در در نزدیک به 80سالگی. البته در بنگلادش معروف است که او مجری اصلی سیاستهای هند در بنگلادش بوده و حالا هم ممکن است که هند به احیای دوباره او یا دست کم حزب او کمک کند ولی با ۳۵۰کشته، مشخص است که تصویر او حالا دیگر تصویری از یک نخست وزیر مصلح نیست.