تکنگاری| وقتیکف دستت بوی سیر میدهد یعنی غذا پختهای

در ذهن من، آشپزخانه مادرم نخستین جاییست که بوی سیر را شناختم
هفت صبح| شستن دستها فایدهای نداشت. نه آب گرم، نه صابون قوی، نه حتی لیمو و پودر قهوه. بوی سیر باقی مانده بود، لابهلای خطوط کف دست، مانند یادگاریِ یک لحظه زنده. این بو، صرفاً نشانه غذا پختن نیست، بلکه امضای یک حضور است؛ حضوری که در آشپزخانه، میان بخارها و صدای قلقل قابلمهها اتفاق افتاده است.
بوی سیر، بیش از آنکه مزه یا رایحهای آشپزخانهای باشد، نشانهایست از تجربه عمیق زیستن. آشپزی، گفتوگوییست بیکلام میان انسان و زندگی؛ و سیر، زبان این گفتوگوست. تلخ و صادق، پررنگ و بیپرده. اگر غذا نامهای باشد، بوی سیر، دستخط شخصی کسیست که با عشق آن را نوشته است.
در ذهن من، آشپزخانه مادرم نخستین جاییست که بوی سیر را شناختم. دستهایش همیشه هنگام پختوپز، آغشته به این رایحه بود. بویی که با آن بزرگ شدم. بوی روزهای خاص، ناهارهای خانوادگی، مهمانهای ناخوانده و تدبیر زنانهای که میتوانست با چند حبّه سیر و یک پیاز، طعم زندگی را از دل هیچ، بیرون بکشد.
سیر، جسارت دارد. مانند حرفیست که مستقیم گفته میشود. یا دوستش داری، یا از آن پرهیز میکنی. اما اگر بپذیری که در آشپزیات باشد، یعنی پذیرفتهای که طعم و حضور، از تعارفات مهمترند. پذیرفتهای که رد دستهایت، به شکلی صادقانه در غذا بماند.بوی سیر، بوی کار است. بوی تلاش. بوی صبح زود و خستگی بعدازظهر. بوی زنی که ایستاده، فکر کرده، چشیده، هم زده و دل داده است. بویی که از زیبایی در عمل میآید، نه در تماشا. برای همین است که در دنیای فستفودها و غذاهای بیهویت، این بو معنای خاصی دارد. نوعی مقاومت است؛ نوعی یادآوریست که غذا، باید لمس شود تا جان بگیرد.
دستهایی که بوی سیر میدهند، دستهایی هستند که با لحظه در تماس بودهاند. لمس کردهاند، نه فقط مواد غذایی را، که خود زمان را. در شتاب زندگی روزمره، در میان مشغله و خستگی، همین نشانههای کوچکاند که به ما میگویند هنوز با زندگی پیوندی داریم.من آشپز حرفهای نیستم. گاه غذا شور میشود، گاه زیادی جا میافتد. اما وقتی دستهایم بوی سیر میدهد، حس خاصی دارم. حس زنده بودن. حس حضور در لحظهای که از من گذشته و در غذا مانده است. این، نوعی پیوند است؛ با خود، با خانه، با کسی که قرار است غذا را بخورد.
شاید سالها بعد، کودکم همین را بگوید. که مادرش، وقتی دستهایش بوی سیر میداد، یعنی خانه بوی زندگی میداد. شاید همین نشانه کوچک، تبدیل شود به خاطرهای بزرگ. به چیزی که از یاد نمیرود، حتی اگر همهچیز عوض شده باشد. بوی سیر، صادقانه است. مثل خندهای ناگهانی یا اشکی بیهوا هنگام پوست کندن پیاز. بوی سیر، نشانه این است که زندگی را نه فقط تماشا کردهای، لمس هم کردهای. و وقتی کف دستت بوی سیر میدهد، یعنی همچنان با زندگی در تماس هستی، از نزدیک، با عمق، بیواسطه.