کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۲۳۲۱۰
تاریخ خبر:
روایت ارنست همینگوی از تورم در دو پرده

تورم؛ موریانه‌ای که «اخلاق» می‌خورد

تورم؛ موریانه‌ای که «اخلاق» می‌خورد

بلایی ‌که آرام و خزنده بر روان و روح جامعه فرود می‌آید

هفت صبح، پویا محسن‌زاده| تورم فقط یک شاخص اقتصادی نیست؛ بلایی است که آرام و خزنده بر روان و روح جامعه فرود می‌آید. وقتی ارزش پول ملی سقوط می‌کند و قیمت‌ها بی‌وقفه بالا می‌رود، ماجرا محدود به کیف پول مردم یا نمودارهای اقتصادی نمی‌شود. در واقع تورم همانند موریانه‌ای است که به جان ستون‌های اخلاقی جامعه می‌افتد. ابتدا دیده نمی‌شود، صدایی هم ندارد، اما آرام‌آرام ریشه‌ها را می‌خورد و روزی می‌رسد که سقف اخلاقیات بر سر همه فرو می‌ریزد.

 

مردمی که هر روز با کاهش قدرت خرید، اضطراب معاش و شرمندگی در برابر ابتدایی‌ترین نیازهای خانواده‌شان روبه‌رو می‌شوند، نمی‌توانند همان معیارهای اخلاقی پیشین را پاس بدارند. نیاز، فقر و فشار اقتصادی در سکوتی بی‌رحم ارزش‌ها را می‌بلعد و در نتیجه سطح زندگی جمعی، آن‌گونه که باید انسانی باشد، فرو می‌پاشد.

 

  مرگ تدریجی سرمایه اجتماعی 

تورم حد و مرزی نمی‌شناسد. در هر سرزمین و با هر آیین و ایدئولوژی، آثار آن بر اخلاق یکسان است. اقتصاددانان از شاخص‌های تورم می‌گویند اما آنچه کمتر دیده می‌شود، مرگ تدریجی اخلاق است: رشوه به عادت بدل می‌شود، احتکار توجیه پیدا می‌کند، فریب و دروغ پوششی برای بقا می‌شوند. اینجاست که جامعه سرمایه اجتماعی خود را از دست می‌دهد و بدون سرمایه اجتماعی، امیدی به توسعه و پیشرفت وجود ندارد.

 

 روایت ارنست همینگوی از تورم در دو پرده

در تاریخ نمونه‌های فراوانی از این وضعیت دیده‌ایم؛ یکی از زیباترین و دردناک‌ترین روایت‌ها از ارنست همینگوی است. او در مقام یک خبرنگار جوان، تورم افسارگسیخته آلمان پس از جنگ جهانی اول را روایت کرده است؛ جایی که سقوط ارزش پول نه فقط اقتصاد، بلکه کرامت انسانی را فرو می‌پاشاند. روایت او آینه‌ای است برای فهم آنچه تورم در هر زمان و مکان با ما می‌کند.

 

 پرده اول حسرت یک سیب: روایتی از آلمان تورم‌زده 

ارنست همینگوی جوان که در آن مقطع برای روزنامه تورنتو دیلی‌استار کار می‌کرد، روزی از مرز فرانسه گذشت و به آلمان وارد شد و وضعیتی به همان اندازه حزن‌انگیز را از آن‌سوی مرز به تصویر کشید:«در استراسبورگ آلمان هیچ پولی وجود نداشت، افزایش شدید نرخ ارز پول‌ها را بلعیده بود و بانکدارها از چندروز پیش پولی در بساط نداشتند. به‌ناچار در ایستگاه قطار شهر مرزی کهل کمی فرانک فرانسه را تبدیل کردیم.

 

در ازای ده فرانک فرانسه ششصدو‌پنجاه مارک گرفتم. ده فرانک فرانسه به پول کانادا فقط نود سنت می‌شد. اما من و خانم همینگوی با همان نود سنت کانادایی، طی آن چندروز حسابی بریزوبپاش کردیم و آخر سر هنوز صدوبیست مارک داشتیم! اولین خرید ما از یک دکه میوه‌فروشی بود.

 

پنج عدد سیب فوق‌العاده عالی خریدیم و به پیرزن فروشنده اسکناس پنجاه مارکی دادیم و او سی‌وهشت مارک به ما پس داد. پیرمرد آراسته و محترمی با ریش‌های بلند سفیدرنگ ما را در حال خرید سیب‌ها دید و با لبخند کلاه از سر برداشت و با لحنی حسرت‌آلود پرسید: پوزش می‌خواهم سیب‌ها را به چه قیمتی خریدید؟ من باقی پول‌ها را شمردم و گفتم: دوازده مارک. او لبخندی زد و سری تکان داد و گفت: نه، خیلی گران است. من وسعم نمی‌رسد. خیلی گران است.

 

پیرمرد با قدم‌های آهسته سربالایی خیابان را قدم‌زنان طی کرد. پیرمردهایی با ریش‌های سفید همچون او که در ایام پیش از تورم زیسته بودند، در این سن‌و‌سال در خیابان‌های کشورهای دیگر قدم می‌زدند اما این پیرمرد به سیب‌های من حسرت می‌خورد. کاش یکی دوتا سیب به او هدیه داده بودم.

 

دوازده مارک کمتر از دو سنت کانادا ارزش داشت. آن پیرمرد به همراه هزاران نفر دیگر که سوداگر و سفته‌باز نبودند و به اعتبار دولت تمام زندگی‌شان را در اوراق قرضه دولتی و جنگی پس‌انداز کرده بودند حالا توان پرداخت دوازده مارک را هم نداشتند. آن پیرمرد در زمره‌ افرادی بود که حقوق و دستمزدش با بالارفتن هزینه‌های زندگی و کاهش قدرت خرید مارک و کرون افزایش نیافته بود...»

 

 پرده دوم: نمایش غارت با نرخ ارز

فرانسوی‌ها نمی‌توانستند به شهرهای مرزی آلمان بیایند و هرآنچه می‌خواهند کالاهای ارزان‌قیمت آلمانی را بار کنند و با خود ببرند اما می‌توانستند برای خوشگذرانی و خوردوخوراک به این شهرها بیایند. معجزه‌ تفاوت نرخ ارز نمایش خوک‌صفتانه‌ای خلق کرده بود. جوانان شهر استراسبورگ فرانسه دسته‌جمعی به قنادی‌های شهرهای آلمانی هجوم می‌آوردند و تا خرخره می‌خوردند و با شیرینی‌های پرخامه و چسبناک و کیک‌های آلمانی خود را خفه می‌کردند و در ازای آن فقط پنج مارک می‌دادند و مغازه‌ها را ظرف نیم‌ساعت جارو می‌کردند و هر آنچه بود می‌بلعیدند.

 

صاحب مغازه و شاگردانش به‌یقین از مشاهده چنین مناظری خوشحال نبودند و تمام کیک‌ها و شیرینی‌های آنها به‌سرعت فروخته می‌شد و سرعت افت ارزش مارک از سرعت پخت آنها بسیار فراتر بود. در این حین، قطار کوچک و بامزه‌ای کارگران را با ظرف‌های غذایی که در دست داشتند از محل کار به خانه‌هاشان در حومه‌ شهر می‌برد و خیابان را لرزاند و خودروی سفته‌بازان پولدار که با عبورشان ابری از غبار را بر سروروی ساختمان‌ها و درختان نشاند از خیابان عبور کرد و داخل مغازه قنادی مادری فرانسوی آخرین تکه‌های چسبناک کیک را از روی صورت فرزندش پاک می‌کرد.

 

این‌ها تصاویر غیرانسانی جدیدی از اختلاف نرخ ارز است. درحالی‌که آخرین دسته از چای‌خوران و شیرینی‌خوران استراسبورگی شهر کهل را ترک می‌کردند و از روی پل می‌گذشتند، اولین دسته از سودجویان نرخ ارز همچون دزدان دریایی برای شب‌چرانی و خوردن شام ارزان به شهر کهل وارد شدند.

   

تورم و پرسش از آینده اخلاق 

خواندن روایت همینگوی از آلمان تورمیِ پس از جنگ جهانی اول ما را با پرسشی اساسی روبه‌رو می‌کند. اگر پول از معنا تهی شود، اخلاق چه سرنوشتی خواهد داشت؟ آن پیرمرد سالخورده که توان خرید یک سیب را نداشت، نه قربانی تنبلی یا بی‌کوششی، بلکه قربانی سقوط پول ملی بود.

 

سقوطی که در یک‌سو، طبقه‌ای از سفته‌بازان و سوداگران را به قدرت و لذت رسانده بود و در سوی دیگر، کرامت انسان‌های شریف را به بهای چند سیب فرو کاسته بود. این سرشت تورم است. شکاف‌های طبقاتی را عمیق‌تر، بی‌عدالتی را عادی می‌کند و اخلاق جمعی را به حاشیه می‌راند.

 

   از حسرت سیب تا فروپاشی جامعه 

امروز، یک قرن پس از آن تصاویر، ما نیز با همان پرسش دست‌ به‌گریبانیم. جامعه‌ای که در آن قطعی‌های مکرر آب، بی‌برقی، بیکاری گسترده یا صف‌های طولانی کالا عادی می‌شود، همان جامعه‌ای است که آهسته‌آهسته از معیارهای اخلاقی هم تهی می‌شود. وقتی مردم برای بقا به کارهای ناپسند، دلالی یا رانت‌جویی روی می‌آورند، اخلاق نخستین قربانی است. تورم نه تنها جیب‌ها را بلکه دل‌ها را هم خالی می‌کند؛ از همدلی، از اعتماد، از حس مشترک زندگی جمعی.

 

 هشدار کینز: تورم، نابودگر پنهان 

از همین‌روست که تورم فقط یک بحران اقتصادی نیست؛ تهدیدی است برای بقا و آینده جامعه. هیچ شاخص توسعه‌ای در غیاب اخلاق و سرمایه اجتماعی معنا ندارد. همان‌طور که پیرمرد آلمانی در حسرت سیب به خانه برگشت، امروز نیز هزاران نفر در حسرت ابتدایی‌ترین نیازهای انسانی باقی می‌مانند و چه بسیار پدرانی که شب‌ها با حسرت خریدن همان سیب به خانه‌ها بازمی‌گردند.

 

این شباهت تلخ به ما هشدار می‌دهد که اگر سیاست‌گذاری اقتصادی نتواند تورم را مهار کند، آنچه از دست می‌دهیم فقط ارزش پول نیست، بلکه بنیاد اخلاقی و انسانی جامعه است. از همین روست که جان مینارد کینز، فیلسوف و اقتصاددان مشهور قرن بیستم و بنیان‌گذار مکتب اقتصادی کینزی می‌گوید: «اگر می‌خواهید ملتی را نابود کنید، کم‌هزینه‌ترین، راحت‌ترین و پنهان‌ترین ابزار، تورم است. یک تورم بلندمدت ایجاد کنید. زیرا آرام‌آرام تمام بنیان‌های اخلاقی و اقتصادی آن ملت نابود می‌شود.»

 

 

آخرین تحولاتاقتصادیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۲۳۲۱۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر