فعال شدن ذخایر همبستگی در بحران
محسن گودرزی میگوید همبستگی ملی در بحرانها نتیجه فعال شدن ذخایر عاطفی جامعه است، نه نشانه ترمیم پایدار سرمایه اجتماعی
هفت صبح| دکتر محسن گودرزی، جامعه شناس که مدیر علمی موج دوم پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان در سال ۱۳۸۲ بوده است در گفتوگو با مجله عصر اندیشه به بازخوانی بازخوانی هویت ایرانی در آیینه جنگ پرداخته است. این گفتوگو نکات قابل تاملی دارد، برای همین متن کامل گفتوگو در ادامه میآید.
شما چه در کتاب «چه شد؟» و چه در مکتوبات دیگرتان از افول اجتماع در ایران و زوال همبستگی اجتماعی و از دست رفتن اعتماد عمومی سخن میگویید. اما جلوههایی که ما در خلال جنگ اخیر از جامعه ایران دیدیم، چهبسا با این مدعا تعارض داشت. چطور یک جامعهی دچار افول شده و از دست رفته میتواند در برابر تهاجم خارجی اینچنین ظرفیتی از خود نشان دهد و نمونه قابل توجهی از انسجام اجتماعی را به رخ بکشد؟ بر اساس مفروضات خود، حوادث روزهای اخیر را چطور تحلیل میکنید؟
معنای «افول اجتماع» در کتاب «چه شد» با معنایی که در سوال مطرح کردهاید، تفاوت دارد. اجتماع جایی شکل میگیرد که افرادی که گرایشها و علائق مشترک دارند یا به ارزشهایی معین اعتقاد دارند، کنار هم قرار میگیرند. این اجتماع صرفا از حضور فیزیکی افراد تشکیل نمیشود بلکه ممکن است افراد به لحاظ مکانی دور از هم باشند ولی نسبت به هم احساس تعلق کنند. ارزشهای مشترک و پیوندهای عاطفی حاصل از آن مبنای تشکیل اجتماع است. نمونههایی مثل گروههای همسایگی، جمعهای کتابخوانی، اعضای یک هیئت مذهبی، فارغ التحصیلان یک مدرسه یا یک دوره خاص که با هم ارتباط مستمر دارند، از نمونههای چنین اجتماعاتی است. مفهوم افول اجتماع به این معناست که چنین پیوندهایی ضعیف شده است. معنایی که این مفهوم در علوم اجتماعی دارد، با برداشت رایج در گفتوگوهای عمومی، که بیشتر به نابسامانی یا آشوب عمومی اشاره میکند، تفاوت دارد.
برای این که بحث طولانی و خسته کننده نشود از بیان آن پرهیز میکنم اما همین تفاوت برداشت در مفهوم زوال همبستگی و اعتماد هم وجود دارد. در حالی که این مفاهیم در کتاب به روشنی توضیح داده شده است ولی برداشتهای شخصی و غالباً لغوی و ادبی جایگزین متن شده است. اگر به متن مشخص از کتاب ارجاع داده میشود، چنین ابهامی کمتر بروز میکرد.
در اینجا شاید ضروری باشد روی این نکته تاکید کنم که رویکرد تحلیلی کتاب در باره کاهش سرمایه اجتماعی و یا زوال همبستگی اجتماعی مبتنی بر تحلیلهایی روندی است یعنی به تغییرات بلندمدت و تدریجی نظر دارد، نه فقط به یک مقطع خاص یا یک رویداد معین. یک رویداد کوتاهمدت لزوماً کل روند را نقض نمیکند. روندها «صفر و یک» نیستند. به عبارت دیگر وقتی از روند کاهش سرمایه اجتماعی صحبت میکنیم، منظورمان «بود و نبود» یک پدیده نیست بلکه فرایندی است که طی آن مقدار یک متغیر در طول زمان و به صورت پیوسته کاهش مییابد.
تحلیلهای روندی به صورت ضمنی یا آشکار به دو جریان متضاد اشاره دارد. روندهایی که در جهت کاهش و تنزل است و روندهایی که در جهت افزایش است. طی چند دهه گذشته، مولفههای سه گانه سرمایه اجتماعی -اعتماد، حیات انجمنی و هنجارهایی اخلاقی- با شدتهای متفاوت بهتدریج ضعیف شده اند. این روند نزولی به معنای نابودی کامل آنها نیست بلکه ذخیره ای وجود دارد که به مرور در حال کاهش است. عباراتی مانند ذخیره سرمایه اجتماعی یا اندوخته که در کتاب «چه شد» به کار رفته بیان چنین نگاهی در تحلیل است. به بیانی دیگر ذخایری وجود دارد که در شرایط خاص فعال میشوند.
یکی از مهمترین لحظات یا موقعیتهایی که موجب فعال شدن این ذخایر میشود، بحرانهایی است که موجودیت جامعه را تهدید میکنند. در لحظات خطر مشترک، افراد گرایش بیشتری به کنار گذاشتن موقت اختلافات و همسو شدن با یک هدف کلی پیدا میکنند. یک امر بیرونی مشترک مثل تهدید موجودیتی، افراد جدا افتاده را کنار هم قرار میدهد و از آنها یک کل منسجم میسازد. تهدید و ترس، مرزهای میان گروهها را برای مدتی محو میکند و دیگری را نه به عنوان رقیب یا غریبه بلکه به عنوان همسرنوشت تعریف میکند. از این رو، در چنین موقعیتهایی کنشهایی مانند کمک به غریبهها، اعتماد به نهادها، یا پذیرش هزینههای شخصی به نفع جمع احتمال بیشتری برای بروز مییابند. این نیاز به کنار هم بودن در این شعر بیان شده است: «راستی را چه جدایی است میان من و تو/ اندر آنجا که خطرهاست به جان من و تو».
در جنگ اخیر، بخشی از این ذخایر فعال شد و خود را در احساسات میهندوستانه و یا شکلهای مختلف همیاری نشان داد. تجربههای تاریخی مانند جنگ ایران و عراق یا حتی بلایای طبیعی همچون زلزله بم و سیل گلستان نشان دادهاند که خطرات و تهدیدهای بیرونی میتوانند این همبستگی عاطفی را برانگیزند. این نوع همبستگی معمولاً شدید و پرانرژی است، اما اگر نهادینه نشود، کوتاهمدت خواهد بود. در بحرانها، سازوکار این همبستگی عمدتاً عاطفی است. همبستگی در لحظات بحرانی لزوماً به معنای احیای پایدار همبستگی اجتماعی و یا ترمیم سرمایه اجتماعی نیست.
برای درک چنین تغییراتی کافی است وضعیت جبهههای جنگ ایران و عراق را در آغاز و پایان مقایسه کنیم. در آغاز هجوم داوطلبان به جبههها شدید و قابل تصور نبود. حتی افرادی که شرط سنی لازم را نداشتند با انواع اقدامات مثل تغییر شناسنامه خودشان را به جبههها میرساندند. کاهش نیروی داوطلب در اواسط دهه شصت و فرار و رها کردن جبههها به ویژه بعد از سقوط فاو در خاطرات رزمندگان بازتاب یافته، نقطه مقابل زمانهای آغاز جنگ است. از ای رو، باید از خوشبینیهای افراطی به پدیدههای موقت و زودگذر پرهیز کرد و روندهای پایدار و بلندمدت را جدی گرفت.
آینده این نوع همبستگیها بسته به این است که تا چه حد نهادهای اجتماعی و سیاسی از چنین فرصت میتوانند برای بازسازی همبستگی اجتماعی استفاده کنند. بدون این کار، تجربه نشان داده که همبستگی بحرانمحور معمولاً به همان سرعتی که شکل گرفته، از میان میرود. بنابراین، آنچه در جنگ اخیر دیدیم با بحث کاهش سرمایه اجتماعی تعارض ندارد. این واکنشها نشانهای از فعالشدن ذخایر باقیمانده همبستگی است، نه اثبات بازگشت کامل آن، و مسیر بلندمدت همبستگی اجتماعی به کیفیت و دوام این واکنشها و توان نهادها در تبدیل آن به روابط پایدار بستگی دارد.
آیا اعتماد و تعاملی که میان مردم، نیروهای مسلح و مدیران کشور در مدیریت روزهای جنگ شکل گرفت، ناقض فرضیه شما در خصوص از دست رفتن اعتماد عمومی نیست؟ آیا جنگ نقشی در ترمیم این اعتماد از دست رفته داشت؟ چطور ممکن است یک جامعه ازهمگسیخته بتواند چنین مظاهری از همدلی را به نمایش بگذارد؟ مانند افزایش عرق ملی و احساس میهنپرستی، افتخار به نیروهای مسلح و تکریم شهدا، حضور در صحنه در حمایت از نظام، خودداری از رفتارهای هیجانی مانند غارت فروشگاهها، همکاری با نیروهای امنیتی در شناسایی خرابکاران و...
ابتدا توجه کنیم که همه افراد و گروههای اجتماعی، جنگ را به یک نحو تجربه نکردند. تجربیات جنگ متفاوت بود و بنابراین باید این تمایز را در تحلیل در نظر گرفت. متأسفانه مطالعه پژوهشی دقیقی نداریم که نشان دهد اقشار و گروههای مختلف جنگ را چگونه تجربه کردهاند و معنای آن برایشان چه بوده است. گمان کنم تجربه شما و من از جنگ اشتراکات زیادی دارد. اما گروهی از افراد جنگ را به گونه ای متفاوت از من و شما تجربه کردهاند. در نتیجه «یککاسه کردن» این نوع مشاهدات موجب عدم دقت در شناخت موضوع میشود. مشاهدات شخصی من—که محدود به محیط پیرامونی و شبکه روابط من است—حاکی از همیاری و همکاری مردم بود.
آنان از تأمین ارزاق و کالاهای ضروری اطمینان داشتند و نسبت به کمبود کالاهای اساسی نگرانی خاصی نداشتند. شاید یکی از دلایل این وضعیت آن است که اکثریت افراد، مطابق نتایج برخی نظرسنجیها، جنگ را کوتاهمدت میدیدند. افزون بر این، دولت نیز در تأمین نیازهای ضروری موفق عمل کرد و کمبود حادی پیش نیامد. با توجه به جابجایی جمعیت بزرگی به شمال کشور که پدیده اجتماعی مهم و درخوری است، مدیریت تامین نیازهای آنان به خوبی صورت گرفت و تنش اجتماعی خاصی گزارش نشد. در هر حال، اگر این دو متغیر (کوتاه مدت بودن جنگ و مدیریت مناسب در تامین کالاهای ضروری) تغییر میکرد، شاید واکنشها متفاوت بود و گرایش به سمت خرید و انبار کردن روی میداد.
اعتماد عمومی که به آن اشاره کردید، در مطالعات جامعهشناختی به معنای اعتماد مردم به یکدیگر است. برای این وضعیتی که شما اشاره کردید شاید بهتر باشد از اعتماد به نهادها و سازمانهای حکومتی استفاده کنیم. این سطح از اعتماد بر خلاف اعتماد عمومی انعطاف و تغییرپذیری بیشتری دارد. بسته به رفتار مسئولان و سیاستهای آن نهادها سطح اعتماد به آنها با سرعت بیشتری تغییر میکند. به این نکته هم باید توجه داشت که در پیمایشهای دهههای اخیر معمولاً میزان رضایت از عملکرد در تأمین امنیت بالاتر از سایر حوزههای عملکردی حکومت است.
با این حال، ذخیره اعتماد سیاسی در همه شرایط فعال نمیشود. اگر چنین بود، در مسائل داخلی کمخطرتر نیز باید شاهد همکاری و هماهنگی مشابه میبودیم. حال آنکه در بسیاری موارد—مانند مدیریت بحرانهای اقتصادی یا تصمیمات روزمره مدیریتی—این سطح از اعتماد و همراهی مشاهده نمیشود. این امر نشان میدهد که بخشی از رفتارهای روزهای جنگ، بیش از آنکه حاصل ترمیم پایدار اعتماد سیاسی باشد، واکنشی موقت به تهدید مشترک بوده است.در شرایط تهدید موجودیت و خطر برای بقا، شکل خاصی از کنار هم قرار گرفتن اتفاق میافتد که در موقعیتهای عادی یا بحرانهای کمخطرتر فعال نمیشود.
در مقایسه تهاجم نظامی رژیم صهیونیستی به سوریه و ایران مظاهر کاملاً متفاوتی را شاهد بودیم. جامعه سوریه به راحتی فروپاشید و تسلیم شد. حکومت مرکزی سرنگون گردید و کشور در آستانه تجزیه قرار گرفته است. اما در ایران هرگز چنین حوادثی رخ نداد و دولت و ملت ایران دوازده روز جانانه مقاومت کردند. آیا این نشانهای از سرزندگی و حیات جامعه ایرانی نیست؟
مقایسه دقیق وضعیت ایران و سوریه در صلاحیت تخصصی من نیست؛ اطلاع من از وضعیت سوریه محدود به مطالبی است که در رسانهها منتشر میشود که برای تحلیل علمی وضعیت آن جامعه کافی نیست. در همین حد اطلاعات هم میتوان تفاوتهای بسیار مهمی را مشاهده کرد. سوریه نزدیک به سیزده سال درگیر یک جنگ داخلی بود که هم زیرساختها و ظرفیت اقتصادی سیاسی آن را به شدت تضعیف کرد و هم بحران مشروعیت را به شکل شکاف بین مردم و حکومت عمیقتر کرد. آنچه در نهایت منجر به سقوط حکومت سوریه شد محصول شرایط داخلی و مداخله خارجی بود. صحنه پایانی سوریه را باید امتداد گذشته دید. جدا کردن یک صحنه و ثابت کردن آن به عنوان وضعیت همیشگی خطای تحلیلی ایجاد میکند.
نکتهای در باره جمله آخر شما قابل ذکر است که میتواند به وضوح بحث کمک کند.عباراتی مانند «سرزندگی» یا «حیات جامعه» اصطلاحاتی مبهماند و بدون تعریف مشخص، معلوم نیست این عبارات دقیقاً به چه پدیدههایی اشاره دارند. این واژهها بیشتر جنبه ادبی دارند تا تحلیلی. هر فرد ممکن است با توجه به تجربه و شناخت خود از جامعه، معنای متفاوتی از آن برداشت کند. از این رو، چنین اصطلاحاتی فاقد دقت مفهومی لازم برای یک تحلیل جامعهشناختی هستند.
اگر بخواهیم با رویکردهای جامعهشناختی از «حیات» یا «سرزندگی» جامعه سخن بگوییم ضروری است شاخصهای عملیاتی و قابل سنجش داشته باشیم. فرض کنیم یکی از سنجههای سر زندگی احساس امید و شادی باشد. چقدر فرد به آینده خود و کشورش امید دارد. یا در یک بازه زمانی مثل روز یا هفته چقدر شادی یا عصبانیت را تجربه کرده است. با چنین شاخصهایی میتوان گفت چه نسبتی از مردم احساس سر زندگی میکنند. اگر در جامعه ای احساس سر زندگی و حیات وجود داشته باشد، انتظار داریم که میزان خودکشی اندک باشد.
در همین مورد خودکشی متاسفانه در چند سال اخیر به صورت متوسط 7 درصد رشد داشته است. در مورد شاخصهای سلامت روان وضعیت اگر بدتر نباشد، بهتر نیست. ممکن است شما بفرمایید که مقصود از سر زندگی چنین چیزی نیست و به پدیدههایی دیگر اشاره کنید. در آن صورت، به سخن اول باز میگردم که این نوع کلمات اصطلاحات دقیق و فنی نیستند. برای تحلیل وضعیت یک جامعه بهتر است به جای استفاده از واژههای کلی و مبهم، از مفاهیم دقیق و عملیاتیشدهای استفاده کنیم که امکان مقایسه، سنجش و استنتاج علمی را فراهم میکنند
شما معتقدید خانواده، دین و سیاست در ایران نمیتوانند کارکردهای انسجام بخش خود را به درستی انجام دهند. در این صورت چه تحلیلی از روزهای عزاداری محرم امسال پس از جنگ دارید که مردم باورهای ملی و دینی را در هم آمیخته و آن را به عامل انسجام اجتماعی تبدیل کردند تا جایی که شخص اول کشور به یکی از مداحان صاحبنام میگوید در جلسه روضه امام حسین (ع)، سرود «ای ایران» بخواند! این امتزاج امر ملی و امر دینی که از نظر بسیاری از روشنفکران در موضع امتناع بود را چهطور تحلیل میکنید؟
پدیدهای که به آن اشاره میکنید—یعنی آمیختگی نمادهای ملی و دینی در عزاداری محرم پس از جنگ—نشاندهنده تکاپوی جامعه برای ایجاد پیوند میان دو حوزهای است که ظاهراً میان آنها شکافی پدید آمده است. اگر چنین شکافی وجود نداشت، نه ضرورتی برای پیوند احساس میشد و نه تلاشهایی که در این جهت صورت میگیرد تا این حد جلب توجه میکرد. استقبال از دعوت به خواندن «ای ایران» در یک مراسم مذهبی، خود نشانهای است از اتفاقی متفاوت و فراتر از روال عادی. اگر این امر یک پدیده عادی و متداول بود، تا این اندازه توجه را جلب نمیکرد. جلب توجه بر بدیع بودن دلالت دارد و این نشان میدهد چنین کارکرد انسجام بخشی پیش از این نبوده است. این تفسیر در واقع تایید فرضیه ای است که در ابتدای سوال مطرح فرمودید. علاوه بر آن، به این نکته هم باید توجه داشت که همبستگی جدیدی که شکل گرفته است بر محور ایران است. در نتیجه، در امتزاجی که اشاره کردید اگر این محور به حاشیه برود، قادر نیست کارکرد انسجامبخش مورد نظر را ایفا کند.
آنچه بیش از خودِ امتزاج اهمیت دارد، نسبتی است که این دو حوزه در چنین ترکیبی پیدا میکنند. بهروشنی میتوان دید که بر سر اولویتدادن به امر ملی یا امر دینی، اختلافنظر عمیقی میان گروهها و اقشار مختلف وجود دارد. پس از جنگ اخیر نیز دوگانه «ملت–امت» که گونهای دیگر از نسبتیابی امر ملی و امر دینی است، در فضای اجتماعی و سیاسی برجسته شد. بنابراین، چنین تکاپویی لزوماً نشانه بازسازی همبستگی حول یک ترکیب پذیرفتهشده و پایدار نیست؛ بلکه همین امتزاج میتواند در برخی موقعیتها به منبعی برای تشدید شکافهای اجتماعی و سیاسی تبدیل شود.
در شرایط بحران و تهدید، ذهن سیاستمداران و نیروهای سیاسی معمولاً معطوف به این پرسش میشود که کدام وجه هویتی میتواند اشتراک بیشتری ایجاد کند و گروههای وسیعتری را در کنار هم قرار دهد. مقایسه با تجربه جنگ ایران و عراق نشان میدهد که در آن زمان، نمادهای دینی نقشی محوری در برانگیختن احساسات جمعی داشتند؛ در حالی که امروز نمادهای ملی اهمیت بیشتری یافتهاند.
این امر نشان میدهد که امتزاج امر ملی و دینی ترکیبی ثابت و یکدست نیست و در گذر زمان دچار تغییر میشود—تغییری که لزوماً به یک اندازه در همه اقشار و گروهها پذیرفته نمیشود. با این حال، گرایش به نمادهای ملی و ترکیب آنها با نمادهای دینی، تلاشی برای فائق آمدن بر شکافهای اجتماعی و سیاسی است و اگر این روند تداوم یابد و مورد پذیرش گسترده اکثریت مردم قرار گیرد، نشانهای از موفقیت نهادهای سیاسی در ایفای کارکرد انسجامبخش دانست. چنین هدفی مستلزم فاصله گرفتن از سیاستهای پیشین در طرد و انکار هویتهای متفاوت با ارزشهای رسمی است.
همافزایی که اکنون مشاهده میشود، در شرایط خاص و تحت تأثیر فضای احساسی پس از بحران بروز کرده است. یکبار یا حتی چند بار وقوع چنین امتزاجی بهتنهایی به معنای احیای پایدار کارکرد انسجامبخشی دین یا سیاست نیست. در روندهای بلندمدت معلوم خواهد شد که توان این نهادها در ایجاد انسجام فراگیر، بهویژه در دورههایی که بحران یا تهدید بیرونی وجود ندارد، چقدر است.
بسیاری از شاخصهایی که برای اثبات افول اجتماع در ایران به آنها استناد میکنید؛ مانند سستشدن بنیانهای اخلاقی، سردی و بیرمقی ارتباطات، گسست پیوند افراد و حکومت و... با درجات حادتری در جوامع توسعهیافته غربی نیز قابل رؤیت هستند. پس چرا آن جوامع را افول یافته و ازهمگسیخته خطاب نمیکنید؟
تفاوتهایی که در ظرفیت و ساختارهای نهادی بین جوامع وجود دارد باعث میشود این نوع متغیرها رفتاری متفاوت در دو زمینه داشته باشند.
در کتاب «چه شد» در مقدمه و فصلهای اول به این نکته اشاره شده است که افول سرمایه اجتماعی پدیده ای جهانی است که در کشورهای مختلف به درجاتی روی داده است. در برخی کشورها بیشتر و در برخی کمتر. شروع کتاب «چه شد» با مقایسه روایت توکویل و پاتنام است. این دو روایت که دویست سال با هم فاصله دارند، به این واقعیت اشاره میکند که سرمایه اجتماعی در آمریکا روندی نزولی داشته است. پس این نوع قضاوتها در باره کشورهای دیگر هم رایج است.
اما در باره افول اجتماع کافی است که به نظرات اتزیونی، مک اینتایر و چارلز تیلور مراجعه فرمایید که همگی بر ضرورت احیای اجتماع برای مقابله فردگرایی خودخواهانه و از دست رفتن فضیلتهای مدنی تاکید دارند. اگر به دیدگاه نیکلاس لومن مراجعه بفرمایید مشاهده خواهید کرد که وی خصوصیت اصلی سیستمها را ناپایداری و بحران میداند و نه نظم. از صفاتی مثل بحران، افول اجتماع، بحران اخلاقی و مانند آن به کار میرود و از واکنشهای رایج در ایران که همراه با خشم و سرخوردگی از چنین توصیفهایی است، دیده نمیشود. برای نمونه یکی از کتابهایی که به تازگی منتشر شده چنین عنوانی دارد: اعتماد در جهان پیچیده (trust in a complex world) در فصل سوم به تفصیل به موضوع افول اجتماع (decline of community) در این جوامع میپردازد.
با این حال، بسیاری از جوامع توسعهیافته غربی هنوز سطح بالایی از اعتماد نهادی، مشارکت مدنی و ثبات قواعد بازی اجتماعی را حفظ کردهاند، حتی اگر در برخی شاخصها ضعفهایی دیده شود. در ایران، ترکیب همزمان افت شاخصها با تضعیف ظرفیتهای نهادی، خطرات جدیتری را متوجه کشور میکند.
در هر حال، چنین توصیفهایی نه نامعمول است و نه تحقیرآمیز. نقد یک وضعیت است برای بهبود آن و بر اساس شناخت تجربی و علمی. انکار این وضعیت کمکی به بهبود شرایط نمیکند.
رژیم صهیونیستی با این امید که حملات در همان روزهای نخست منجر به حضور خیابانی مردم و آغاز اعتراضات برای براندازی حکومت میشود، دست به حمله نظامی زد؛ لکن بهرغم فشارهای بسیار رسانههای برونمرزی هرگز چنین رخدادی حادث نشد و بلکه عکس آن اتفاق افتاد. به نظر شما و با توجه به تجربه ناآرامیهای ۱۴۰۱، چرا در دوره جنگ ۱۲ روزه شاهد اعتراضات خیابانی نبودیم و جو آرامی بر جامعه ایرانی حاکم بود؟
برای وقوع اعتراضات گسترده صرف نارضایتی عمومی کافی نیست. در این مورد متخصصان جنبشهای اجتماعی صلاحیت بیشتری برای اظهار نظر دارند. به عنوان یک قاعده کلی به این نکته باید توجه داشت که واکنش گروههای اجتماعی به یک پدیده واکنشی است به معنایی که از آن موضوع در ذهنیت جمعی وجود دارد. در مورد جنگ فرضیه ای به نظرم میرسد که شاید برای یک مطالعه تجربی جالب باشد. حدس میزنم معنای این جنگ در ذهنیت بخش بزرگی از گروههای اجتماعی حداقل بر پایه دو مولفه شکل گرفته که بر نوع واکنش آنها موثر است. اول این که ایران آغاز کننده جنگ نبود و مورد حمله قرار گرفت. ضمن این که این حمله در زمانی صورت گرفت که ایران در حال مذاکره بود. در نتیجه، مهاجم از اعتبار اخلاقی و سیاسی برای دعوت برخوردار نبود. در چنین وضعیتی همراهی کردن با عامل مهاجم از نظر اخلاقی، میهنی و مذهبی امری مذموم تلقی میشود.
جنبه دوم که این است که بخش بزرگی از افراد و گروههای اجتماعی این جنگ را کوتاه مدت میدانستند و انتظار نداشتند که طولانی شود. همین نکته در تابآوری آنها موثر بود.تفاوت اصلی میان اعتراضات ۱۴۰۱ و دوره جنگ ۱۲ روزه در ماهیت شرایط و نوع تهدید بود. در سال ۱۴۰۱، اعتراضات در واکنش به مسائل داخلی و با محوریت مطالبات سیاسی و اجتماعی شکل گرفتند. عوامل برانگیزنده این اعتراضات از سالها پیش انباشت شده بود و با یک واقعه آتش آن شعله ور شد. در حالی که در جنگ اخیر، تهدیدی خارجی و مستقیم علیه موجودیت کشور مطرح بود. چنین تهدیدی -حتی در شرایط نارضایتی داخلی- بیشتر به فعال شدن همبستگی ملی و تغییر موقت اولویتها میانجامد تا اعتراضات فراگیر.
در این فضا، بخش مهمی از جامعه—حتی آنهایی که ممکن است منتقد وضع موجود باشند—حفظ امنیت و تمامیت ارضی را در اولویت قرار میدهند و به همین دلیل احتمال اقدام و کنش خیابانی علیه حاکمیت کاهش مییابد. تجربه تاریخی جنگ ایران و عراق نیز نشان داده است که در لحظات تهدید بیرونی، تمایل به کنار گذاشتن موقت اختلافات و تمرکز بر دفاع از کشور افزایش پیدا میکند.
آیا به نظر شما این جنگ میتواند نقطه عطفی در بازتعریف انسان ایرانی از هویت خویش و بازساختاربندی اجتماعی برای جبران کمبودها باشد؟ بهطور کلی آیا ایران پساجنگ را متفاوت با ایران پیشاجنگ میدانید؟
پاسخی که به این پرسش میدهم تا حد زیادی حدس و گمان است و نیازمند تامل بیشتر است. ابتدا باید بگویم که گمان نمیکنم هنوز بتوان از عبارت «پساجنگ» استفاده کرد. ما در شرایطی تعلیق «نه جنگ نه صلح» قرار داریم و این وضعیت پیامدهای خاص خود را دارد. تعلیق طولانی مدت کشور را فرسوده میکند و ظرفیتهای اجتماعی، اقتصادی و روانی را کاهش خواهد داد. به همین دلیل، ضرورت دارد از چنین وضعیتی به فوریت خارج شد، در غیر این صورت، ظرفیتی که به نظر میرسد در اختیار کشور است، ممکن است در آینده نزدیک در دسترس نباشد.
آنچه آینده را مشخص میکند، نحوه خروج از این وضعیت تعلیق است. کشور در برابر تصمیمات راهبردی مهم قرار دارد و بسته به نوع راهبرد انتخابی، ساختارهای سیاسی و سازمان اجتماعی شکل خواهند گرفت.به نظرم واکنشهای عاطفی و رفتاری به این جنگ موقت است و باید منتظر ماند که تا چه حد جنبه نهادینه مییابد. از دید من احتمال این که بر سر تفسیر معنای این جنگ و کاربرد آن در رقابتهای سیاسی داخلی، شکافهای سیاسی اجتماعی تشدید شود، وجود دارد.
به نظر شما چه باید کرد تا انسجام اجتماعی که در روزهای جنگ شکل گرفته بود تداوم یابد و از دست نرود؟
مهم ترین جنبه از دید من در پیش گرفتن سیاست ادغام اجتماعی (social integration) در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی است. جامعه ایران، جامعه ای متکثر است، مرکب از «ما»های کوچک است و هیچ یک نمیتوانند با حذف دیگران «ما» بزرگ شکل دهند. فرایندهایی که موجب تعمیق شکافها و طرد اجتماعی میشوند مثل نابرابریها، گسترش فقر، سیاست گزینشی، بحران نمایندگی گروههای متنوع و مانند آن باید به صورت جدی مورد بازنگری و تغییر قرار گیرند.
با در نظر گرفتن تجربه جنگ، چه چشماندازی را برای جامعه ایرانی ترسیم میکنید؟ آیا میتوان به بهبود اوضاع امیدوار بود یا همچنان رویکردی ناامیدانه دارید؟
کارهایی که همه ما به قدر وسعمان انجام میدهیم، به قصد و امید بهبود وضعیت کشور است. پیشفرض نگفته و پذیرفته شده همه ما این است که احتمال بهبود وجود دارد. امید یعنی این که چنین احتمالی را ولو اندک از نظر دور نگه نداریم.