مجازات عدم وفاداری به برند مورد علاقه| ۹۶ درصد موکت، چهار درصد گوشت
میرم همون همبرگر همیشگیها رو بگیرم
هفت صبح| پنجشنبه درحالیکه باید کاملاً دستتنها کاری را از صفر تا 100 با مشقت انجام میدادم، روی قانون همیشگیام درباره وفاداری به برندها پا گذاشتم. محصول مورد نظرم در فروشگاه موجود نبود برای همین چشمهایم را بستم و مثل همیشه خودم را خطاب دادم. گفتم سخت نگیر و هرچی جلوی دست است بردار. معمولا سخت میگیرم و حتی اگر لازم باشد جلوی 20 تا فروشگاه توقف میکنم تا حتما آنچه لازم دارم را بخرم.
بعضیها میگویند در این کار دچار وسواس شدهام. اسمش را هر چی دوست دارید بگذارید چون ترجیح میدهم تا آخر عمر به همین روش ادامه دهم. جالب است چون هر بار که خلاف روشم عمل میکنم، بهشدت مجازات میشوم. همسرم از اینکه عوض همبرگر همیشگی، سراغ محصول جدیدی رفتهام تعجب کرد. با انگشت عدد 96 درصد را روی بستهبندی نشان داد و با شگفتی پرسید بهخاطر اینها گرفتی؟ گفتم دیوانه شدی؟ معلومه که نه!
لحن کلامش طوری بود که انگار میخواهد آنها را پس بدهد. پس سریع همبرگرها را از جعبه بیرون آوردم و انداختم توی تابه گریل. همسرم ولکن نبود. دوباره پرسید چیزی شده؟ بهش اطمینان دادم چون عجله داشتهام، این خفت و خواری را پذیرفتهام. چپچپ نگاهم کرد اما ترجیح داد دست از سرم بردارد. برعکس شما که ممکن است پیش خودتان فکر کنید، دارید نوشتههای یک دیوانه را میخوانید، او درباره جنونم شک ندارد.
همبرگرهای جدید پس از برخورد با سطح داغ تابه صدایی تولید نکردند. به همسرم نگاه کردم و پرسیدم عجیب نیست. سرش را کمی به چپ چرخاند. این یعنی متوجه نمیشوم چه میگویی. با انگشت تابه و همبرگرها را نشان دادم و گفتم صدای جلزولز نمیدهند. گوشت قرمز حتی اگر خالص باشد، همیشه مقداری چربی و آب دارد و در برخورد با تابه داغ این قسمتها صدایی خاص تولید میکنند.
کمی بعد باید منتظر بلندشدن دود و پسدادن روغن باشید. این یعنی گوشت دارد پخته میشود. تنها اگر زیر شعله را زیاد کرده باشید قطرات آب و روغن به بیرون میپاشند. برای پخت یکنواخت گوشت باید میزان شعله را تنظیم کنید. این هنری است که تنها با کسب تجربه زیاد به دست میآید. همبرگری که همیشه استفاده میکنیم، سه دقیقه پس از افتادن در تابه اتوماتیکوار کار خودش را انجام میدهد. گاهی مواقع یک قطعه یخ کوچک رویشان میگذاریم تا پروسه پخت با تأخیر بیشتر انجام شود. زمان اضافی کمک میکند گوشت بهتر بپزد.
همبرگرهای جدید اما مشکوک بودند. از همان اول صدایشان درنیامد. چند دقیقه صبر کردم ولی روغن هم پس ندادند. انگار تکهای موکت را انداختهای داخل تابه گریل و بالای سرشان ایستادهای. جعبه را چک کردم تا مطمئن شوم. اشتباه نکرده بودم، روی جعبه نوشته بود 96 درصد گوشت!
همسرم گفت بسپرش به من. قصد کمک داشت اما مسیر اشتباهی را انتخاب کرده بود. کفگیر پلاستیکی سیاه را انداختم زیر اولین همبرگر و کشیدم بالا. همبرگر دودستی به کف تابه چسبیده بود و قصد جدا شدن نداشت. فشار را بیشتر کردم. همبرگر مثل یکتکه موکت که بر اثر شعله زغال سیاه شده باشد، بلند شد.
آن زیر خشک بود و بویی نامطبوع به مشام میرسید. دومی را هم از تابه جدا کردم. همسرم پرسید کمک کنم و دستش را جلو آورد. بیاختیار با کفگیر پلاستیکی زدم روی دستش و طوری که انگار تقصیر او بوده پرسیدم مگه برندش معروف نیست؟ جعبه را از روی اپن آشپزخانه برداشت و وارسی کرد. اولین چیزی که به ذهنش رسید درباره قیمت همبرگرها بود: قیمتش خیلی فرق نمیکنه که!
کلافه و عصبانی با لحن تقریباً تهاجمی توضیح دادم بهخاطر قیمت به برند محبوب همیشگیمان خیانت نکردهام. واقعاً عجله داشتم و وقت کم بود. یکقدم رفت عقب و گفت حالا اشکال نداره، همینا رو میخوریم. بعد نیمخیز شد تا نشان دهد میخواهد برود سمت تابه. به قول سرهنگ علیفرد، مثل یک مدافع ششدانگ بین توپ و دروازه خودی ایستادم و راهش را سد کردم.
این مرتبه او با کلافگی پرسید مگه تقصیر منه؟ راه فراری وجود نداشت و باید همبرگرها را گردن میگرفتم اما کوتاهآمدن هم خوب نیست. اگر تنها یکبار اشتباه کنی و اشتباهت را بپذیری، مردم معمولاً پررو میشوند. از آنجا به بعد است که باید هر روز خدا با آنها دست به یقیه شوی. پس گفتم بیا! اینهمه منو بهخاطر وسواسم مسخره کردی، ببین حق داشتم.
بعد یکبار دیگر سخنرانی همیشگیام درباره اهمیت وفاداری در زندگی انسان و مزایای وفاداری به برندهای خوب و مطمئن امتحان پس داده را از اول اجرا کنم. درحالیکه بالبال میزد و با چشمهای گردشده تلاش میکرد حرفم را قطع کند، آمد سمتم. دوباره گارد فوتبالیستهای محبوب سرهنگ علیفر در پست دفاع وسط را به خود گرفتم.
اینجا بود که تازه ستون دود سیاه که از تابه زبانه میکشید را دیدم. همبرگرها حالا واقعاً مثل یکتکه موکت میسوختند. بدون اینکه شعله گاز را خاموش کنم، دسته پلاستیکی تابه را بلند کردم و گذاشتم داخل سینک ظرفشویی. محض احتیاط شیر آب را هم باز کردم. همسرم جلوی در بود و داشت زیپ گرمکن ورزشیاش را بالا میکشید. گفت: میرم همون همبرگر همیشگیها رو بگیرم.