کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۶۵۶۷
تاریخ خبر:

مُخِ کُخ را تریت کردند

مُخِ کُخ را تریت کردند

سوژه هفته، کارنامه نامداران

هفت صبح|  آقا با مستر کُخ و تیم استقلالش رفته‌‌ایم دوبی. اوایل دهه هشتاد برای شرکت در جام باشگاه‌‌های آسیا. من و مهدی و فرشاد و کریم، یک هتل زاغارت درجه شش گرفته‌‌ایم. هی داریم می‌‌رویم ابوظبی و العین و برمی‌‌گردیم. هی خسته و هلاک. اما بساط خنده که الحق برقرار است.

 

مستر کخ به عنوان اولین مربی خارجی استقلال در لیگ برتر، تعریفش با دادار دودور، همه جا را گرفته بود.  فرت فرت توی مطبوعات می‌‌گویند که این بابا توی کلن و اشتوتگارت و لورکوزن مربیگری کرده و مخی است برای خودش. هی می‌‌گویند امسال استقلال قهرمان است.  نمی‌‌دانم از کجا کشفش کرده‌‌اند. بعدها فهمیدیم که این بابا به عمرش نه بازیکن بزرگی بوده و نه اصلا در تیمی سرمربیگری کرده است. (حتی بعد از اینکه در استقلال هم به خنسی خورد هرگز سرمربی نشد و همیشه در حد یک دستیار گل‌‌منگلی باقی ماند.) بیچاره مثل یک آدم آواره و بی‌‌زبان بود و  شاید در یک فیلم تخیلی – جنایی و در نقش یک قاتل دست و پا چلفتی، بهتر می‌‌توانست نقش‌‌آفرینی کند تا اینکه با گرگ‌‌های دوپای آبی‌‌رنگ طرف با‌‌شد. هر هفته سه چهار اتوبوس آدم از کهریزک می‌‌آوردند ورزشگاه و با شعارهای چپ اندر قیچی‌‌شان، زیرآب کخ را می‌‌زدند.

 

یکبار با اجازه مدیر باشگاه، به استخر  شنای باشگاه رفتم که نوبت بازیکنان بود و طبیعتا هیچکدام مرا نمی‌‌شناختند. آنجا فهمیدم اینها چه دیوانه‌‌هایی هستند و چه بلایایی سر آلمانی مست و ملنگ می‌آورند. خب طبیعتا قول داده بودم هیچ گزارشی از استخر ننوشتم ننوشتم یا جوری نوشتم که متهم به افشای اسرار بالای 18 سال نشوم. کمی بعد از آن بود که خبر ورزشی آن تیتر معروفش را بعد از آخرین باخت تیم کخ روی جلد زد که «کخ، مخ خود را در تهران جا گذاشته بود!» روزنامه‌‌های مملکت ما روزگاری فقط  دوست داشتند شعرهای «جناس» بگویند. کخ نهایتا 8 ماه دوام آورد و با دریافت دویست میلیون تومان دستخوش تهران را ترک کرد.

 

اسفند 1381 بود به گمانم که ما برای تهیه گزارش از جام باشگاه‌‌های آسیای 2002- 2003 به دوبی رفتیم. همگروهی با  العین امارات، السد قطر و الهلال عربستان باعث شده بود پیش‌بینی صعود داشته باشیم. بازی اول را 2-1 از سد السد گذشتیم و کیف‌‌مان کوک شد. اما بازی دوم و سوم را  3-2 به الهلال و 3-1 به العین باختیم و عین موش آب کشیده به تهران برگشتیم. البته تیم برگشت و ما چند روزی با وجود بی‌‌پولی مطلق، یللی‌‌تللی کردیم و دیر برگشتیم.

 

آنجا تیم اول العین بود که با 6 امتیاز بالا رفت. السد و استقلال و الهلال هر سه با 3 امتیاز در رده‌های دوم تا چهارم نشستند. السد با تفاضل گل «منهای یک» دوم شد و استقلال و الهلال با تفاضل منهای2. یعنی با یک گل کمتر، بیچاره شدیم و برگشتیم.

 

من آنجا صحنه‌‌ای دیدم که شاید برای تمام مربیان جهان قفل بود. مستر کخ که به دفاع راستش توصیه کرده بود نفوذ نکرده و هرگز پست و پاسگاهش را ترک نکند هی از جناح راست تیمش رکب خورد و هی سرخ و سفید شد. مدافعش بی‌‌کله از کناره نفوذ می‌‌کرد و دفاع را به امان خدا رها می‌‌کرد. کخ هم هرچه به کمک‌‌هایش هاختوم واختوم می‌‌کرد که به‌‌ش بگویید پستش را ترک نکند انگاری ملاج طرف عیب داشت و ماندگار نمی‌‌شد.

 

از قضا نیمکت استقلال هم درست نقطه معکوس دفاع راستش بود. من یک لحظه کخ را دیدم که از روی نیمکت پا شد، قدم‌‌زنان به طرف دروازه ایران حرکت کرد. گاماس گاماس از کناره خط طولی میدان رد شد. رفت از پشت دروازه تیمش هم گاماس گاماس رد شد و باز گاماس گاماس تا خط طولی آنور میدان رفت. من فکر کردم نکند دستشویی کوچکش گرفته که اینهمه راه رفته است. اما بعد از آنکه تا وسط‌‌های میدان در آن طرف چمن رفت نزدیک دفاع راستش شد و نفهمیدم چقدر به آلمانی فریاد زد ولی از پانتومیمش فهمیدم که می‌‌گوید برگرد به پستت و بچسب به دفاع و اینقدر نفوذ نکن. او دوباره همین مسیر را گاماس گاماس با قدم‌‌های بلندش برگشت. انگار که در پارک لاله قدم بزند. برگشت و روی نیمکت نشست و فهمید که اینجا جایی نیست که با یک اشاره مربی بتوان نکات تاکتیکی را در گوش بازیکن فرو کرد. به نظرم در همان بازی‌‌ها بود که وحید شمسایی سالنی‌‌باز را هم به عنوان بازیکن چمنی با استقلال برده بودند و تیم وقتی عقب افتاد او را هم به عنوان آخرین تیر ترکش به زمین آوردند. اما او هی کفش‌‌هایش لیز می‌‌خورد و دریبل‌‌های کشویی‌‌اش به جایی نمی‌‌رسید و هی موهایش را بالا می‌زد و هی نمی‌‌توانست دریبل و سانتر کند.

  

نه تنها مستر کخ که مربیان خارجی بسیاری در ایران مخ‌هایشان را جا گذاشتند. اولینش «جیمز آلفرد گیبل» انگلیسی بود که به عنوان اولین مربی خارجی فوتبال ایران با حقوق ماهانه صدلیر استرلینگ به ایران آمد اما حتی بدون حضور در یک بازی برون‌‌مرزی فقط چندتایی کلاس آموزشی برگزار کرد و در سال 1327 بعد از چهارده ماه به وطنش برگشت. گیبل که تهیه حقوق صد لیری‌‌اش برای انجمن تربیت بدنی کشور مصیبتی تمام‌‌عیار بود بیشترین آموزه‌‌اش «سازمان‌‌سازی» برای فوتبال بود.

 

بعد از گیبل، ادموند مایافسکی اتریشی به ایران آمد که از سال 1334 تا 35 بدون برگزاری هیچ بازی رسمی، هزار مارک دشت کرد و در چند بازی غیررسمی دوستانه -مثل مسابقه با ویکتوریای برلین- روی نیمکت نشست اما بدون هیچ اعجاز و معجزه‌‌ای به کشورش برگشت. دو سال بعد از او، ژوزف مساروش مجاری، اولین مربی خارجی بود که در مسابقات رسمی (بازی‌‌های آسیایی 1958 توکیو) روی نیمکت پارسی‌‌ها نشست و با دو شکست سنگین و پُرگل از کره‌‌جنوبی و اسرائیل اشغالگر، نیمکت ایران را به سوی دوزخ ترک کرد.

 

مساروش که در دوران بازیگری، برای خودش ستاره‌‌ای تمام عیار بود اینجا در ایران طی دوسال حضور -از 1957- جمعا 6 بازی روی نیمکت نشست که سه برد و دو باخت به کارنامه‌‌اش افزود. بعد از او نیز گئورگی سوچ مجاری آمد که اگرچه اولین مدال به دست آمده توسط یک مربی خارجی در تیم ملی را در بازی‌‌های آسیایی بانکوک 1966 به دست آورد (نقره) اما او نیز مثل بیچاره‌‌ها اینجا را ترک کرد. سوچ از سپتامبر 1966 تا نوامبر 67 در ایران ماند و هرچه سعی کرد برای ارتقای فوتبال شهرستان‌‌ها کلاس آموزشی بگذارد این دیلماج‌‌ها نفهمیدند چطوری حرف‌‌های او را برای شرکت‌‌کنندگان به فارسی سلیس برگردانند که مربیان تجربی ما بفهمند و برایشان جنبه کاربردی داشته باشد.

 

دو سال بعد از سوچ بود که رایکوف به تهران آمد که در تیم ملی خراب کرد اما به خاطر‌«نسل‌‌سازی‌‌اش» در باشگاه تاج مورد ستایش واقع شد. سپس ایگور نتوی روس تشریف را آورد که هیچ انگوری از تاکستانش نچیدیم. او حتی یکدانه پیروزی هم کسب نکرد که دل‌‌مان به جمال و کمالش خوش شود. حداقلش «دنی مک‌‌کلان» هم که از ژانویه 1374 تا سپتامبر 74 به ایران آمد از کوچینگ دو بازی تیم ملی یک برد به دست آورد که ناکام از دنیا نرود.

 

مک‌‌لنان اسکاتلندی در سال 52 برای کمک به محمود بیاتی و صعود تیم ملی به جام‌‌جهانی 1974 به ایران آمد اما نتوانست جامه خویش از آب دریای متلاطم فوتبالفارسی بیرون کشد. او وقتی به تهران رسید 44 ساله بود و وظیفه‌‌ تعلیم مربی و سخنرانی در اتحادیه فوتبال اسکاتلند را به عهده داشت. مک لنان که هفت سال بود عضو کمیته مربیان فدراسیون جهانی فوتبال بود از طریق «سراستنلی راس» رئیس وقت فیفا، به مملکت ما قالب شد. مردی دارای همسر و دو دختر که بعد از چندماه تنهایی در ولایت غربت، خانواده‌‌اش را نیز به تهران کشاند. مک که از 17 سالگی در تیم‌‌هایی چون «گلاسکو رنجرز» بازی کرده و 14 سال در سطح اول فوتبال اسکاتلند دوام آورده بود به عنوان مربی کارنامه چندان درخشانی نداشت و نهایتا در تیم‌های گمنامی چون فیلیپین، جزیره موریس و رودزیا کار کرده بود که هیچ کدام‌‌شان در فوتبال روز جهان محلی از اعراب نداشتند. تنها یادگار او عبارتی بود که در مهرماه 1352 به کیهان ورزشی گفت: «یک مربی خوب هرگز پرحرفی نمی‌‌کند.» شاید این تنها آموخته او به مربیان ایرانی بود. تازه بعد از او بود که مستر اوفارل سر رسید و در حالی که رسانه‌‌ها از او به عنوان چپاولگری که آمده پول نفت‌‌مان را بدزدد نام می‌‌بردند پایه‌‌های خوبی برای فوتبال ملی ساخت و قهرمانی بازی‌‌های آسیایی تهران را به یادگار گذاشت.

 

بعد از اوفارل، در زمستان 55 مستریاگودیچ مربی یوگسلاو برای هدایت تیم ملی جوانان ایران وارد تهران شد و به محض حضور در تمرینات برای تک‌تک بچه‌ها یک پرونده اختصاصی برای ثبت مشخصه‌های فیزیولوژیک و سایکولوژیک و نیز خصوصیات فردی‌شان ساخت اما از او نیز تنها یک دیالوگ طلایی برای فوتبال ما به یادگار ماند که می‌گفت «بازیکن تیم ملی نباید دروغ بگوید.» شاید اگر یاگودیچ خود دروغگویی را بلد بود تا سال‌های سال در ایران دوام می‌آورد و پول پارو می‌کرد!

 

 

 

کدخبر: ۵۵۶۵۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر