ستون فقرات | تعقیبش کن!
صداتو بیار پایین و مثل آدم بگو کدومشون رو تعقیب کنم
هفت صبح| یکی از سرگرمیهایم موقع تماشای فیلم و سریال این است که در صحنههای مختلف دنبال چراغ مطالعه بنکر سبز بگردم. همان چراغی که با کشیدن یک زنجیر طلایی روشن میشود. پیدا کردنش کار سختی نیست. تقریباً غیر ممکن است که آن را در پلانهای مربوط به کتابخانه یا روی میز وکیل و رئیس نبینی.
فیلمها پُرند از موقعیتها و دیالوگهای تکراری. مثلاً هیچ وقت دیدهاید شخصیتها پای تلفن با هم خداحافظی کنند؟ یا همیشه شاهد پریدن کسی توی تاکسی هستیم که دم گوش راننده فریاد میزند «اون ماشینو تعقیب کن» در حالی که انگشتش را به سمت پنج ماشین متحرکِ هم رنگ گرفته. اینجا راننده تاکسی باید آهسته به سمتش برگردد، باد را از سوراخهای بینی بیرون دهد و بگوید «صداتو بیار پایین و مثل آدم بگو کدومشون رو تعقیب کنم.» که هیچ وقت نمیگوید.
صحنه تکراری دیگر وقتی است که تلفن زنگ میزند، کسی از پشت خط میگوید «پدرتون تصادف کرده و توی بیمارستانه.» و شخصیت بدون پرسیدن هیچ سوالی میگوید «دارم میام» و تماس را قطع میکند. چرا؟ چیشد؟ کدام بیمارستان؟ اهمیتی ندارد.موقعیت تکراری بعدی وقتی است که یکی از شخصیتها وارد آشپزخانه میشود (صبحانهای در حد هتلهای چهار و نیم ستاره روی میز چیده شده) سرسری گازی به نان تست شده میزند و اطلاع میدهد «باید برم، دیرم شده» و خانه را ترک میکند.
صحنه دیگر وقتی است که دو نفر اتفاقی با هم آشنا میشوند، بعد از کمی گفتوگو و تبادل لبخند، یکی به دیگری میگوید «بهم زنگ بزن.» و بدون خداحافظی از هم دور میشوند. نیازی نیست در این بین شمارهای داده شود؟ همه چیز به تقدیر وابسته است. اگر قسمت باشد حتماً اعداد را به درستی حدس خواهد زد و با او تماس خواهد گرفت! در فیلمها بچهها هیچوقت تکلیف انجام نمیدهند، کسی در ماشین را قفل نمیکند، همیشه دو دقیقه بعد از شروع سکانس کلاس درس در حالی که معلم چیز مهمی برای گفتن دارد زنگ میخورد
و شاگردها بیتوجه به او از کلاس خارج میشوند، توی دستشویی شیر آب را باز میگذارند و به تصویر خود درون آینه خیره میشوند، توی رستوران در حالی که به غذایشان دست نزدهاند درخواست صورتحساب میکنند، کسی که ایدهای برای حل یک مشکل یا معما دارد اعلام میکند «یه فکری دارم!» و بدون این که توضیحی بدهد دور میشود. به نظر شما مریضها در کدام اتاق بیمارستان بستری هستند؟ البته که انتهای راهرو دست راست.