ترور مجازی مهاجران معکوس | چرا بعد از ۶سال زندگیِ کارتپستالی در سوئیس، برگشتم؟
درباره برخوردتند کاربران فارسی زبان با کسانی که از مهاجرت پشیمان هستند
هفت صبح| قبلا هم دیده بودیم که وقتی کسانی که از ایران رفته و کشور دیگری را برای زندگی انتخاب کردهاند و از مشکلاتی که در آن کشور دارند میگویند با برخورد تند کاربران شبکههای اجتماعی مواجه شوند و به آنها گفته شود که اگر ناراضی هستند میتوانند «برگردند»؛ دلیلش هم این است که عدهای فکر میکنند هدف کسی که از شرایط زندگیاش در کشورهای دیگر شکایتی دارد این است که بگوید مشکلات همه جا هستند و ایران هم خیلی اوضاع بدی ندارد اما اینبار ما شاهد حمله به کسی بودیم که واقعا همان کاری را کرده بود که کاربران همیشه حمله کننده میخواستند،یعنی وقتی دیده از شرایط ناراضی است برگشته. عجیب اینکه اینبار با او برخورد بسیار تندتری هم شد و موجی از اظهار نظر و نقد درباره ایجاد چنین فضایی علیه گفتن از واقعیتهای مهاجرت به راه انداخت.
ماجرا از رشته توئیت کاربری به نام BEZIII شروع شد که در اولین توئیت تصویری زیبا از دامنه کوههایی از سوئیس را کنار عکسی از ساختمانهای اکباتان گذاشته و اینطور توضیح داده بود:
«خب منم بالاخره ویزا شدم (البته به ایران)…
توی این رشته توئیت میخوام توضیح بدم که چرا بعد از ۶سال زندگیِ کارتپستالی در سوئیس، برگشت به اکباتان رو ترجیح دادم. از الان بگم هدفم از نوشتن این توئیت این نیست که بگم مهاجرت بده؛ بلکه میخوام بگم چه شرایطی باعث شد تا مهاجرت معکوس بکنم.
من ۶ سال پیش به لوزان سوئیس رفتم و فکر میکردم (حداقل از نظر آماری) وارد بهترین کشور دنیا شدم. طبیعت بسیار زیبا بود، آب و هوا بینظیر بود (انگار همیشه اول فروردینه)، امنیت روانی و اجتماعی خیلی بالا بود (مثلا نه یه دزدی دیدم، نه یه دعوا)، شرایط کاریم خیلی خوب بود (محیط کاری زیبا،شرایط کاری خوب، رئیسِ مهربون)؛ و اینکه در نهایت حقوق خیلی بالایی داشتم. منتها یه چیزی همیشه کم بود…
من اصلا حس نمیکردم که خودم هستم. اصلا احساس نمیکردم که به چیزی تعلق دارم تو اون کشور. میدونم خیلی مسخره بهنظر میاد ولی طبیعت خوب و امنیت بالا چه فایدهای داره وقتی انرژی نداری حتی از اتاقت بیای بیرون، یا پول زیاد چه اهمیتی داره وقتی نتونی اون رو با کسایی که دوستشون داری به اشتراک بگذاری. ممکنه بگید «تو نفست از جای گرم بلند میشه» و باید بگم دقیقا درست میگید و تمام مشکل از همین قضیه بلند میشد که من وقتی توی ایران بودم، واقعا نفسم از جای گرم بلند میشد.
منظورم شرایط مالی و اینا نیست. من توی ایران از نظر ارتباطی آدم خیلی غنیای هستم. بهترین دوستهارو دارم، با افراد خفن جامعه در ارتباطم، بهترین مهمونیهارو دعوت میشم و از همه مهمتر هرجا که برم آدما منو میشناسن. برای همین حس طرد شدن و از دستدادن «خودم» رو داشتم توی سوئیس.
از طرف دیگه، بهخاطر قوانین کاری سوئیس، تنها راه عاقلانه و شدنی برای مسیر شغلیم، ادامه آکادمیا و رفتن به سمت استاد دانشگاهی بود که نمیخواستمش. این وسط بد شانسیهایی هم آوردم (مثل دو سال قرنطینه کرونا، سرد بودن مردم سوئیس، درونگرایی خودم و …) که شرایط رو بدتر هم کرد برام.
برای همین بالاخره تصمیم گرفتم که پول و امنیت روانی و آب و هوا و طبیعت رو فدای خوشحالیم بکنم دوباره. ممکنه بگید که الان گرمم و پشیمون میشم بعدا؛ و باید بگم که 100درصد پشیمون میشم و توش شکی ندارم، ولی این تنها راهی بود که داشتم و فوقش اگه دیدم خیلی اوضاع بده، دوباره برمیگردم میرم.
خلاصه حرفم اینه که مهاجرت میتونه خیلی خوب باشه و کلی چیز جدید برای آدم داشته باشه. ولی اگه یکدرصد بهخاطر شرایط فردی و محیطی از مهاجرتتون راضی نبودین، یا فکر کردین که دیگه چیزی بهتون اضافه نمیکنه، از برگشتن نترسید.»
او این روایت جالب را با کنار هم گذاشتن تصویری از کله پاچه و یک جور غذای سنتی سوئیسی تمام کرده بود بنابراین احتمالا به سختی میتوانید حدس بزنید که به اشتراک گذاشتن چنین تجربهای چطور باعث حمله همهجانبه به او شد. عدهای او را متهم کردند که پولدار است و آنطور که در ایران میتوانسته مفت خوری کند در سوئیس نمیتوانسته و آنجا مجبور بوده کار کند برای همین به ایران برگشته.
عده دیگری آن را به ارتباط با زنان نسبت دادند و گفتند که چون زنان اروپایی او را تحویل نگرفتهاند برگشته تا بتواند اینجا کسی را برای خودش پیدا کند. اتهامها و حدسهای توهین آمیز از این هم فراتر رفت و عدهای حتی او را متهم کردند که به دلیلی از سوئیس اخراج شده و در حال توجیه برگشتنش به ایران است.
کار حتی به لینکدین هم کشیده شد و عدهای در این شبکه اجتماعی از فرصت پیش آمده استفاده کردند تا محتواهایی درباره «چگونه با جامعه مقصد کنار بیاییم» و «چگونه در مهاجرت موفق شویم» تولید کنند.البته در طرف مقابل خیلیهای دیگر مخصوصا کسانی از جنس خود او که از مهاجرت چنان که باید و شاید راضی نیستند دیده میشدند با پیامهایی از این قبیل:
«منم الان توی شرایط بدی هستم توی کانادا. بین دوراهی موندن و برگشتن، خیلی درست گفتین همه چی اینجا بهتر از ایرانه جز ارتباط ما با آدما و اینکه واقعا ریشههای ما جای دیگه هستش و ته ته همه خوشیهامون یه حفره هست که با هیچی پر نمیشه»
«چقدر من اینحال شما رو میفهمم. با ۱۵ سال زندگی در کانادا و کار عالی و امکانات خوب تو بهترین شهرش باز نمیدونم یه جای کار میلنگه! البته تجربه من از ایران برمیگرده به سالهای ۸۴-۸۵ که به نظرم اوضاع خوب بود.»
«ببین ۴ ساله آلمانم و با پوست و گوشت و استخون میفهمم چی میگی. چه روزایی بوده که با همه وجود میخواستم برگردم اما از ترس حرف مردم موندم و جنگیدم اما به چه قیمتی. یه نسخه برای همه جواب نمیده. برای یکی مهاجرت بهترین تصمیمیه که میتونه بگیره برای یکی اصلا تصمیم درستی نیست اما همه یه جوری با آدم برخورد میکنن که اگر برگرده یعنی شکست خورده.»
«همیشه آدمهایی که مهاجرت معکوس میکردن به نظرم عجیبترین آدمها بودن. حتی سالها یکیشون مدیر مستقیمم بود ولی هیچ وقت نتونستم به خودم اجازه بدم و بپرسم چرا این کار رو کردی. حالا این روزا که خودم خیلی جدی دارم بهش فکر میکنم، همشونو میتونم به راحتی درک کنم و این دردناکه.»
*** در نهایت این توئیت و واکنشهایی که به آن دیده شد کاری کرد که مبحث کلی برخورد و نگاه جامعه به مهاجرت معکوس به نقد گذاشته شود.
کاربری به نام نیلوفر موضوع را به شکل جالبی باز کرد: «مهاجرت معکوس چیزیه که صحبت ازش اصلا متداول نیست چون در جامعه «برنده پرست» ما «نشانه شکست تلقی میشه»ولی :
١- لطفا اگر دیدید کسی برگشته ازش«نپرسید» چرا؟
٢- لطفا اگر دیدید مهاجرت براتون به هر دلیلی کار نکرده، بیخجالت برگردید هیچ چیز توی دنیا ارزش آرامش و سلامت روان شما رو نداره.
کاربر دیگری هم تجربه خودش را اینطور توضیح داد: «حتی مثلا زمان مسافرت و مرخصی و غیرهت رو هم ترجیح بدی ایران باشی هزار جور قضاوت میشی، دیگه مهاجرت معکوس که هیچی. من هر بار ایرانم آدمهای کمتری رو میبینم چون سوالها و نظراتشون بار روانی زیادی برام داره. انگار به اندازه کافی مهاجر خوبی نبودی که ترجیح دادی یه ماه برگردی خونهات.»
بررسی مجموع این توضیحات به ما میگوید که ریشه این رفتار و واکنش شاید در این باشد که مهاجرت برای خیلی از مردم دنیا اتفاقی است که به یک دلیل خاص میافتد اما برای مردم کشورهای توسعه نیافته رفتن از کشور خودشان به یک کشور توسعه یافته یک جور موفقیت محسوب میشود. مخصوصا از کشوری مانند ایران که مهاجرت واقعا سخت است
و افراد ماهها و سالها برای آن تلاش میکنند بنابراین شنیدن از مشکلات مقصد چند نوع احساس بد در کسانی که مهاجرت نکردهاند ایجاد میکند اول اینکه انگار کسی که میخواهد برگردد درد و مشکلات آنها را کوچک میداند. دوم اینکه انگار او از موقعیتی که خیلیها آرزویش را دارند با بیتوجهی و پرتوقعی عبور میکند و این بقیه را عصبانی میکند. سوم اینکه او به خاطر اینکه ضعیف است نتوانسته سختیهای مهاجرت را تحمل کند و حالا برگشته و این برگشتن به بقیه این پیام را میدهد که بیرون از اینجا هم خبر خاصی نیست و شنیدن چنین جملهای میتواند باعث عصبانیت عده زیادی شود.