انسان در جزیره تنهایی | فرهنگ غارت و غنیمت

دیگر سرنوشت معلمان برای کارگران و سرنوشت کارگران برای بازنشستگان و سرنوشت بازنشستگان برای رانندگان اهمیت ندارد
هفت صبح| در دنیای امروز، جایی که ارتباطات مجازی ظاهرا همه را به هم متصل کرده، مفهومی پنهان اما ویرانگر در حال ریشه دواندن است: جامعه تفرید شده. این جامعه، مانند یک بدن زنده و پویا عمل نمیکند، بلکه به اجزای پراکنده و بیارتباط تبدیل شده؛ جایی که سرنوشت یکی برای دیگری بیاهمیت است.
در چنین فضایی، همدلی رنگ میبازد، سرمایه اجتماعی فرو میریزد و فرهنگ غارت و خشونت حاکم میشود. این یادداشت، با نگاهی جامعهشناختی، به کاوش این پدیده میپردازد. چگونه تفرید، جوامع را از درون متلاشی میکند؟ تفاوت آن با فردگرایی سالم چیست؟
و چرا در آن، اعتراضات جمعی جای خود را به بقا فردی میدهد؟ از اعتراضات جهانی در حمایت از غزه تا بیتفاوتی نسبت به بحرانهای محلی مانند کمبود آب؛ این متن نشان میدهد که تفرید نه تنها روابط انسانی را نابود میکند بلکه پایههای یک جامعه متحد را نیز زیر سوال میبرد. آیا میتوان این روند را معکوس کرد یا باید شاهد فروپاشی بیشتر باشیم؟
تجزیه به اجزای بیارتباط
وقتی جامعه تفرید میشود به این معناست که آن جامعه به کوچکترین اجزای خود تبدیل شده است. مثل کالبدی که در اثر فقدان علائم حیاتی به تکتک سلولهای خود تجزیه شده است. چنین جامعهای در این تشبیه علائم حیاتی ندارد، درست به همان قیاس که کالبد تجزیه شده به اجزای درونی نیز علائم حیاتی ندارد و نمیتوان کارکردهایی را که از یک بدن سالم و قوی و زنده انتظار داشت از نعش مرده هم انتظار داشت.
جامعه تفرید شده، به سان سالن تشریح در آزمایشگاه دانشکدههای پزشکی است. در این سالن ممکن است اجزای بدن انسان تمام و کمال کنار هم روی میز تشریح حضور داشته باشد، مغز، چشم، گوش، زبان و دیگر اعضا همه روی میز سالن تشریح وجود دارد اما این اجزا رابطه همبسته و معناداری با هم ندارند لذا نمیتوان انتظار داشت در این سالن چشم همان کاری را بکند که باید از چشم انتظار داشت. یا گوش همانطور بشنود که در یک بدن سالم میشنود.
در جامعه تفرید شده فرد وجود ندارد
جامعه تفرید شده با جامعه فردگرا شده تفاوت دارد. فردگرایی درواقع ارجح نهادن ارزشهای انسانی است. جامعهای که فردگراست درواقع به انسان اجازه میدهد نظرات، امیال و سلایق شخصی خود را در جامعه ابراز کند بیآنکه تهدیدی از سوی جامعه یا نهادهای حکومتی و عمومی متوجه فرد باشد.
اما در جامعه تفرید شده اساسا فرد به آن معنا که در جامعه فردگرا وجود دارد بروز و ظهور پیدا نمیکند. در جامعه فردگرا سرنوشت دیگران برای فرد مهم است. ظلم به دیگری ظلم به تمام اقشار و افراد جامعه تلقی میشود و به همین دلیل است که اگر حقی ناحق شود، یا ظلمی به کسی روا داشته شود کل جامعه برمیخیزد و اعتراض میکند زیرا تضییع حق دیگری را تضییع حق خود میداند.
یکی از مهمترین نمونههای این نوع اعتراض را در جریان جنگ رژیم اسرائیل علیه مردم غزه دیدیم و مشاهده شد که جوامع فردگرا چگونه در حمایت از مردم غزه و محکوم کردن جنایات این رژیم اعتراضهای میلیونی به راه انداختند. اما در جوامعی که تفرید شدهاند، فرد جز به سرنوشت خود، به سرنوشت احدی از آحاد جامعه نمیاندیشد.
همه درصدد هستند تا گلیم مشکلات خود را از آب بکشند و سرشان در کار خودشان باشد و به قول معروف کسی پی دردسر نمیگردد. در این جوامع میزان سرمایه اجتماعی به شدت افت میکند و پایههای همدلی، مشارکت مدنی و اعتماد عمومی متزلزل میشود.
فرهنگ غارت و غنیمت
در چنین وضعیتی به قول توماس هابز، «انسان گرگ انسان میشود» و جامعه به وضعیت طبیعی ماقبل قرارداد اجتماعی بازمیگردد که در آن همه درصددند تا آنجا که میتوانند بار خود را ببندند. طبیعی است که در چنین فضایی فرهنگ غارت و غنیمت بر جامعه حاکم میشود و هرکس میکوشد تا آنجا که میتواند اگر دستی بر رانتها، منابع دولتی و حکومتی دارد آن را غارت کند و اگر هم نمیتواند به هر ترتیب ممکن در فضای تفرید شده و آشفته غنیمتی نصیب ببرد.
نمونههای بارز این غارت و غنیمت را در انواع فسادهای مالی چند سال اخیر میتوان به وضوح برشمرد که فهرست سیاهه آن از حوصله این نوشته خارج است. این امر فقط محدود به فسادهای مالی گسترده، کلان و رانتهای ویژه نیست. یکایک افراد جامعه در این فضا چنین مواردی را در زندگی شخصی خود تجربه میکنند.
وقتی برای خرید چانه میزنیم تا تخفیف بگیریم به این معناست که میدانیم فروشنده قیمت را بالاتر از سود معقول به ما میفروشد و ما از او با چانه زدن درخواست میکنیم کمی کمتر سر ما کلاه بگذارد. یا کافی است شما چند روز در خانه و محل زندگی خود نباشید، به وقت بازگشت میبینید همسایه محترم به حکم اینکه شما منزل نیستید خودرو خود یا مهمانش را در پارکینگ شما پارک کرده است.
بنابراین وقتی جامعه تفرید میشود و سرمایه اجتماعی در آن کاهش مییابد فرهنگ غارت و غنیمت همچون سیلی بنیان بر باد ده تمام اقشار و آحاد را در برمیگیرد و سطح تنش عصبی در جامعه افزایش مییابد. به همین دلیل است که آمار پروندههای ضرب و جرح، درگیریهای خیابانی، مشاجرات لفظی میان مردم اوج میگیرد و میزان خشونت در جامعه افزایش قابل توجهی پیدا میکند یا در اصطلاح جامعهشناسی هزینه مبادله در این جامعه به شدت افزایش یافته و میزان همدلی کاهش مییابد.
فروپاشی اجتماعی در نبود همدلی؟
دیگر سرنوشت معلمان برای کارگران و سرنوشت کارگران برای بازنشستگان و سرنوشت بازنشستگان برای رانندگان اهمیت ندارد و همه میکوشند با شرایط جدید بسازند، خو کنند و منافع خود را پی بگیرند و کاری به سرنوشت دیگری نداشته باشند.اگر وضع اینترنت خراب است و مدیر اپراتور مردم را تهدید به قطع چندساعته اینترنت میکند، صدای اعتراض کسی بلند نمیشود.
اگر دولت برق را در گرمای تابستان قطع میکند، اگر هوا آلوده است، اگر آب نداریم، اگر تورم بیداد میکند و هزاران اگر دیگر سبب نمیشود کسی غمخوار دیگری باشد بلکه به این میاندیشد چگونه میتواند گلیم خود را از آب بکشد، مشکل خودش را حل کند و تازه از دولت متشکر باشد که جدول قطعی برق را منتشر کرده و تمنا کند طبق برنامه اعلامی برق را قطع کند! البته کار به همینجا ختم نمیشود و سرنوشت مردمان یک شهر برای دیگر شهرها اهمیت ندارد.
برای سالهای سال بود که مردمان دیگر نقاط کشور اعم از کرمان، زابل، زاهدان، استانهای سیستان و بلوچستان، یزد، خراسان جنوبی و حتی اصفهان دچار تنش آبی و کمبود آب بودند، آب نداشتند اما مردم دیگر شهرها و به ویژه پایتختنشینان به چنین وضعی وقعی نمینهادند. تا کار به پایتخت نرسید و غم آب به سفره پایتختنشینان نرسید، مشکل آب مشکل همه مردم نشد. به این ترتیب است که به یکباره اندیشه همه جای ایران سرای من است در حالتی تفرید شده به فقط سرای من، سرای من است تبدیل میشود.
درنهایت، جامعه تفرید شده به سمت یک چرخه ویرانگر پیش میرود که در آن، انزوا فردی به کاهش بیشتر اعتماد عمومی منجر میشود و فرهنگ غارت، مانند ویروسی، همه لایههای اجتماعی را آلوده میکند. این روند، خشونت روزمره را عادیسازی میکند، هزینههای مبادله را به اوج میرساند و پایههای مشارکت مدنی را کاملا فرو میریزد. نتیجه نهایی، جامعهای است که نه تنها از درون متلاشی میشود، بلکه ظرفیت مقابله با بحرانهای بزرگ را از دست میدهد.
جایی که بیتفاوتی نسبت به درد دیگران، درنهایت به درد جمعی تبدیل شده و همه را در گرداب تنهایی غرق میکند، بدون اینکه امیدی به نجات جمعی باقی بماند. این تفرید، مرگ تدریجی همبستگی را رقم میزند و جوامع را به وضعیت طبیعی هابزی بازمیگرداند، جایی که انسانها نه شریک، بلکه رقیب یکدیگرند و سقوط نهایی، اجتنابناپذیر به نظر میرسد.