دختری بدون سرزمین!
یک روایت عجیب از موقعیتی که فقط در اورمیانه امکان دارد رخ بدهد.
روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی| هیچوقت نمیفهمیدم که داشتن تابعیت یا ملیت چقدر میتواند مهم باشد. بهنظرم یک چیز بدیهی بود که آدمیزاد بالاخره زاده پدری باشد یا زاده خاکی و براساس دو سیستم خون یا خاک تابعیت آن پدر یا آن سرزمین را بگیرد.
با این حال تازگیها با دختری بهنام فاطمه آشنا شدم که تازه به من فهماند که مسئله تابعیت یا ملیت اصلا هم بدیهی و طبیعی نیست. فاطمه در سوریه متولد شده است. اما تبعه سوریه نیست. چرا؟ چون سوریه تابع سیستم خون است و پدر فاطمه فلسطینی است. در واقع یک آواره فلسطینی از سرزمینهای اشغال شده در سال 1948.
از سوی دیگر او فلسطینی هم بهحساب نمیآید چون یکی از مشکلات اساسی در حل و فصل ماجرای فلسطین وضعیت افرادی مثل فاطمه است که در واقع آواره هستند. فلسطینیها میخواهند که حق بازگشت این آوارگان برای این افراد تضمین شود ولی تاکنون رژیم اشغالگر این موضوع را قبول نکرده و بنابراین فاطمه نیز از نظر تشکیلات خودگران فلسطین، یک فلسطینی بهحساب نمیآید و حتی اگر بیاید حقی برای بازگشت به سرزمین خود ندارد.
از سوی دیگر هم فاطمه ساکن لبنان است. مادر او هم لبنانی است و حتی در لبنان زمین و ملک دارد ولی تابعیت در اغلب کشورهای جهان و بهخصوص در منطقه ما از مادر منتقل نمیشود. بنابراین از نظر لبنان هم فاطمه یک آواره فلسطینی است که برای مدتی در سوریه ساکن بوده است.
ذکر این توضیح هم ضروری است که تقریبا همه کشورهای عربی پذیرای آوارگان فلسطینی از ارائه تابعیت خود به این آوارگان خودداری میکنند. چرا که معتقدند در این صورت باری را از روی دوش اسرائیل برداشتهاند.
ماجرا البته در لبنان پیچیدهتر هم هست چرا که مسیحیان در لبنان معتقدند یکی از اثرات پروژه اسکان آوارگان فلسطینی در این کشور برهم خوردن تعادل جمعیتی بین مسلمانان و مسیحیان در این کشور و هرچه بیشتر اقلیت شدن مسیحیان است و حتی یکی از زمینههای جنگ داخلی لبنان بین سال 1975 تا 1990 هم همین تنشها بوده است.
خلاصه اینکه فاطمه مانده و سه کشوری که در زندگی او نقش دارند ولی هیچکدام او را بهعنوان یک شهروند یا تبعه قبول ندارند. او البته دارد زندگی خودش را میکند و توانسته در سوریه درس بخواند و حتی وکیل شود ولی هنوز در آستانه سی و پنج سالگی که شاید نیمی از عمر یک آدمی باشد؛ هیچ کشوری او را بهعنوان بخشی از مردم خود قبول ندارد و این میتواند گاهی دلیل یک بغض شود. بغضی که کمی بعد به اشک تبدیل شد و دلیلی شد که این قصه را برای شما تعریف کنم.