یادداشت | طعم شکلاتی جنگ

این دوازده روز جنگ ایران و اسرائیل را به سه دسته چهار روزه شکلاتی تقسیم میکنم
هفت صبح، ریحانه شاهسون | اگر بخواهیم دوازده روز جنگ ایران و اسرائیل را بر اساس و معیار آن چیزی که دوست داریم تقسیم بندی کنیم، من به عنوان فردی شکلات دوست این دوازده روز را به سه دسته چهار روزه شکلاتی تقسیم میکنم.
حالا میپرسید تو این جنگ و بحران و ناراحتی مگه میشه جنگ را شکلاتی تقسیم کرد؟ آره میشه چرا نشه؟
مثلاً روز اول تا چهارم مثل شکلات تلخ برند ایرانیه که در دهان قرار میدی و از ترس رژیم و لاغری و دوباره چاق شدن و به دنبال دکتر لاغری گشتن و هزینه کردن دوباره برای خرید غذاهای لاغری و داشتن اندامی خوب گیر کردهای بین این که چرا شکلات رو خوردم و چرا این شکلات رو انتخاب کردم.
مثل این که بگی ای کاش زودتر از ایران میرفتم و کاش زودتر مهاجرت میکردم و خوش بهحال اونهایی که خیلی وقت پیش مهاجرت کردند و در سرزمین شکلاتهای خوشمزه و رنگارنگ زندگی میکنند و طعم کره صنعتی شکلات به دهانشان نمیآید و شکلات خارجی و اصل میخورند. تو همین فکرها هستی که چهار روز ابتدایی جنگ تموم میشه میمونی بین رفتن و موندن.
دوره چهار روزه دوم جنگ مثل تفاوت شکلات ایرانی و خارجی میمونه. البته ما که خارج نرفتیم ولی خارج رفتهها میگن که شکلاتهای ایرانی رو وقتی تو دهان میذاری، مزه کره صنعتی میریزه تو دهان و اون لذت قشنگ شکلات خوردن رو از بین میبره. ولی ما چون خارج نرفتیم و خارج ندیدیم و درکی از شکلاتهای سوییسی و خارجیتر از اون نداریم، در دوره دوم جنگ که شامل چهار روز میانی میشه، به شهری مهمان شدیم که اصلا صدای انفجار نمیآمد و در آرامش بود؛ درست مثل اول شکلات تلخ خارجی ولی بعدش دیدیم از اون شهر موشک ۱۷ و نیم متری شلیک شد و کمی دوباره ترسیدیم و مثل این شد که مزه کره شکلات ایرانی در دهانمان خودنمایی کرد.
و اما چهار روز پایانی که همه فامیل دوباره نگران ازدواج و بچهدار شدن و کنکور میافتند، دقیقا مثل پایان شکلات میمونه؛ چه خارجی باشه و چه ایرانی، باید قورت بدی بره چون اینها سوالها و تکرارهایی است که یک عده از بزرگواران فامیل از پرسیدنش خسته نمیشوند و بعد از عمری زندگی کردن یاد گرفتیم که به جای دعوا با خنده جواب بدهیم. مثلاً وقتی میگن چرا ازدواج نکردی؟
تنها گزینه شکلاتی که به ذهنمان میرسه را بگوییم و آن جمله هم این است که با افتخار بگیم: «کسی ما رو نگرفت». یا وقتی میگن خدا رو شکر اینقدر باهوش نشدی که تو صنعت هستهای فعالیت کنی، بگیم شهادت قسمت ما نبود؛ و یا وقتی از حال خانواده همسر در زمان جنگ میپرسند، با لبخندی ملیح بگیم خدمت شما سلام خاص و ویژه دارند. حالا دیگه اگه اون عزیز دل هر کاری با قوم شوهر کرده باشه و دنبال سوژه غیبت جدید باشه، جواب خودش رو میگیره.
حالا اگه درست تقسیم بندی کرده باشیم، جنگ مثل شکلات تلخ ایرانی میمونه برای آدمهایی که تا آخر بهخاطر تلخی اون شکلات و چرایی خوردن غر میزنند و دسته دوم یعنی همان روزهای میانی جنگ و افرادی که بعد از چهار روز ترس به شهرستان کوچکی پناه میبرند و کمی زیبایی میبینند؛ مانند افرادی که به این فکر میکنند که شکلات تلخ هم میتونه برای قلب مفید باشه و اینجاست که کمی آرامش در آن ده یا شهر و یا روستای کوچک تجربه میکنند. ولی روزهای پایانی جنگ که دوباره به شهر و دیار بر میگردیم و دوباره مغازههای بسته و شیشههای شکسته رو میبینیم، بین این که کاش از اول این شکلات را نمیخوردیم و یا مارک بهتری رو تهیه میکردیم، میمونیم.
در مجموع شکلات تلخ تنها گزینه پذیرایی روی میزمان برای خوردن با چایی داغ ایرانی بود. برای همین چه میخواستیم با لذت میل کنیم و چه بخواهیم با ناراحتی و دلخوری بخوریم، به هر حال در دهان گذاشتیم. اما آنچه طعم شکلات تلخ ۸۰ درصد رو میتوانست برایمان جذاب کند، این بود که خدا رو شکر دوستانمان و عزیزانمان در کنارمان و در صحت و سلامت هستند. حالا شما جنگ را مثل چه شکلاتی میبینید؟ تلخ یا شیری؟