مناقشه انتخاباتی در خانواده دهقان فداکار
اختلاط ناگهانی موضع گیریهای سیاسی با یک حکایت افسانهای
هفت صبح| همهچیز از توئیت مسعود پزشکیان، بعد از اعلام نتایج دور اول انتخابات شروع شد. او با انتشار نقاشی معروف دهقان فداکار در کتابهای درسی و با هشتگ «نجات ایران» نوشت: «بر اساس یک داستان واقعی...» منظور پزشکیان از انتشار این تصویر، روز بعد در توئیتی دیگر مشخص شد.
از قرار معلوم قطار، ایران است و ما مردم، دهقان فداکار که با رایدادن و آگاهکردن آنها که رای نمیدهند، قرار است به نجات ایران کمک کنیم. اینجا بود که پسر بزرگ دهقان فداکار وارد صحنه شد و با انتشار ویدئویی اعلام کرد، خودش و خانوادهاش به سعید جلیلی رای میدهند. اما مدتی نگذشت که پسر دیگر این قهرمان، مخالفت خود را با برادرش اعلام کرد و گفت که طرفدار پزشکیان بوده و هست.
مسعود پزشکیان با تشبیه مردم به دهقان فداکار نوشته بود: «قطارِ ایرانِ ما به دهقانان فداکاری چون شما نیاز دارد. افراد داخل قطار را صدا کنید، صدای ما را به گوش همه برسانید. فرصت کم است. نفر به نفر، خانه به خانه، مغازه به مغازه با دوستان، خانواده و همشهریان خود صحبت کنید. آنهایی که خود بخشی از مشکلند، نمیتوانند ما را نجات دهند.» سعید جلیلی هم که دید صحبت از آرایههای ادبی و داستانهای کتابهای درسی به میان آمده، شعر روباه و زاغ را بدون هیچ صحبت دیگری در صفحه خود در شبکه ایکس منتشر کرد. اینطور که به نظر میرسد «روبَه پرفریب و حیلتساز» مسعود پزشکیان است و زاغک هم ما مردم هستیم که پزشکیان چشم طمع به رای ما دارد.
حالا گویا این دعوا به خانواده دهقان فداکار هم رسیده است. حیدرعلی حاجوی، پسر بزرگ ریزعلی خواجوی یا همان دهقان فداکار (اسم شناسنامه دهقان فداکار ازبرعلی حاجوی است اما به اشتباه به عنوان ریزعلی خواجوی معروف شده) ویدئویی در جواب توئیت پزشکیان منتشر کرد و گفت: «به آقای جلیلی رای داده بودم، باز هم به او رای خواهم داد. چون مثل پدرم که مملکت رو نجات داده بود، آقای جلیلی هم قراره انشالله مملکت رو آباد کنه و کمک کنه.
هر طور شده خودم، بچهها، فک و فامیلم تا اونجایی که از دستمون بر میاد (برای رای آوردن جلیلی) انجام میدهم. ای حاجویها ای میانهایها (روستای محل تولد ازبرعلی حاجوی) خواهش میکنم به آقای جلیلی رای بدهید.» مدتی نگذشت که پسر دیگر دهقان فداکار، ویدئویی در مقابله با برادرش منتشر کرد و گفت: «ما خانوادگی به دکتر پزشکیان رای دادیم. خواهشمندم شما هم به او رای بدهید.»
داستان دهقان فداکار از سال 1341، یعنی یک سال بعد از فداکاری آقای حاجوی، در کتاب درس فارسی سال سوم دبستان منتشر شد. سال 92 بود که درس دهقان فداکار از متن کتابهای درسی کنار گذاشته شد و در عوض نسخه کوتاهتری از آن در قالب درسی با عنوان سیمای فداکاران، به همراه چند داستان قهرمانانه دیگر تدریس شد. در سال 1400 هم نقاشی معروف آن سانسور شد و به تن برهنه دهقان فداکار که لباسش را آتش زده بود، زیرپیراهن پوشاندند.
ازبرعلی چطور دهقان فداکار شد؟
ازبرعلی حاجوی در سال 1396 به خاطر عارضه شدید ریوی جان خود را در 86 سالگی از دست داد. او ماجرای آن شب بارانی که قطار را نجات داد، در آخرین سالهای عمرش در یک مستند تعریف کرد. او میگوید باجناقش که به خانه آنها آمده بود از او درخواست میکند که با او به ایستگاه راه آهن برود تا فردا برسد به تهران و گوسفندهایش را بفروشد. ازبرعلی به خاطر باران شدید و بالا آمدن آب رودخانه مخالفت کرد، اما باجناق گوش نداد.
تفنگ شکاریاش را برداشت و با او تا ایستگاه شیخ صفی در نزدیکی اردبیل رفت. در راه خانه متوجه شد به خاطر باران، سنگها از کوه ریزش کرده و راه تونل قطار بسته شده است. اول خواست برود اما وقتی متوجه شد که قرار است در این ساعت، قطار مسافربری رد شود، به سمت ایستگاه دوید تا نگذارد قطار حرکت کند. یک کیلومتری ایستگاه متوجه شد که قطار به راه افتاده و دیگر دیر است.
فانوسی را هم که در دستش بود باد زد و انداخت. دستش را در جیبش کرد و دید کبریت هست. او که جوانی 32ساله بود، نفت فانوس را روی لباسی که تنش بود ریخت و با کبریت آن را روشن کرد. هر چه علامت داد، قطار سرعتش را کم نکرد. جالب اینکه در همین حال باجناق او هم در قطار بود و او و تقلایش برای نگه داشتن قطار را از پنجره میدید. قطار از کنار ازبرعلی رد شد اما، او در تلاشی دیگر با تفنگش به سمت قطار شلیک کرد.
وقتی قطار متوقف شد، دربانهای قطار پیاده شدند و با کتک به جانش افتادند. همسرش هم که سر و صدا را شنیده بود از بالای کوه دیده بود که دارند شوهرش را کتک میزنند. ماجرا را برای رئیس قطار تعریف کرد و با سرعت کم تا نزدیکی تونل رفتند تا ببینند راست میگوید یا نه. وقتی نیت خیر ازبرعلی حاجوی روشن شد از کارکنان قطار تا مسافرها از او تشکر کردند.
مستندی از روایتی مشابه دهقان فداکار؛ «اون شب که بارون اومد»
در سال 1347 مستندی به نام «اون شب که بارون اومد» به کارگردانی کامران شیردل و نویسندگی اسماعیل نوریعلاء ساخته شد. این فیلم که حماسه روستازاده گرگانی را روایت میکرد، شباهت زیادی به داستان دهقان فداکار داشت. در همان سالها که به تازگی داستان ازبرعلی حاجوی در کتابهای کلاس سوم دبستان چاپ شده بود، یک پسر روستازاده گرگانی، ادعا کرد که درست مانند دهقان فداکار یک قطار را از سقوط روی ریل نجات داده است.
او میگفت در یک شب بارانی وقتی که از نزدیکی ریل قطار رد میشده، متوجه شده که سیل، کوهی را که روی آن ریل قطار سوار بود، آب شسته و برده. او در این مستند گفته بود که وقتی این صحنه را دید به یاد داستان دهقان فداکار در سال سوم افتاد و لباس خود را با نفت فانوس و کاغذ و کبریتی که در جیب داشت آتش زد تا قطار را متوقف کند. آن زمان این اتفاق تیتر روزنامهها شد و از این پسربچه روستایی یک قهرمان ساختند اما بسیاری از مسئولان، تمام ماجرا را دروغ خواندند.