نکاتی درباره گزینش معلمان خشونتطلب

معلمی که با خشونت تدریس میکند.
غفور شیخی | اصلیترین نکتهای که با شنیدن خبر رفتارهای خشونتآمیز و غیر انسانی یک معلم با دانشآموزان در محیط مدرسه، به ذهن میرسد این است که آیا معلمها از نظر اخلاقی و رفتاری بررسی میشوند؟ متاسفانه پاسخ این سوال منفی است. در سالهای اخیر نوع گزینش معلمها برای استخدام در آموزش و پرورش نسبت به دورههای قبل تغییر کرده است. در گذشته تاکید بیشتر روی مصاحبه، مهارتهای فردی و کاری و شایستگیهای اخلاقی و یک سری پارامترهای ارزشی بود. اما در حال حاضر رویکرد برای استخدام نیروی معلمی رتبه قبولی در آزمونهای استخدامی است. برای مشاغل حساس مثل جراحی، قضاوت و معلمی نمیشود بر رتبه آزمون تکیه کرد. نمره بالاتر ملاک شایستگی معلم در کلاس درس نیست. بنابراین باید برای استخدام نیروهای معلمی چند بعدی نگاه کرد و صلاحیتهای اخلاقی و گزینشهای محلی هم لحاظ شود. به نظرم معلمهایی که اختلالات رفتاری و روانی دارند، از آن دستهای هستند که سابقه کار اندک و تجربه کمی دارند و بعید است حتی دورههای مهارت آموزی برای رفتار متناسب با دانشآموز هم گذرانده باشند.
به علاوه باید توجه داشت در محیط آموزش و پرورش و ارتباط دانش آموز و معلم، فشارهای اقتصادی و اجتماعی جامعه بیتاثیر نیست؛ معلمی که فشارهای اقتصادی که بر همه اقشار متوسط و پایین جامعه وجود دارد را تحمل میکند و ساعتها با دانشآموزان سر و کار دارد و ممکن است از سوی خانواده هم تحت فشار باشد، یک رفتار نامتعارف یا حرف نادرست از سوی دانش آموز میتواند او را که به نوعی با فشارهای روانی هم درگیر است، از خویشتنداری خارج کند و به جای اینکه اصولی و درست برخورد کند، از کوره در میرود و کارهایی انجام میشود که غیراخلاقی و غیرانسانی است. نکته دیگر را بر اساس تجربه شخصی خودم عنوان میکنم. من معلم هستم و بیش از 23 سال است که با دانشآموزان سر و کار دارم. احساس میکنم و میبینم که در بین معلم و دانشآموز نوعی تغییر مفاهیم ارزشی رخ داده است؛ یا میتوان گفت بین آموزش و پرورش و خانواده نوعی عدم درک متقابلی شکل گرفته و هر روز بیشتر میشود. به طوری که سیستم آموزش و پرورش از یک طرف بر روی همان روال سفت و محکم قدیمی پافشاری میکند و تلاش دارد تا محتویاتی که بر مبنای سیستم نهادینه ارزشی خودش به خورد دانشآموز دهد؛ طبیعتا دانشآموز این دوره بر اساس تغییر شرایط روز جامعه و حتی انتظاراتی که خانواده از او دارد، همه آنچه از سوی سیستم به او دیکته میشود را نمیپذیرد و انتظارات دانشآموز و خانواده با روال آموزشی و محتوایی سیستم همخوانی و تطابق چندانی ندارد و همین باعث میشود دانشآموز درس و مدرسه برایش خیلی مهم نباشد و به قوانینش اهمیتی نمیدهد. بنابراین این تغییر و چرخشی که در مفاهیم و ارزشها بین دانشآموز و خانواده و سیستم آموزش و پرورش در حال بزرگ شدن است، نمودش را در بروز اتفاقات خشونت آمیز میتوان دید. گاهی وقتها یکی از والدین با معلم زد و خورد ایجاد میکند و برخی مواقع معلم با دانشآموز رفتار غیراخلاقی و غیرانسانی انجام میدهد.
با این همه، به لحاظ آماری نسبت کل بدنه جامعه، روی دادن چند اتفاق خشونت آمیز در محیط مدرسه و فرهنگی، نمیتواند قابل تعمیم به جامعه فرهنگی معلمان و حتی دانشآموزان باشد. طبیعی است در میان جمعیت 90 میلیونی و محیطهای متفاوت ممکن است یک سری اتفاقات بیافتد که رسانهای شود و خیلی رویدادها هم اتفاق میافتد و اصلا رسانهای نمیشود. منظور این است که این اتفاقها قابل تعمیم به کل بدنه یک جامعه صنفی نیست و بر اساس این حوادث نمیتوان همه را مورد قضاوت قرار داد بر این مبنا که فضای آموزش و پرورش خیلی بد است و افکار عمومی هراسان شود.