بوروکراسی ندیدهاید عزیزانم ندیدهاید!
از عجایب یک روز سرد زمستانی
روزنامه هفت صبح| یک: دوستی دارم که سالها انگلیس زندگی کرده و چند ماهی است که در تهران به سر میبرد و دیروز برای گرفتن برخی خسارتهای بیمه به دو شرکت بیمه ایران و بیمه آسیا رفته بود و 5 ساعت در این دو شرکت سرگردان بود و دست آخر به نتیجه قطعی هم نرسیده بود. وقتی دیروز خسته و کوفته او را برای ناهار مهمان کردم و منتظر بودم که شروع به شکایت از بوروکراسی ایرانی بکند با نتیجه متفاوتی روبهرو شدم
از مودب بودن کارمندهای ایرانی گفت و اینکه به رغم شلوغ بودن سرشان سعی میکردند خونسرد باشند و خوش اخلاق! از تلاش برای مکانیزاسیون کار در این شرکتها تمجید کرد و اینکه از خطها و فلشها برای راهنمایی ارباب رجوعها به خوبی استفاده میکنند!
راستش من که شاخ درآورده بودم. شاید در مقابل تعجب و ناباوری من بود که چند تا انتقاد را هم ضمیمه بحث کرد. این که کارمندها زیاد سرکار با هم حرف میزنند، این که از قصد نگاهشان را از مشتریها و ارباب رجوعها میدزدند تا مجبور به پاسخگویی نشوند، این که مکالمات تلفنیشان گاه زیاد طول میکشد اما... با این حال از ماجرا راضی بود.
میگفت که کارش در بیمه ایران خیلی سریع جمع شده که البته سحرخیز بودن و اول وقت حاضر شدنش در این اداره بیتاثیر نبوده. در بیمه آسیا هم هرچند ازدحام و مقداری آشفتگی بیشتر بوده اما کارمندها مشکل او را به هرشکلی که بود حل کردند و اصلا از این کلیشه برو فردا بیا و یا به من مربوط نیست استفاده نکردند.
او حتی از روند اتوماسیون کارها هم شگفتزده شده بود و این که فقط یک بار برای کپی گرفتن از یک ورقه راهی یک مغازه شده است. او میگفت که باید کارمندهای فرانسوی و ایتالیایی و حتی آلمانی را تجربه کنید تا بوروکراسی ایرانی را روی سر بگذارید!این هم از عجایب یک روز سرد زمستانی و حرفهایی که در حال خوردن زرشک پلو با مرغ در رستوران معروف سهروردی شنیدم!
دو: دوست دیگرم تعریف میکرد که هفته پیش در حال ورود به شهرک طاووسیه بوده که توسط یک سمند پلاک شخصی متوقف میشود. دو مرد با لباسهای شبیه پلیس به او میگویند که به اتومبیلش مشکوک هستند و باید اسنادش را چک کنند.
دوست ما هم که درمقابل هیبت این ماموران قوی جثه بیسیم به دست خودش را گم کرده و احتمالش راهم نمیداده که در ساعت 12 ظهر و در یک قدمی ورود به شهرک کسی جسارت دزدی داشته باشد مدارک ماشین را به آنها میدهد. اما ماموران راضی نمیشوند و در مورد آخرین تراکنش بانکیاش کنجکاوی میکنند و دوست ما میگوید که چیز خاصی نخریده.
باز هم چک کردن با بیسیم و زمزمه کردنهای نامفهوم. از او موبایلش را میخواهند تا آخرین تراکنشهای مالی ثبت شده در اساماس را چک کنند و بعد کارت بانکی او را میگیرند تا تحقیقاتشان کاملتر شود و بعد با تحکم و در حالیکه وانمود میکنند در حال صحبت با مرکز هستند رمز کارت بانکی را طلب میکنند و در همان حال به او میگویند که اتومبیلت را جابهجا کن تا جلوی ورودی شهرک را سد نکنی. دوست ما همین که به سمت اتومبیل خود میرود میبیند که سمند با سرعت خودش را در جاده اصلی گم وگور کرد. این یک ماجرای واقعی است!