دختری ۹ساله که ناگهان بزرگ شد| قربانیانی که صدای سکوت «پوتوچاری» را برایش تداعی میکنند
تعداد قربانیان غزه دارد به همان کشتار هیروشیما و ناگازاکی نزدیک میشود. میدانستید؟
هفت صبح| چه تمدنی؟ چه پیشرفتی؟ این طنین هنر و ادبیات و حتی تفکر غالب در دهه 60 میلادی است؛ همان زمانی که جنگجهانی دوم تمام شده بود و انسان مست تکنولوژی آغاز قرن 20، تازه به این فکر افتاده بود که این دیگر چه نوع پیشرفتی بود؟! توسعه دانش قرار بود به اینجا برسد؟! به قتل و غارت؟! کشتار 220 هزار نفر فقط ظرف دو روز؟! هرچند چندان عجیب نیست.
بهخصوص وقتی این روزها بعضی رسانهها یا کاربران فضای مجازی را میبینم که کامل خودشان را به آن راه زدهاند! البته این داستان تکراری تاریخ است. چون تعداد قربانیان غزه دارد به همان کشتار هیروشیما و ناگازاکی نزدیک میشود. میدانستید؟ در واقع درست است که آمار کشتار در این نسلکشی تا همین حالا به بیش از 43 هزار نفر فلسطینی رسیده اما یکی از مجلات معتبر پزشکی جهان (لَنسِت) اعلام کرده این آمار واقعی قربانیان نیست بلکه باید آن را بیش از 186 هزار نفر دانست.
به این دلیل ساده که عدهای زیر بمب به خاک و خون کشیده شدهاند و عدهای دیگر از بیماری و گرسنگی و قحطی جان دادهاند. یک نسلکشی آشکار که در مقابل چشمان ناظران بینالملل و رهبران کشورهای بهظاهر متمدن رخ میدهد. حتی با خودم فکر کردم اگر همان 43 هزار نفر را هم در نظر بگیریم، بیش از 5 برابر قتلعام بوسنی و هرزگوین است؛ نسلکشی دیگری که باز هم کشورهای قدرتمند جهان در برابر آن سکوت کردند تا عدهای قاتل، حدود 8 هزار نفر از مردان و پسران و زنان و کودکان را بکشند!
البته کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل همان زمان نسلکشی بوسنی و هرزگوین را موجب عذاب وجدان سازمان ملل عنوان کرد. اما چه فایده؟ همین حالا هم رهبران اغلب کشورهای غربی دارند صرفا هشدار میدهند! فقط همین! تا بعدها عنوان کنند نسلکشی غزه چند برابر بوسنی بود! چون آن روزها هم دقیقا همین واقعه البته با وسعت کمتر اتفاق افتاد اما بسیاری از مدعیان حقوق بشر همان زمان سکوت کردند.
درباره این قتلعام آثار فراوانی منتشر شده که یکی از تازهترینشان متعلق است به جوا آودیچ به نام «لبخند من انتقام من است». این کتاب با ترجمه سیدمیثم میرهادی توسط انتشارات «کتابستان معرفت» چاپ شده. راوی زنی که یاد روزهای 9 سالگیاش افتاده و میگوید سربرنیتسا و قربانیان آن هنوز در میان خاطراتش زنده است؛ قربانیانی که صدای سکوت «پوتوچاری» را برایش تداعی میکنند؛ منطقهای پوشیده از قبر!
بعد ادامه میدهد: «سرانجام آن ماه خونین سر رسید؛ جولای! قرنها هم که بگذرد خون با هیچ چیز پاک نخواهد شد، زمین هم که در این خون غرق شد، هیچگاه خشک نخواهد شد، درد و رنج آن هم کم نخواهد شد... آن روز یازدهم جولایِ خونین... جنایتی بزرگ روی داد... یک دیوانگی تمامعیار. خونریزی در تمام طول روز قطع نشد. آن لحظه شرارتبار پایانی نداشت. یک جنایت خونین روی داد.
قاتلین خونخوار، جان انسانها را یکی پس از دیگری گرفتند و زندگی انسانها همانند دومینوهای کاغذی فرو ریختند... همه چیز همانجا قطع شد! همان تکه کوچک کودکیام هم محو گردید و من یکباره بزرگ شدم و به میدان نبرد زندگی ورود یافتم. یک دخترک 9 ساله به همراه هزاران نفر از مردم شهرش به نظاره یکهتازی مرگ نشست... میدانم که یک روز همه ما خواهیم مرد اما هیچکس شایسته چنین مرگی نیست!
ماجرای تلخ سربرنیتسا آثار ترس و وحشیگری را بر چهرهام حک کرد... همیشه از خودم میپرسم اگر جنگ نشده بود، الان اوضاع چگونه بود؟ آنوقت به جای مواجهه با تجاوز و مرگی دردناک، جوانی، زندگی و پیری به استقبالمان میآمد.
اما آن اتفاق افتاد و ما آن را زندگی کردیم... نالهها و فریادهای زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند، مادرانی که کودکان متولدشده یا درون رحم از آنها گرفته شده بود و نگاههای غمگین و سردرگم و بدنهایی که ترس سراسر آنها را دربرگرفته بود، همه آن چیزی بود که در آن روزها و شبهای وحشتناک در سراسر «پوتوچاری» میشد دید.»