حراج زندگی از مبدا تا مقصد| وقتی شهر، خانه نیست و پراید پناهگاه است

رامین ۳۶ ساله اهل کرمانشاه با مدرک فوقلیسانس مدیریت بازرگانی، حالا در تهران راننده تاکسی اینترنتی است
هفت صبح،مرتضی مهدیزاده | ساعت نزدیک دو بعدازظهر است و دماسنجهای شهر، عدد ۴۳ درجه را نشان میدهد. داخل پرایدی که در حاشیه خیابان احسان تهرانپارس پارک شده، هوا بیشتر شبیه تنور است تا خودرو! سایه باریک یک چنار خشک هم نتوانسته از هجوم آفتاب جلوگیری کند. داخل ماشین، بوی صندلیهای داغشده با بوی عرق مانده، در هم آمیخته. مردی با تیشرت خیسی از عرق، پاهایش را روی داشبورد دراز کرده و سعی دارد چرتی بزند.
ناصر است و از «ایذه» آمده و حالا برای ششمین روز متوالی در ماشینش زندگی میکند. نه خانهای دارد، نه حتی اتاقی اجارهای. کارش رانندگی در تاکسی اینترنتی است اما شغلش فقط رانندگی نیست. او مهاجر اقتصادی است، کارگر شهری بدون خانه و بازماندهای در تهران داغ و بیرحم.او تنها نیست. این روزها صدها راننده از شهرستانهای مختلف، در تمام خیابانهای پایتخت، شب را در صندلی عقب میخوابند و روز را زیر آفتاب رانندگی میکنند. پایتخت برای این مردان نه شهر فرصتها، که فقط سکوی بقاست.
زندگی زیر سقف داغ پراید
«ناصر» مردی ۴۳ ساله با صورتی آفتابسوخته و چشمهایی که خواب را کم میشناسند، برای ششمین شب متوالی داخل خودروی پراید سفیدش خوابیده. ماشینش نزدیک یکی از سوپرمارکتهای ۲۴ساعته پارک شده. ساعت نزدیک ۳ نیمهشب است. ناصر در صندلی عقب دراز کشیده، پتو را مثل پردهای به شیشه چسبانده تا هم از نور تیر چراغ برق خلاص شود، هم از نگاه کنجکاو رهگذران.
او از ایذه در شمال خوزستان که حالا بیشتر از همیشه دمای بالای ۵۰ را تجربه میکند، آمده. وقتی میپرسم چطور این تابستان را در ماشین سپری میکند با لبخندی تلخ جواب میدهد: اینجا که گرم نیست. اونجا هوا ۵۵ درجهست ولی اونجا بیکارم و اینجا میتونم پول دربیارم. پس باید بسوزم و بسازم. ناصر از رانندگانی است که اصطلاحا به آنها چرخزنهای مهاجر گفته میشود؛ کسانی که اقامت دائمی در تهران ندارند و با هدف کار فصلی یا چندماهه، به پایتخت میآیند.
روزی ۱۰ تا ۱۲ ساعت کار میکند. صبح زود از میدان سبلان شروع میکند، عصرها به غرب تهران میرود و شبها شمالشرق را پوشش میدهد اما مسئله فقط رانندگی طولانی نیست. مسئله این است که حتی وقتی کار تمام میشود، خانهای برای برگشتن ندارد: «اولش گفتم دو هفته تهران میمونم، بعد میرم ولی دیدم اون پولا نمیرسه. بعدش یهماه، بعدش دو ماه. الان شده سه ماه.
هنوز تو همین پراید میخوابم. یه بار خواستم برم یه مسافرخونه، دیدم شبی ۴۰۰ تومن میگیرن. خرجش از درآمدم بیشتره». ناصر شبها از جاهایی مثل پارکینگ طبقاتی مترو سرسبز یا کنار پمپبنزینها برای خواب استفاده میکند. بعضی شبها با چند راننده دیگر قرار میگذارد که کنار هم پارک کنند تا امنیتشان بیشتر باشد. گاهی هم یک چشم میخوابند، یک چشم بیدار. خوابیدن در ماشین آنهم در تابستان، فقط ناراحتکننده نیست و گاهی خطرناک هم هست.
ناصر از چند شب پیش میگوید که حوالی خیابان فرجام، نزدیک بود دچار گرمازدگی شبانه شود:«پنجره رو نیمهباز گذاشته بودم اما باد گرم میزد. بدنم داغ شده بود، سرم گیج میرفت. تا صبح فقط آب خوردم. اصلا نفهمیدم کی خوابیدم». ناصر میگوید:«برای کاهش هزینهها، روزی فقط یک وعده غذای گرم میخورم. صبح فقط چای با بیسکویت. ظهر یه ساندویچ کوچیک. شب شاید یه قیمه بخورم. تو ماشین نمیتونی درست غذا بخوری. نه جا داری، نه وقت. فقط باید بزنی تو خط».
با طنز تلخی میگوید که زندگیاش شبیه کارتنخوابی با ماشین شخصی شده، با این تفاوت که کارتنخواب بیمه نمیخواهد اما راننده باید بیمه شخص ثالث و معاینه فنی داشته باشد. ناصر مثل خیلیهای دیگر، میگوید اگر شغلی حتی با نصف این درآمد در شهر خودش داشت، هرگز به تهران نمیآمد: «بچهام رو شش ماهه ندیدم. دلم برای گریههاش پر میزنه اما اونجا حداکثر میشه ۵ میلیون درآورد. اینجا با همه بدبختیها، میتونی ۱۵ تا ۲۰ تومن برسونی اگه جونت رو بذاری وسط».
نفس کشیدن هم حساب و کتاب دارد
آفتاب از میانه آسمان گذشته و گرمای مردادماه چنان به آسفالت تهران فشار آورده که حتی سایه خودروها هم داغ شدهاند. روی یکی از لاینهای فرعی بزرگراه زینالدین، پراید مشکیرنگی ایستاده که کولر ندارد. رانندهاش «رضا» ۳۱ ساله از دورود لرستان، روی صندلی جلو نیمه دراز کشیده و با دستمال خیس، صورتش را پاک میکند.
او یکی از هزاران راننده شهرستانی تاکسی اینترنتی است که به تهران آمدهاند تا شاید لقمه نانی برای خانواده ببرند اما حتی همین چند درجه خنکی کولر هم، برایش قابل محاسبه است و در بیشتر موارد، غیرقابلتحمل:«کولر فقط وقتی روشنه که مسافر سوار باشه. وقتی تنها هستی باید عرق بریزی چون کولر روشن کنی، مصرف بنزین بالا میره و سودت پایین میآد».
رضا با صدای خسته از حسابوکتاب دقیق روزانه میگوید. روزانه حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰هزار تومان برای سوخت هزینه میکند و میداند که حتی ۲۰هزار تومان تفاوت در مصرف بنزین، معادل یک وعده شام برای خودش یا یک شارژ تلفن برای دخترش در شهرستان است.
لباسهای نخی روشن میپوشد و بطریهای آب معدنی را شب در فریزر سوپرمارکت محل میگذارد تا روز بعد یخزده استفاده کند: «حتی نوشیدن آب زیاد هم دردسره چون باید دستشویی بری و وقتی میری، ماشین رو خاموش میکنی و اونم یعنی از دست دادن سفر». او شبیه بازیکنیست که هر حرکتش در زمین بازی باید دقیق باشد. روشنکردن کولر، ایستادن برای ناهار، توقف برای شارژ موبایل، همه باید در برابر یک چیز سنجیده شود، درآمد روزانه و در این معادله، هر کاری هزینه دارد.
«بعضی مسافرا میپرسن چرا کولر روشن نیست؟ اگه یه خانم باردار باشه یا بچه داشته باشن روشن میکنم ولی اگه دو تا پسر بیستساله باشن که خودشون گوشی آیفون دارن و آبمیوه دستشونه، نه.» رضا میگوید بزرگترین فشار کاریاش، نه ترافیک یا گرما، بلکه احساس در کمین بودن ضرر است: «تهران مثل یه بازیه که هر لحظه ممکنه ببازی. یه بار اشتباه بزنی، مسافر رو اشتباهی ببری، بنزین تموم شه وسط اتوبان یا بری جایی که طرح داره. همون یه روز میپره. همه چی حسابشده است.»
او شبها در خانهای اشتراکی در اسلامشهر میخوابد. اتاق ۱۲ متری با ۴ هماتاقی اما چون فاصلهاش زیاد است، دو شب در هفته را در ماشین میماند. ماشین نه فقط وسیله کار که پناهگاه اضطراری او هم هست.
مردانی که از رویای شغل به مقصد سکوت رسیدند
رامین ۳۶ ساله اهل کرمانشاه با مدرک فوقلیسانس مدیریت بازرگانی، حالا در تهران راننده تاکسی اینترنتی است. ظاهر آراسته، برخورد مودب و لهجه کمرنگ غربیاش نشان میدهد که روزی شاید حتی آرزو داشته مدیر شود. حالا اما فقط یک هدف دارد؛ دوام آوردن: «تو شهر خودم تا بگن فلانی فوقلیسانسه و بیکاره هزارتا حرف میزنن.
میخواستم کار کنم، نه برم قهوهخونه. اومدم تهران که حداقل کسی نشناستم». حالا از ۸ صبح تا ۱۱ شب پشت فرمان پژو ۴۰۵ سفیدش مینشیند. شبها در یک خانه اشتراکی با ۵ نفر دیگر در منطقه خاکسفید تهران میخوابد. ماهی دو میلیون تومان برای یک تخت ساده در اتاقی ۱۲ متری میپردازد. بدون پنجره، بدون تهویه و بدون حس زندگی.
میگوید که در کرمانشاه نمیتوانست راحت در خیابان راه برود: «وقتی همه تو رو از بچگی میشناسن، بیکاریت میشه خوراک حرف مردم. پدرم بازنشسته ارتشه و مادرم خانهدار. خانوادهم میگفتن صبر کن، کار پیدا میشه ولی نمیخواستم منتظر بمونم. صبر کردن برام خجالتآور شده بود».
یک روز بیهوا بلیت اتوبوس گرفت، به تهران آمد و با اندک پساندازش، سیمکارت خرید، در اسنپ ثبتنام کرد و شد بخشی از جمعیت رانندگان پایتخت: «اولش سخت بود. انگار سقوط کرده بودم. از نوشتن پایاننامه رسیدم به مسافر کشیدن ولی حالا دیگه فکر نمیکنم. فقط میزنم و میرم».
رامین از آن دست رانندههاییست که به ندرت حرف میزند. موسیقی هم گوش نمیدهد. گوشیاش پر از آهنگهای کلاسیک است ولی به ندرت پخش میکند. بیشتر وقتها سکوت است با نگاههایی که از آینه عقب، خیابانها را اسکن میکند: «تو روز شاید ۲۰ تا ۳۰ نفر سوار میشن. بیشترشون تو گوشی هستن. منم دیگه یاد گرفتم ساکت باشم. فقط گاهی که یه نفر مودب باشه، یه حرفی میزنم ولی معمولا ساکتم».معتقد است که این کار برایش گذراست اما از ته دل باور ندارد. امیدی برای پیدا کردن شغل مرتبط با رشتهاش ندارد اما هنوز گاهی، آگهیهای استخدام را نگاه میکند.
رامین ماهانه بین ۱۵ تا ۱۸ میلیون تومان درآمد دارد. حدود سه میلیون خرج خوابگاه، سوخت، استهلاک ماشین، غذا و سرویسهای بهداشتی میشود. بقیه را پسانداز میکند تا شاید یک روز، بتواند برای خودش یک کسبوکار راه بیندازد یا فقط از تهران خارج شود: «پول هست اما این شغل شخصیت آدم رو میسوزونه. انگار توی خیابون گم شدی. نه احترام هست، نه پیشرفت، نه تعلق. فقط چرخ ماشینت میچرخه. خودت نه».
رامین را ساعت ۱۰ شب در میدان نبوت دیدم، وقتی مسافرش را پیاده کرد و برای دقایقی به آسمان نگاه کرد. ستارهای نبود. فقط دود بود و نور چراغها. گفت: «تهران جای موندن نیست ولی برای ما جایی بهتر از این هم نیست. اینجا نمیپرسن کی هستی. فقط مهمه کجا بری، چند دقیقهای میرسونیش. بعد دوباره مسافر بعدی، بعدی، بعدی».
پدرانی که حضورشان فقط کارت بانکی است
«مهدی» ۴۸ ساله اهل گنبدکاووس است. لهجهاش بین ترکمنی و فارسی میلغزد و چهرهاش، میان آفتابسوختگی و خستگی مدام، شبیه رانندهای است که انگار هیچوقت کامل نخوابیده. پراید نقرهایرنگش بوی سیگار میدهد و سقف آن را از داخل با لایهای نازک از یونولیت عایقکاری کرده تا کمی گرما را کنترل کند.
برای هفتمین ماه متوالی به تهران آمده. نه برای گردش و دیدن اقوام یا اقامت بلکه فقط برای کار: «زن و بچهام تو گنبدن. باغ داریم، زمین داریم ولی درآمد نیست. کود گرونه و کشاورزی مرده. اگه اونجا میموندم، حتی پول قبض آب رو هم نداشتم».
مهدی نمونهای از چیزیست که کارشناسان جامعهشناسی به آن مهاجرت نیمهپیوسته مردان میگویند. خانواده در شهر مبدا، اما نانآور خانواده در شهری دیگر. آنهم نه در خانه بلکه در ماشین، خوابگاه کارگری یا هرجایی که بشود شب را سر کرد: «صبح زود میزنم بیرون، شب ساعت ۱۲ برمیگردم. گاهی تو ماشین میخوابم و گاهی میرم خونه یه پیرمردی تو لویزان که ماهی ۱.۵ میلیون اجاره میدم براش. یه اتاق کوچیکه، ۴ نفر دیگه هم هستن. فقط برای خواب».
او ماهی یکیدو بار با اتوبوس یا ماشین کرایهای به گنبد میرود. گاهی فقط ۳ روز میماند و برمیگردد. میگوید که خانه جای راحتیست اما کار که نباشد راحتی هم نیست و فقط استرس میماند.در گنبد، مهدی صبحها زود بیدار میشود، درختها را آب میدهد، زیر سایه مینشیند و صدای پرندهها را گوش میدهد. در تهران صبحها ساعت شش پشت فرمان مینشیند و اولین سفرش را آغاز میکند. ساعت سه ظهر، دیگر خودش را حس نمیکند: «اونجا باغ دارم ولی بیپولم. اینجا پول درمیآرم ولی مثل درختیام که ریشه نداره».
مهدی هر شب ساعت ۱۰ شب تماس تصویری میگیرد. دختر کوچک هفتسالهاش همیشه یک سوال میپرسد: «بابا، کی میآی؟» و همیشه یک جواب میگیرد: «یه کم دیگه بمونم میآم».او ماهانه ۱۰ تا ۱۲ میلیون تومان برای خانوادهاش میفرستد. خرج مدرسه، خوراک، اینترنت و پوشاک بچهها را از همین پول تامین میکنند اما خودش با روزی یک وعده غذا، اغلب برنج و تخممرغ سر میکند: «من فقط کارت بانکیام. صدام از گوشی درمیآد و حضورم تو کیف زنم و حساب بانکیمه».
مهدی گاهی زیر پلها، کنار پارکها یا پمپبنزینها در ماشین میخوابد. شبهایی که دیرتر کار کند، دیگر برگشتن به لویزان بهصرفه نیست: «یه بالش دارم، یه پتوی سبک. پشت صندلی عقب یه تشک نازک پهن میکنم. بیدار میشی، گردنت درد میکنه اما میگی اشکال نداره. فردا یه مسافر خوب و یه انعام خوب. امید، تنها چیزیه که ازم نگرفتن».
شبهای تهران و رانندهای که آسمان سقفش است
«امین» ۳۴ ساله اهل بجنورد است و مثل بسیاری از رانندههای شهرستانی، حالا بیشتر از آنکه در خانه باشد در صندلیهای عقب پرایدش میخوابد. صدای خشدارش ترکیبی از خستگی، کمخوابی و گرمای مداوم است. «خونه؟ نه. خونهم ته خراسانه. اینجا ماشین خونهمه، پارکینگ ندارم، حموم ندارم. شب میرم جاهایی که بقیه هم میخوابن».او هر شب ساعت یک یا دو نیمهشب، اغلب در حوالی بزرگراه رسالت یا بعضی شبها، کنار پارک پلیس در نارمک.
وقتی شهر، خانه نیست و پراید پناهگاه است
امین چهار ماه پیش به تهران آمد. در این مدت، تنها دو شب در خوابگاهی موقت با هزینه ۱۲۰هزار تومان خوابیده. باقی شبها، صندلی عقب ماشین، بالش گردن مسافرتی و پتوی نازکی که در صندوق دارد، مامن او بوده: «اگه بخوام اتاق اجاره کنم، باید ماهی حداقل ۳ تومن بدم. بعد برق و آب و کرایه راه تا نقاط مرکزی رو حساب کن، نمیصرفه. این ماشین، هم خونهمه هم محل کارمه».
در ماشینش یک قمقمه بزرگ آب دارد، مقداری دستمال مرطوب، خوشبوکننده و دو تیشرت اضافه. بعضی شبها، خودش را با اسپری بدن و پارچه نمدار تمیز میکند؛ روزهایی که فرصت یا پول رفتن به حمام عمومی را ندارد. امین و دوستانش معمولا از سرویسهای بهداشتی پمپبنزینها یا پارکها استفاده میکنند و آب آشامیدنی را از دستگاههای تصفیه در سطح شهر میگیرند: «اگه یه شبی سرویس پیدا نکنی، باید بری ولنجک یا غرب. برگردی شرق طول میکشه. شب دیر میرسی و دیگه نمیصرفه بری خوابگاه. اینجاست که ترجیح میدی ماشین رو یه گوشه بزاری، پاها رو دراز کنی و بخوابی. چون خستهای، خوابت میبره».
امین هر شب ۴ تا ۵ ساعت میخوابد. گاهی پلیس سراغشان میآید، گاهی صدای ماشینهای عبوری و گاهی اصلا خوابش نمیبرد: «همیشه یه چاقو یا اسپری فلفل دمدست دارم. یه بار ساعت ۳ شب، یه معتاد در ماشین رو کشید. از اون به بعد دیگه هیچ شبی، آروم نمیخوابم». میگوید: «اگر بخوای پول خوابگاه بدی باید بیشتر کار کنی. بیشتر کار کنی، زودتر خسته میشی. زودتر خسته شی، کمتر درمیآری. این یه چرخهست که تهش بازم میرسی به ماشین».
چند بار نگاهش را به آینه عقب ماشین میاندازد. جای پتو، بالش و حتی قرآن کوچکی در قفسه جلوی داشبورد، حس غریبی از زیست یک انسان را در ماشینی که برای بسیاری فقط وسیلهای عبوریست، میسازد: «صبح که میزنم بیرون تا نیمهشب کار میکنم. دیگه نه توان رفتن دارم نه دلی برای خوشی. تو همون صندلی عقب دراز میکشم، گوشی رو میگیرم بالا و یه قسمت از سریال دخترم رو که فرستاده، نگاه میکنم. بعد خوابم میبره».