تلفن همراه
یادداشت رضا فراهانی در باشگاه مشتزنی با سوژه پس از موفقیت.
روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی| یک: در دنیای من آنهایی که خوشحالیشان را با دیگران تقسیم میکنند و در لحظات سرخوشی به آدمهای بیشتری تعارف جام میکنند، معتبرتر و اصیلترند. در فوتبال هم مدام خوشحالیهایی سر ذوقم میآورند که با دیگران تقسیم شدهاند...
مانند خوشحالی سردار آزمون بعد از گل دوم دیدار برابر عراق در جام ملتهای آسیا، جاییکه سردار وقتی روی سانتر وریا غفوری بلند شد و با ضربه سری دیدنی توپ را به دروازه عراق چسباند. توپ گل شد و سردار جوان که آنوقتها سفر فوتبالیاش به اروپا آغاز نشده بود و خوشحالی گلهای متنوعی را امتحان نکرده بود، یکباره دستهایی را دید که باز شدهاند و آغوشهایی که برای در بر گرفتنش بیتاب هستند.
سردار با سرعتی دوبرابر آنچه از او انتظار داریم، به سمت همان آغوشهای باز رفت و خوشحالیاش را با هواداران تیمملی تقسیم کرد و بازیکنان یکییکی به این کلونیِ انسانیِ جذاب اضافه شدند. تلویزیون صحنه آهسته گل را نشان میداد و من توی سرم داشتم ادامه آن خوشحالی بعد از گل را مرور میکردم...
بازی از دقیقه صدم گذشته بود و تیمملی در آستانه حذف قرار داشت که پورعلی گنجی بار دیگر به پرواز درآمد و سانتر زیبای آندو را با ضربه سری بینقص به گل دوم تبدیل کرد. مرتضی هم همچون سردار همانجا بلند شد، همانجا سر زد، همان دروازه را شکافت و انگار یک مسیر بیشتر برای خروج از محوطه نباشد روی جای پای سردار با سرعت به سمت همان آغوشهای قبلی دوید...
نمیدانم چه جاذبهای آنجای سکوها بود که دوتا از بهترین بازیکنان ایران را مانند آهنربا به سمت خودش کشید. اما میدانم آن روز یکی از بهترین جشنهای خوشحالی تاریخ فوتبال ایران برگزار شد، جشنی در کنار مردم، با مردم و برای مردم.
دو: کوچکتر که بودیم به عشق خوشحالی بعد از گل، فوتبال بازی میکردیم و هر روز سعی میکردیم نمایش جدید و متنوعی از خوشحالیهای بعد از گل بهنمایش بگذاریم... من که یک گوشه از قلبم را به استقلال داده بودم و میدیدم این تیری که در قلبم فرو رفته، هر روز بیشتر جا باز میکند، عاشق خوشحالی خاص علی نیکبخت پس از گلزنی به الوحده بودم.
همانجا که کفش را درآورد و گویی موبایل بهدست دارد آن را جلوی صورتش گرفت و شروع به صحبت کردن نمود. در روزهایی که موبایل تازه آمده بود و گوشی نشان تجدد بود. خط تهران با زمین فرمانیه معاوضه میشد، این میزان از قرابت من به موبایل نشانه بهروز بودن و شاید باکلاسی بود. یعنی دوست داشتم اینگونه باشد. اینگونه که پشت ژست با موبایل حرف زدن بعد از گلزنی، ضعف نداشتن موبایل در دنیای واقعی را میپوشاندم.
در خانه ما هیچکس-حتی پدرم- خط موبایل نداشت ولی من عصرها وقتی بعد از ده بار ولو شدن روی زمین آسفالت گلزنی میکردم، گوشی کذایی را درمیآوردم و صحبت میکردم و رویای داشتن موبایل را بار دیگر در لیست آرزوهای نرسیده، تیک میزدم...