کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۶۰۷۲
تاریخ خبر:

سفر عبرت‌آموز به بازار خودرو، مسکن و طلای دهه ۹۰

سفر عبرت‌آموز به بازار خودرو، مسکن و طلای دهه 90

فروردین 90، بالاخره جلوی وسوسه اپل تسلیم شدم و اولین گوشی آیفون را خریدم 950هزار تومان!

هفت صبح| ‌ درِ ماشین را بستم و محض احتیاط شاسی قفل را فشار دادم. راننده پس از اینکه سلامی گرم تحویلم داد و روی صفحه موبایلش مقصد را تایید کرد، راه افتاد. چند دقیقه بعد، دوتایی وارد سرگرمی محبوبم یعنی عددبازی شدیم.راننده آه کشید و گفت: «اتفاقا این ماشین رو سال 90، خریدم 18میلیون.» مکث کرد و وقتی دید حرفی نمی‌زنم، اضافه کرد: «به خدا!» گفتم می‌دونم. ادامه داد: «اون موقع ماشین رو دیر تحویل‌ دادن و بهش خسارت تاخیر خورد. خیلی دنبالش رفتم ولی تهش بهم یخچال ماشین دادن. می‌خواین بزنم کنار نشونتون بدم؟»

 

با بی‌میلی جواب دادم: «نه؛ حرفتون رو قبول دارم.» گفت: «خانم حدود 30لیتره، توش نوشابه و بستنی جا میدم. نوشیدنی گلاب شیررضا هم هست، بیارم؟» گفتم: «ممنون.» توی آینه نگاهی کجکی بِهم انداخت و دوباره سرگرم تعریف‌ کردن شد: «حالا ایناش مهم نیست. اون موقع، قیمت یخچال بود 200هزار تومن. خواستم بفروشم ها اما زنم گفت حیفه. خلاصه، توی صندوق‌عقب ماشین موند. چندبار لاستیک زاپاس رو دزدیدن اما خدا خیرشون بده، سمت این یخچال نمی‌رن بس که سنگینه.»

 

دوباره آه کشید و تعریف کرد که هفته قبل وقتی کنار خیابان متوقف شده تا گلویی تازه کند و ناهار بخورد، همکاری، یخچال را داخل صندوق‌عقب دیده و سوال‌پیچش کرده. خودش هم از سر کنجکاوی دنبال یخچال گشته و متوجه شده کارخانه ایرانی هنوز به تولید آن ادامه می‌دهد! پوزخند زد و گفت: «ایرانی‌جماعت تا از چیزی پول دربیاد، بی‌خیالش نمی‌شه. همین کولر آبی رو ببین!‌ ۶۰ساله همین شکلی دارن می‌سازنش.»

 

یادش افتاد موضوع اصلی بحث چیز دیگری بوده. آخ آخی ضمیمه کرد و گفت: «به خدا باورم نمی‌شد ولی قیمت همین یخچال شده 18میلیون تومن؛ دقیقا ‌هم‌قیمت خود ماشینم!» حرفش را اصلاح کردم: «البته که ماشین رو الان خیلی بیشتر می‌خرن.» برگشت سمتم و گفت: «اختیار دارین. حداقل 288میلیون قیمتشه. 310هم مشتری داشت اما نفروختم.»

 

بازی با همان سرعتی که شروع شده بود، خراب شد؛ چون راننده تصمیم گرفت عوض عددبازی، اطلاعاتش درباره بازار خودرو و قیمت ماشین‌ها را به رخم بکشد. توی دلم لعنت فرستادم و سعی کردم بازی را تنهایی جلو ببرم.چشم‌هایم را بستم و به مغزم فشار آوردم. با خودم تکرار کردم سال 90، سال 90، سال 90 و اولین چراغ روشن شد. فروردین 90، بالاخره جلوی وسوسه اپل تسلیم شدم و اولین گوشی آیفون را خریدم 950هزار تومان! سروکله آیفون4 مهر 1389 تازه پیدا شده بود و در اوایل سال 90، قیمتش، منطقی به حساب می‌آمد. از اینکه الان قیمت آیفون13 تقریبا به 42میلیون تومان رسیده، ناخودآگاه خنده‌ام گرفت.

 

راننده گفت: «متوجه هستید که چی میگم؟» و گردن کشید تا بتواند از آینه نگاهم کند. گفتم: «بله، بله» و دوباره به مغزم فشار آوردم. اولین عددی که جلوی چشمم ظاهر شد، یک میلیون و 800هزار تومان بود. این بار مستحق بودم قهقهه هیستریک سر بدهم اما جلویش را گرفتم. سال 1390 می‌توانستیم با بودجه متری یک میلیون و 800هزار تومان در تهران صاحبخانه شویم! به عبارتی خانه 100متری در خود شهر تهران، آن زمان به طور میانگین 180میلیون تومان قیمت داشت. گزارش آخر بانک مرکزی را به یاد آوردم که دو، سه روز پیش منتشر شد و نشان می‌‌دهد مرداد امسال متوسط قیمت مسکن تهران به متری 88میلیون و 500هزار تومان افزایش پیدا کرده است!

 

ماشین پشت چراغ‌قرمز توقف کرد. راننده همچنان داشت درباره قیمت ماشین حرف می‌زد. اجازه ندادم تمرکزم را به هم بزند و سریع توی ذهنم عدد هشت میلیارد و 850میلیون تومان را به دست آوردم. صدایی توی سرم گفت: «گِردش کن!» نجوا‌کنان گفتم: «سگ خورد، اصلا 9میلیارد تومن.» راننده پرسید: «چیزی فرمودین؟» گفتم: «آره، چهار هزار و 900درصد رشد قیمت داشته!» و لرزشی در عمق وجودم احساس کردم.

 

راننده برگشت عقب و نگاهی از سر استیصال بهم انداخت. قیمت سکه و طلا را به‌خاطر آوردم و توی صندلی فرورفتم. منتها این بار جای عددها، قیافه دوستم نسیم جلوی چشمم ظاهر شد. مهرماه 90 بود و داشت کارهای مهاجرتش را راست و ریست می‌کرد. لابد به‌ همین خاطر جو گرفته بودش و در اقدامی محیرا‌لعقول برای تولدم یک سکه گرمی هدیه آورد. همین که پایش رسید آن طرف آب، سکه را دادم مادرم تا پیش زرگر مورداعتمادش 75هزار تومان بفروشد!

 

خدا را شکر که زندگی نسیم در تمام این سال‌ها طوری پیش‌ رفت که حتی یک‌مرتبه دلش برای برگشتن تنگ نشود؛ و الا برای جبران لطف و محبتش مجبور بودم همان سکه گرمی را هفت‌میلیون و 120هزار تومان بخرم! دوباره گفتم: «خدا را شکر!» و پس از اینکه فهمیدم قیمت سکه گرمی در این مدت 9هزار و 393درصد رشد کرده، بلافاصله اضافه کردم خدا را 100هزار مرتبه شکر!

 

راننده پرسید: «همین‌جا خوبه؟» سرم را بالا آوردم. رسیده بودیم جلوی دفتر؛ جایی که سال 1390 با حقوق 750هزار تومان در آن استخدام شدم و خیلی هم بابتش خوشحال بودم؛ چون با متر و مقیاس‌های روزنامه‌نگاری، آن زمان هم عدد قابل‌توجهی به‌حساب می‌آمد. بدون اینکه قصدی داشته باشم، به راننده گفتم: «مهم اینه که انگار برکت از همه‌چی رفته.» بدون اینکه نگاهم کند، سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: «احسنت، دقیقا منظور منم همینه.»

 

کدخبر: ۵۶۶۰۷۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر