از شکوه سانفرانسیسکو تا سکوت غزه

در هشتادمین سالگرد تأسیس سازمان ملل بیش از همیشه با بحران مشروعیت و ناکارآمدی روبهروست؛ نهادی که قرار بود ضامن صلح باشد اما امروز خود تماشاگر جنگهای بیپایان است
هفت صبح| ۲۶ ژوئن ۱۹۴۵ در سانفرانسیسکو. ۵۰ کشور از دل خاکسترهای جنگ جهانی دوم، گرد هم آمدند تا منشوری جهانی برای صلح و امنیت امضا کنند. هدف، روشن و غرورآفرین بود: «حفظ نسلهای آینده از بلای جنگ». همان روز، سازمان ملل متحد متولد شد؛ نهادی که وعده داده بود با اتکا به حقوق بینالملل، تمامیت ارضی کشورها را پاس بدارد، حقوق بشر را ترویج کند و نگذارد زمین دوباره زیر گامهای ارتشها بلرزد.
۸۰ سال از آن روز گذشته و حالا جهان در نقطهای ایستاده که حتی خوشبینترین تحلیلگران نیز نمیتوانند از بحرانیترین دوران این نهاد چشمپوشی کنند. جنگ اوکراین در اروپا، قحطی در سومالی، کودتا در نیجر، هرجومرج در لیبی، کشتار در غزه، جنگ لبنان و حالا هم نبرد ایران و اسرائیل؛ و در همه این صحنهها، سازمان ملل بیش از هر چیز، خاموش و ناتوان بوده است.
دبیرکل کنونی این سازمان، آنتونیو گوترش، در سخنانی به مناسبت هشتادمین سالگرد، گفت سازمان ملل مانع وقوع جنگ جهانی سوم شده اما چنین ادعایی در برابر آمارها و تصاویر میدانی، بیشتر شبیه یک دفاع نمادین است تا واقعیتی قابل اتکا. در شرایطی که میلیونها انسان در خاورمیانه، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین گرفتار جنگ، گرسنگی و بیپناهیاند، سکوت و بیعملی این نهاد نه فقط ناامیدکننده که بهنوعی مشروعیتزدایی از مفهوم «نظم بینالمللی» است.
در قلب این ناکارآمدی، شورای امنیت ایستاده است؛ شورایی که با پنج عضو دائم، شامل آمریکا، بریتانیا، چین، فرانسه و روسیه و حق وتوی انحصاری، به طور عملی به بنبستی در تصمیمگیریهای بینالمللی بدل شده. این شورا که باید حافظ صلح جهانی باشد، سالهاست که در مواجهه با بحرانها، یا به سکوت بسنده کرده یا به قطعنامههایی بیاثر. نمونه روشن، همین جنگ خونین اخیر در غزه یا حمله متجاوزانه اسرائیل و آمریکا به ایران است.
حتی زمانی که منشور ملل متحد در ماده ۵۱، حق دفاع مشروع را برای کشورها به رسمیت میشناسد، شورای امنیت در برابر تجاوزات آشکار اسرائیل به کشورهای منطقه، یا ساکت است یا گروگان وتوی آمریکا. کارشناسانی مانند ریچارد گووان از «گروه بینالمللی بحران» بهصراحت گفتهاند که سازمان ملل در بسیاری از درگیریها، فقط نقش ناظر ماجرا را برعهده دارد.
از نگاه بسیاری از دولتها در جنوب جهان، این نهاد دیگر نه بیطرف است، نه مؤثر، نه حتی اخلاقی. افکار عمومی نیز چنین احساسی دارد؛ بهویژه نسلی که با رسانههای آزاد، تصاویر کودکان در غزه، یمن یا سودان را بیواسطه میبیند و فاصله میان وعدههای منشور سازمان ملل و واقعیت میدانها را با تمام وجود لمس میکند.
اما این ناکارآمدی فقط در حوزه امنیتی نیست. بحران مالی نیز گریبان سازمان ملل را گرفته. آمریکا، بزرگترین حامی مالی این نهاد، در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ کمکهای خود را بهطور چشمگیری کاهش داد و بسیاری از دیگر کشورها نیز راه او را در پیش گرفتند. پیامد آن، کاهش نیروها، تعطیلی دفاتر محلی و بیاثر شدن سازمانهای وابسته مانند یونیسف و آژانس پناهندگان بوده است.
در مقابل، تلاشهایی برای اصلاحات نیز مطرح شده، از جمله در «پیمان برای آینده» که گوترش در سپتامبر گذشته پیشنهاد داد اما بیشتر این پیشنهادها یا بیسرانجام ماندهاند یا به دلیل مقاومت ساختاری قدرتهای بزرگ، از دایره ایده فراتر نرفتهاند. حتی اصلاحی بهظاهر بدیهی مانند افزایش اعضای دائم شورای امنیت برای بازتاب دادن واقعیتهای قرن ۲۱، همچنان معطل ارادهای است که در ساختمان شیشهای نیویورک یافت نمیشود.
با اینحال، هنوز هم برخی میگویند «بدون سازمان ملل، وضع بدتر خواهد بود». این جمله، شاید آخرین سنگر مدافعان این نهاد باشد. اما پرسش اساسی این است: یک نهاد بینالمللی که نتواند حتی صدای یک ملت زیر بمباران مثل مردم فلسطین را بازتاب دهد، چه معنایی از نظم و قانون را نمایندگی میکند؟ نهاد بیاثری که در برابر قحطی، ترور، کودتا و تجاوز، فقط ابراز نگرانی کند، آیا در عمل به همدست ظلم بدل نشده است؟
۸ دهه پس از امضای منشور سانفرانسیسکو، سازمان ملل نهتنها از مأموریت اصلی خود دور افتاده، بلکه اعتماد ملتها را نیز از کف داده است. آینده، برای چنین ساختاری، روشن نیست؛ مگر آنکه با اصلاحات بنیادین، از دل شکست امروز، هویت تازهای برای فردا بسازد. در غیر این صورت، این نهاد عظیم، با همه تاریخچه پرافتخارش، تنها در یادها خواهد ماند؛ به عنوان یادگاری از جهانی که خواست صلح را نهادینه کند اما در برابر قدرتهای مستبد زانو زد.